به گزارش گروه بینالملل باشگاه خبرنگاران جوان به نقل از پایگاه بازفید، برخی وقایع و رخدادها اگرچه عجیب به نظر میرسند، اما ریشهای تاریخی دارند و به واقع در دورهای از تاریخ در جهان به وقوع پیوسته اند.
در زیر ما به ده واقعه تاریخی که شاید عجیب به نظر برسند و تا به حال به گوشتان نخورده باشد، اشاره میکنیم.
پس از غارت و ویران ساختن شهر «انطاکیه» در تاریخ ۵۴۰ میلادی، خسرو اول، امپراتور ساسانی شهر جدیدی به مانند آن ساخت و آن را «به از اندیو خسرو» (به فارسی میانه وهانتیوک خسرو) نامید که معنای آن میشود: «خسرو این شهر را بهتر از انطاکیه ساخت.».
اما مسأله تنها به همین جا ختم نشد؛ زمانی که شهر انطاکیه تخریب شد. تمامی شهروندان به شهر انطاکیه جدید منتقل شدند.
در المپیک سال ۱۹۰۴ که در سنت لوئیس، واقع در ایالت میزوری آمریکا به انجام رسید، ماراتون آن به شکلی کاملا آشفته برگزار شد؛ به طوری که نفر اول بیشتر مسابقه را با خودرو به انجام رساند. نفر دوم به دلیل خوردن سم موش، جان خود را از دست داد و نفر چهارم مسابقه در کنار جاده در بخشی از مسابقه اقدام به چرت زدن کرد.
همچنین تمامی جاده پر از غبار بود و تنفس در این هوار غبار آلود، سبب انواع جراحات و بیماریها شد؛ به طوری که یکی از دوندهها به علت خونریزی که به علت پاره شدن غشای مری و معده اش به وقوع پیوسته بود، در بیمارستان بستری شد.
«فردریک لورز»، نفر اول پس از آنکه دچار گرفتگی عضلات شده بود، سوار ماشین شد و تا نزدیکی خط پایان را با ماشین آمد. درست زمانی که آلیس روزولت، دختر رئیس جمهور آمریکا قصد داشت جایزه نفر اول را به او اهدا کند، یکی از مردم حاضر در محل خواستار توقف مراسم شد و دونده آمریکایی را به تقلب متهم کرد. او البته بعد ادعا کرد این کار را به عنوان شوخی انجام داده است.
همچنین به نفر دوم «توماس هیکس» مخلوطی از سفیده تخم مرغ و «استریکنین» که سمی بسیار قوی است و از آن برای کشتن جوندگان و یا پرندگان داده میشود، داده شد. این مخلوط به او به عنوان دارو تقویت عملکرد داده شد. او سرانجام توسط مربیان خود از خط پایان عبور داده شد.
همچنین دونده چهارم، «آندرین کارباخال» دونده کوبایی تبار بود که اقدام به جمع آوری پول برای شرکت در این مسابقه کرده بود. او زمانی که پایش به آمریکا رسید، تمام پولهایش را در راه قمار باخت. او وقتی وارد مسابقه شد، با همان لباس معمولی خود بود؛ اما از خوش شانسی اوریال دوندهای دیگر با خود چاقو به همراه داشت و شلوارش را برید و لباس او را به شکل مناسب برای مسابقه درآورد. او در طول مسیر در کنار جادهای ایستاد تا چیزی بخورد؛ اما سیبی فاسد خورد و به همین خاطر دچار گرفتگی معده شد و مجبور شد اندکی بخوابد.
«سام غیرقابل غرق شدن» نام گربهای بود که در ابتدا در جنگ جهانی دوم در نیروی دریای نازیها حضور داشت؛ سپس این گربه به ناوگان پادشاهی انگلیس رفت و از غرق شدن سه کشتی جان سالم به در برد.
«سام غیرقابل غرق شدن» نام مستعار این گربه بود؛ هرچند نام واقعی این گربه «اسکار» بود. او در ابتدا در کشتی نازیهای آلمان به نام «بیسمارک» بود. این کشتی از سوی کشتی دیگری انگلیسی به نام (اچاماس کازاک) در سال ۱۹۴۱ غرق شد و خدمه کشتی انگلیسی، این گربه را در حالی که بر روی تختهای شناور بود، چند ساعت پس از غرق کشتی از آب گرفتند و نام این گربه خوش شانس را «اسکار» نهادند.
