آیت‌الله خامنه‌ای گفتند: خب نصیحت که فایده ندارد، اول یک کتاب خوب بده دستش، بعد آن مجله را بگیر. بعد کتاب داستان راستان شهید مطهری را به همسرم پیشنهاد دادند.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، سیداقدس حسینیان  در خاطره‌ای، ماجرای شکایت همسرش و راهکار آیت‌الله خامنه‌ای را این طور روایت کرده: «سال‌۵۲ منزل ما نزدیک حرم بود و با همسرم برای نماز جماعت به مسجد کرامت می‌آمدیم. من علاقه عجیبی به خواندن داشتم. در این حد که وقتی سبزی می‌خریدم، قبل اینکه سبزی را پاک کنم، روزنامه دورش را می‌خواندم. به‌خصوص مجله زن روز را زیاد می‌خواندم. هم پدرم مخالف بودند و هم همسرم. نشریه زن روز را بد می‌دانستند، اما دور از چشم آن‌ها شب‌ها شمع روشن می‌کردم و می‌خواندم.


بیشتربخوانید


یک روز بعد از نماز، همسرم به آقای خامنه‌ای شکایت کردند و از ایشان راهنمایی خواستند. بعد آقای خامنه‌ای گفتند که خب چه کاری کردی که همسرت این مجله را نخواند؟ همسرم جواب دادند خیلی نصیحتش کردم.

آقای خامنه‌ای گفتند: خب نصیحت که فایده ندارد، اول یک کتاب خوب بده دستش، بعد آن مجله را بگیر. بعد کتاب داستان راستان شهید مطهری را به همسرم پیشنهاد دادند. آنجا بود که من دیگر شروع کردم به مطالعه جدّی و روزبه‌روز بیشتر عاشق مسجد کرامت شدم. یعنی باور کنید بهترین تفریح من آمدن به این مسجد بود.»

 بفرمایید جلو

در بخشی از کتاب، مرتضی عطایی، به نوع تعامل و برخورد آیت‌الله خامنه‌ای با نوجوانان اشاره کرده و می‌گوید: «توی همه مسجد‌ها جوان‌ها را طرد می‌کردند، ولی یکی از خصوصیات آقا این بود که بیشترین کسانی که جذب ایشان می‌شدند، جوان‌ها و نوجوان‌ها بودند. یعنی با یک صورت خندان و بشّاش برخورد می‌کردند. این برای ما خیلی مهم بود که ما یک نوجوان چهارده‌پانزده‌ساله که می‌رفتیم پهلوی ایشان، این‌قدر با بزرگواری با ما صحبت می‌کردند، ما فکر می‌کردیم سال‌ها با ما دوست هستند.

البته احترام همه اقشار را داشتند.... مثلاً یک رسم بدی بود که اگر شما در صف اول نماز می‌ایستادید، می‌گفتند آقا! شما بفرمایید صف عقب تا حاج‌آقای فلان بیایند جلو؛ ولی مقام معظم رهبری گاهی وقت‌ها اگر بچه‌ها عقب‌تر بودند، می‌گفتند: «بفرمایید جلو.» به بچه‌های سیزده‌چهارده‌ساله می‌گفتند: «بیایید جلو»

روایت رهبر انقلاب درباره مسجد کرامت

آیت‌الله خامنه‌ای، خودشان درباره حضورشان درباره مسجد کرامت در دهه ۵۰، چنین روایت کرده‌اند: «آن روز مسجد کرامت بزرگ‌ترین مسجد شبستانی مشهد بود؛ یعنی توی مساجد محله مشهد، مسجد بزرگ‌تر از مسجد کرامت نبود. آن‌چنان جمعیت پُر می‌شد توی این مسجد که جای یک نفر آدم هم واقعاً نبود. بعد از نماز مغرب شروع می‌کردم به درس. سخنرانی نبود، درس بود.

حالا می‌گویم، چه‌کار می‌کردیم. آن‌قدر جمعیت زیاد می‌شد که قبل از آنی که من شروع بکنم، وسط نماز، درِ مسجد را می‌بستند که دیگر نمی‌شد کسی وارد بشود. جمعیت متراکمی جمع می‌شد برای اینکه درس را گوش کنند. حالا درس چی بود؟ بنده آنجا هم حدیث، هم اعتقادات و هم نهج‌البلاغه تدریس می‌کردم؛ با تخته‌سیاه. خودِ شیوه کار برای مردم جذاب بود. حالا یک‌عده البته می‌آمدند تماشا کنند از این چندهزار آدم مثلاً، اما یقیناً درصدی هم می‌آمدند واقعاً یاد بگیرند و آموزش ببینند و یادداشت می‌کردند. توجه کردید؟ من امتحان کردم دیدم که شیوه درس‌گفتن اگر چنانچه با ابتکار، با نوآوری، با انگیزش، با بیان خوب و عمده‌تر از همه، با «محتوا» همراه باشد، توی آن یک چیزی باشد، همین جور لفّاظی نباشد؛ جاذبه پیدا خواهد کرد.»

منبع: فارس

انتهای پیام/

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.