به گزارش خبرنگار گروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان از البرز، البرز یکی پیشتازترین استان ها در زمینه شعر و ادبیات کشور محسوب می شود که تعداد شاعران آن عدد هزار را پشت سر گذاشته است.
پیش از شکل گرفتن استان البرز، انجمن فرخی یزدی از حدود نیم قرن پیش در کتابخانه امیرکبیر کرج مشغول پرورش و رشد استعدادهای شعری کشور بود.
اکنون در این آدینه زمستانی تعدادی از اشعار شاعران خطه البرز را به نظر شما می رسانیم؛
بی ماه رخت از شب هجران گله دارم
در بندم واز وحشتِ زندان گله دارم
از سوز عطش بر لب دریای خروشان
می میرم و از آب فراوان گله دارم
می نالم و در شرح غم غربت خویشم
همواره ز بدعهدی دوران گله دارم
با پای پُر از آبله در دشت بلا خیز
از نیش دل آزار مغیلان گله دارم
پا مال تر از گَرد پی قافله هستم
کز وحشت فرجام بیابان گله دارم
شوریده ترین بلبل گلزار بهارم
در مرگ گل از سوز زمستان گله دارم
(شایق)نچشیدم مزه ی شیر و شکررا
در ذایقه از تلخی دوران گله دارم
حجت الاسلام اکبر حمیدی(شایق)
چقدر حوصله سخت است عاشقانت را
که غم رسانده به بن بست عاشقانت را
برای آمد و رفت نفس چه چاره کنم
اُمیدِ پرست، مگر هست عاشقانت را؟
دو نکته از من رسوا به گوشِ هوش بگیر
که نکته هاست از این دست عاشقانت را
یکی مباد که روزی برای خاطر هیچ
کشی به خون و کُنی پست عاشقانت را
دگر مباد که ناز و ادا کنی تحقیر
سلاح نیمه شب آه است عاشقانت را
خلاصه این که خمارند نازنین دریاب
ز ساغری که کند مست عاشقانت را
معصومه کاظمی پور(هلیا)
ای راه دل انگیز نگاهت، به زمان ها
وی صولت نامت، به بلندای اذان ها
ای آمده از باغ خدا، مظهر توحید
نام تو حلاوت شده در، کام بیان ها
صبح قدمت، قامت خورشید بیاراست
آرام گرفتند ز تو، روح و روان ها
تو کوکب زیبای همان، کعبه ی عشقی
آن عشق که سرشار بود، ازهیجان ها
آن عشق که با بنت اسد،در دل کعبه
مبهوت شد از آمدنت، چشم و دهان ها
توجلوه ای از ذات خدا، حجت حقی
محراب عبادات، تو را هست نشان ها
آن دم که ملائک گل میخانه سرشتند
دیدند تویی ساقی آن کون و مکان ها
تصویر تو را قبله چه زیبا به نمایش
تو نور خدایی که دود در شریان ها
ترسیم جمال تو نشاید به قلم زد
نقش تو به قرآن بود و در دل وجان ها
تو وارث برحق رسولی، که ز نامت
چون رود بود یکسره جاری به زبان ها
تو خود هدفی، تیر نشاید که به چله
جای تو کند مشق، به آهنک کمان ها
ای کان محبت، سراسر همه عشقی
عشقی که نزد سر به درحدس و گمان ها
محسن پیرزاده
حاصل جمع غم و تنهاییام
عاشق آن لحظه که میآییام
آینه در آینه تکثیر شد
طفل دبستان غمت پیر شد
تیشه فرهاد به دوش کهاست؟
عشق سگ حلقه بهگوش کهاست؟
آه بیا آب عطش پرور است
تشنه تر از حلق علی اصغر است
آبروی آب به دست شماست
مشک اباالفضل بهدوشت چراست
تیغ گلوگیرِ هوس تشنه بود
بوسه گل با خبر از دشنه بود
گوش ندارد گله از گوشوار
ابر بر این دشت عطش خون ببار
بی تو هوای همه عالم پس است
عشق بیا فاصله دیگر بس است
سید جمال میراحمدی(تنها)
انتهای پیام/د.خ