زمان گذشت و کشتی انگلیسی (اچاماس کازاک) نیز در ادامه جنگهای بعدی بوسیله شلیک یک اژدر غرق شد و ۱۵۹ نفراز اعضای این کشتی کشته شدند؛ اما این گربه خوش شانس که اسکار نام گرفته بود، به همراه شماری دیگر از بازماندگان بار دیگر از مرگ نجات یافت و لقب (سام غیر قابل غرق شدن) (Unsinkable Sam) بر روی او نهاده شد. آخرین مورد خدمتی این گربه در نیروی دریایی زمانی بود که در ناو هواپیمابر «HMS Ark Royal» نیروی دریایی سلطنتی انگلیس قرار داشت. این کشتی نیز از سوی نازیهای آلمان با یک اژدر هدف گرفته شد؛ اما این گربه خوش شانس بار دیگر نیز از مرگ نجات یافت. سرنجام این گربه بازنشسته شد و به بلفاست منتقل شد و در خانه یک ملوان به زندگی خود ادامه داد. این گربه در سال ۱۹۵۵- یعنی ۱۴ سال پس از آن که کشتی بیسمارک آلمانها غرق شده بود- از دنیا رفت.
«قوتولون» دختر کایدو و نبیره «چنگیزخان مغول» بود که در فارسی به او «توراندخت» میگویند. قوتولون یا همان توراندخت از ازدواج امتناع میورزید و شرط گذاشته بود تنها زمانی ازدواج خواهد کرد که خواستگار وی بتواند، او را در یک مسابقه کُشتی شکست دهد؛ اما هیچ کس نتوانست توراندخت را شکست دهد.
هر زمان خواستگاری میآمد و میخواست تا قوتولون را به چالش بکشد، او از این خواستگاران میخواست تا در صورت باختن، اسبهای خود را به وی بدهند. در نتیجه پیروزیهای فراوانش او هزاران و بلکه دهها هزار اسب داشت.
ارتش لهستان در طول جنگ جنگ جهانی دوم، یک خرس را به عنوان یک سرباز به خدمت گرفت. سربازان لهستانی یک توله خرس را پیدا کردند که مادر آن خرس بوسیله شکارچیان در کنار یک جاده کشته شده بود. یکی از سربازان این خرس را گرفته و نام آن را «ویتک» (Wojtek) نام نهاد. وُیتک در واقع یک خرس قهوهای ایرانی بود که در ارتش لهستان به خدمت مشغول گردید و در نبرد (مونته کاسینو) شرکت نمود. او از سوی یک پناهچوی غیر نظامی آموزش دید و در نهایت نام وی به عنوان سربازی در ارتش لهستان ثبت گردید تا بتواند از مزایای داشتن شماره سریال مخصوص سربازان، دفترچه حقوق و رتبه (هرچند رتبه او خصوصی بود) بهرهمند گردد. او اغلب به همراه دیگر سربازان در خوابگاه میخوابید و علاقه فراوانی به سیگار داشت. او حتی کارهای واقعی به مانند کمک در حمل و نقل تجهیزات، از جمله جعبههای سنگین مهمات را انجام میداد.
پس از جنگ، این خرس را به باغ وحش ادینبرا در اسکاتلند منتقل کردند و باقی عمر خویش را در آنجا گذراند و سرانجام در ۲۱ سالگی مُرد.
۶- زنی به نام «وایولت جساپ» (Violet Jessop) کسی بود که نه تنها از غرق شدن کشتی تایتانیک در سال ۱۹۱۲ نجات یافت؛ بلکه از حادثهای نیز که برای کشتی خواهر تایتانیک یعنی بریتانیک در سال ۱۹۱۶ رخ داد، نجات یافت و به همین دلیل مشهور شد.
جساپ در ابتدا یک مهماندار در کشتی «آر ام اس المپیک» بود. آر ام اس المپیک اولین کشتی اقیانوس پیمای کمپانی «ستاره سفید» بود. خواهران این کشتی بریتانیک و تایتانیک بودند که هر دو کشتی غرق شدند.
زمانی که کشتی المپیک در سپتامبر ۱۹۱۱ با کشتی دیگری برخورد کرد، دچار آسیب شد؛ اما بدون اینکه تلفات و یا کشتهای بدهد، توانست به بندر بازگردد. کمتر از شش ماه بعد «جساپ» به عنوان مهماندار سوار تایتانیک شد که این کشتی غرق شد؛ اما جساپ از آن نجات یافت.
