به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، اگرچه پدرم به خاطر خلافکاری هایش اعدام شد، اما الفبای خلافکاری را از همان دوران کودکی به من آموخت تا جایی که بعد از مرگ پدرم از پاتوقهای سیاه سردرآوردم و ...
این جملات بخشی از اظهارات زن ۲۷ سالهای است که هنگام دستبرد به اموال ساختمان در حال احداث در بولوار ابوطالب مشهد توسط ماموران کلانتری شفا دستگیر شد. این زن جوان که سرگذشتی عجیب دارد، درباره چگونگی ورود به باند دزدان حرفهای به کارشناس اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: پنج ساله بودم که با تصمیم پدرم از روستا به مشهد مهاجرت کردیم و در یکی از مناطق حاشیهای شهر در یک خانه اجارهای ساکن شدیم، اما روزگار بر وفق مراد پدرم نچرخید چرا که نتوانست شغل پردرآمدی در مشهد پیدا کند. از سوی دیگر نیز به خاطر بیکاری و معاشرت با افراد معتاد در آن محیط آلوده خیلی زود به مصرف مواد مخدر گرایش پیدا کرد. حالا دیگر نه تنها پرداخت هزینههای زندگی خانواده پنج نفره برایش بسیار سخت بود بلکه نمیتوانست مخارج اعتیادش را نیز تامین کند به همین دلیل به خرده فروشی مواد مخدر روی آورد. در این شرایط مادرم نیز به مواد مخدر آلوده شده بود و همه ما در بسته بندی و توزیع مواد مخدر به پدرم کمک میکردیم. دیگر مشتریان پدرم را به خوبی میشناختم به طوری که گاهی اوقات در نبود پدرم از بستههای آماده توزیع به معتادان میفروختم و زمانی که پدرم به منزل بازمی گشت با شور و شوق خاصی پولها را به او میدادم و ماجرای فروش مواد را با آب و تاب برایش تعریف میکردم تا مورد تشویق او قرار بگیرم. خوب به خاطر دارم در همان دوران کودکی یک روز ماموران انتظامی وارد منزل مان شدند و همه جا را بازرسی کردند. آن روز با اشاره چشمان پدرم بستههای مواد مخدر را داخل کیف مدرسه ام ریختم تا ماموران آنها را پیدا نکنند، ولی آنها از داخل کیفم بستههای مواد مخدر را بیرون آوردند و به پدرم دست بند زدند.
بیشتر بخوانید:
آن لحظه با عصبانیت و گریه به سوی ماموران حمله کردم تا نگذارم پدرم را به زندان ببرند و در همان عالم کودکی ماموران پلیس را دشمن پدرم میدانستم که او را به زندان بردند. با این حال پدرم بعد از آزادی از زندان دوباره به خلافکاری هایش ادامه میداد تا این که بالاخره به جرم حمل یک محموله مواد مخدر صنعتی دستگیر و اعدام شد. بعد از این ماجرا من و خواهر و برادرم آواره منزل عمویم شدیم چرا که مادرم نیز به خاطر اعتیاد شدیدش به مواد مخدر نمیتوانست مخارج ما را تامین کند. در این وضعیت فرزندان عمویم که ما را مزاحم زندگی خودشان میدیدند رفتار بسیار زشتی با ما داشتند و همواره ما را با کنایه و زخم زبان به تمسخر میگرفتند و تحقیر میکردند. آنها ما را فرزندان بی کس و کار یک اعدامی میخواندند و اعتیاد مادرم را به رخ مان میکشیدند به طوری که دیگر تحمل رفتارهای آنها را نداشتم. خلاصه در شرایطی که از این حقارتها و سرزنشها زجر میکشیدم درس و مدرسه را رها کردم و گریه کنان نزد مادرم بازگشتم تا در کنار او زندگی کنم. مادرم که التماس هایم را دید با اکراه مرا پذیرفت و بدین ترتیب از ۱۵ سالگی در کنار مادرم ماندم تا این که سه سال بعد زمانی که ۱۸ سال داشتم با یکی از آشنایان مادرم ازدواج کردم، اما زندگی من و «کاظم» دوامی نداشت، چون خانواده همسرم مرا دختر یک مواد فروش اعدامی میخواندند و به شدت تحقیرم میکردند. با آن که کاظم از من ۱۵ سال بزرگتر بود و من سعی میکردم به احترام همسرم پاسخی به نیش و کنایههای آنها ندهم، اما رفتار آنها به گونهای بود که انگار من هیچ عاطفه و احساسی ندارم و مرتکب زشتترین و زنندهترین گناهان دنیا شده ام. بالاخره دختر دو ساله ام را از من گرفتند و مجبورم کردند طلاق بگیرم.
بعد از جدایی از کاظم دوباره نزد مادرم بازگشتم، اما این بار من هم در کنار مادرم به مواد مخدر روی آوردم چرا که تصور میکردم با مصرف مواد مخدر به آرامش میرسم و تلخکامیهای گذشته را به فراموشی میسپارم به همین دلیل هر روز مقدار مصرفم بالاتر میرفت تا جایی که سر از پاتوقهای حاشیه شهر درآوردم. در یکی از همین پاتوقهای سیاه با جوان معتادی آشنا شدم و با هم ازدواج کردیم. شایان که یک دزد سابقه دار بود با انجام سرقتهای خرد و جمع آوری ضایعات هزینههای اعتیادش را تامین میکرد و من هم مجبور بودم همپای همسرم به اموال مردم دستبرد بزنم تا این که مدتی قبل شایان ناپدید شد و من به ناچار وارد باند دوستان شایان شدم و در حال دستبرد به اموال یک ساختمان در حال احداث بودیم که به چنگ پلیس افتادیم.
شایان ذکر است به دستور سرگرد علی امارلو (رئیس کلانتری شفا) تحقیقات بیشتر توسط افسران ورزیده تجسس در این باره آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
منبع: خراسان
انتهای پیام/