پس از آن «جساپ» به عنوان مهماندار برای صلیب سرخ خدمت کرده و در طول جنگ جهانی اول در کشتی بریتانیک خدمت کرد. به ناگهان انفجاری نامشخص (که احتمال میرود به خاطر یک مین دریایی بوده باشد) رخ داد و کشتی به سرعت شروع به غرق شدن کرد. جساپ بلافاصله مجبور شد از قایق نجاتی که در آن بود، به خاطر آن که جلوگیری از کشیده شدن بوسیله پرههای ملخ کشتی، بیرون بپرد و دچار جراحتی از ناحیه سر شد. اما با همه اینها، او چهار سال بعد به کار در همان شرکت «ستاره سفید» بازگشت.
«رابرت لیستون» یک جراح در دهه ۱۸۰۰ میلادی بود. او عملی با نرخ مرگباری ۳۰۰ درصدی را انجام داد و طی آن عمل، بجای نجات جان بیماران، سه نفر را کشت.
رابرت لیستون جراح پیشگام انگلیسی به دلیل مهارت خود در دورهای قبل از بیهوشی و زمانی که سرعت از نظر درد و بقا، تفاوت ایجاد میکرد، مورد توجه قرار گرفته بود. بیهوشی همانطور که میدانیم، در آن زمان وجود نداشت و بیماران در تمامی طول عمل بیدار بودند و این بدان معنا بود که هر چه زمان عمل کوتاهتر میبود، این کار بهتر صورت میگرفت.
لیستون در حال انجام عمل قطع پا بود؛ اما آنقدر سریع عمل کرد که به اشتباه دو انگشت دستیار خود را قطع کرد. بیمار و دستیار وی پس از عمل بر اثر قانقاریا درگذشتند که البته احتمال زیاد میرود مرگ آنها به دلیل استفاده از اره غیر تمیز برای این کار بوده باشد.
اما نفر سوم چطور در این عمل جراحی کشته شد؟ معمولا دکترها و تماشاگران میبایستی این عملهای جراحی را از تماشاخانه نگاه میکردند. در طول عمل، لیستون تصادفا با یک تیغ به نزدیک یک پزشک مسن رفت و پارچه کت او را پاره کرد. دکتر که فکر میکرد بدن او را بریده اند؛ دچار شوکه و در نهایت سکته قلبی شد و در نهایت جان باخت. بنابر این سه نفر در طول یک عمل جراحی که قرار بود جان یک نفر را نجات دهد، فوت کردند.
دو بار آمریکا و شوروی سابق از یک جنگ هستهای احتمالی، به واسطه نقش آفرینی دو فرد نجات یافتند.
نخستین حادثه در سال ۱۹۶۲ و در دوران بحران موشکی کوبا به وقوع پیوست. «واسیلی آرخیپوف»، افسر نیروی دریایی اتحاد جماهیر شوروی بود. او در زمان بحران موشکی کوبا در پشت یک زیر دریایی هستهای در نزدیکی کوبا قرار داشت. او در زیردریایی B۵۹ حضور داشت. این زیردریایی، یکی از چهار زیردریایی مسلح به سلاح اتمی بود که به مأموریت مخفی در سواحل فلوریدا و کوبا اعزام شده بودند و تیم فرماندهی آنها اجازه استفاده از سلاح هستهای را داشتند.
واسیلی آرخیپوف
او و همراهانش در آن زمان که در نزدیکی کوبا بودند، نمیتوانستند هیچ سیگنال رادیویی را دریافت کنند؛ بنابر این مطمئن نبود آیا جنگ به وقوع پیوسته است و یا نه. در نهایت نوعی نظرسنجی میان سه افسر حاضر در این زیر دریایی هستهای انجام شد که آیا سلاح هستهای را شلیک کنند یا نه. آرپیخوف تنها کسی بود که رأی منفی داد و از شلیک اژدر با کلاهک اتمی و بروز یک جنگ هستهای پیشگیری کرد.
حادثه دوم در سال ۱۹۸۳ و در طول جنگ سرد به وقوع پیوست که یک سرهنگ دوم به نام «استانیسلاو پتروف» از وقوع جنگی هستهای جلوگیری کرد. استانیسلاو پتروف در ۲۶ سپتامبر ۱۹۸۳ با تسلط بر اعصاب خود از «پاتک» اتمی اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی در برابر ایالات متحده آمریکا جلوگیری کرد. او در آن زمان یک زنگ هشدار اشتباه سامانه تشخیص موشک شوروی را شناسایی جلوی یک فاجعه را گرفت.
ماجرا از این قرار بود که یک رخداد عجیب سبب شد تا بازتاب نور خورشید از ابرهای بالا، سبب اختلال سیستم ماهوارهای شود و سامانه این طور تشخیص داد که ۵ موشک در حال آمدن به سوی شوروی هستند و به نظر میرسد که آمریکایی باشند. پتروف با خود گفت اگر آمریکا جنگ هستهای را آغاز کند، این جنگ میبایستی جنگی تمام عیار باشد و نه فقط شلیک ۵ عدد موشک. بنابر این او تشخیصی درست داد و بر خلاف دستورات نظامی، با تشخیص هشدار جعلی، از آغاز یک تلافی جویی از سوی اتحادیه جماهیر شوروی جلوگیری کرد.
شهرکی در ایالت نوادای آمریکا به شکلی اساسی مفهوم «غرب وحشی» را با برپایی درگیریهای مسلحانه، سرقت از بانک و دیگر کلیشههای موجود در رمانهای ۱۸۰۰ میلادی، اختراع کرد.
شهرک «پلیسید» در ایالت نوادای آمریکا (Palisade, NV) مانند دیگر مناطق آن زمان، بسیار آرام و در حالت مسالمت آمیزی به سر میبرد و جرم و جنایت اندکی داشتند؛ تا جایی که حتی کلانتر هم نداشتند. اما این منطقه تصمیم گرفت تا مسائل هیجان انگیزتر باشند. خط آهنی از سرتاسر قاره آمریکا رد میشد که در سال ۱۸۶۹ افتتاح شد و از منطقه «پلیسید» هم گذر میکرد. آنچنانکه تعریف میکنند، یک مسئول قطار اعلام کرده بود مسافران قطار از اینکه شهرهایی که از آنها گذر میکردند، بر خلاف آنچه در رمانهای غربی آمده، تصویری متفاوت دارد، احساس ناامیدی میکنند؛ بنابراین مردم منطقه «پلیسید» تصمیم گرفتند تا سبک زندگی غربی از جمله تیراندازی در خیابان، سرقت از بانک را به انجام برسانند. حال شما هر چه میخواهید نام آن را بگذارید؛ اما تمامی افراد، حتی قبایل آمریکایی بومی و سواره نظامهای آمریکا در آن شریک بودند.
البته شاید این کار در آن زمان بخاطر حمایت از گردشگری صورت گرفت؛ همچنانکه شاید این اقدام، راهی برای خنداندن مردم این منطقه بود.
روزگاری سازندگان پپسی دارای ششمین ارتش بزرگ جهان بودند.
نایب رئیس شرکت پپسی در سال ۱۹۵۹ به عنوان بخشی از تلاشها برای متقاعد ساختن اتحادیه جماهیر شوری به سرمایه داری، در یک نمایشگاه آمریکایی در مسکو در سال ۱۹۵۹ شرکت کرد. پپسی در ظاهر موفقیت بزرگی کسب کرده بود؛ اما یک مشکل وجود داشت. پول شوروی در سراسر جهان مورد پذیرش واقع نمیشد؛ بنابراین اتحادیه جماهیر شوروی میلیاردها دلار از داراییهای پپسی را از طریق مبادله زیردریایی ها، کشتیها نظامی و بسیاری از نوشیدنیهای گازدار معامله کرد و طولی نکشید که شرکت پپسی دارای ششمین ارتش بزرگ در جهان شد؛ تا زمانی که این شرکت زیر دریاییها و کشتیهای خود را برای بازیابی مواد قراضه فروخت.
انتهای پیام/
این چرت بود چون فراموش نکنید تو جنگ جهانی دوم فقط دوتا بمب اتم شلیک شد تازه شلیکم نشد از هواپیما پرت شد پس اون پنج تا هم به نوعی زیادی بود حتی با الارم اشتباه :))) پس درواقع اون یک فرمانده احمق و طرفدار امریکا بوده :))))))))))
خوبه شما جای اون فرمانده نبودید وگرنه با این نتیجهگیری دنیا رو به فنا داده بودی. :))))