به گزارش خبرنگار گروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان از همدان، با اینکه شهر حال و هوای طاقت فرسای روزهای کرونایی را سپری میکند، دور تا دور پایانه شهر معروف به سرابهای پرآب، جایی میان هیاهو و دود سیاه اتوبوسها در حوالی خیابان علیمرادیان تا چشم کار میکند اتوبوسهای مسافربری به ردیف پارک شدهاند و رانندگان با دفترچههای ثبت ساعتشان دنبال مسافر در روزهای بی مسافری میگردند که اتوبوسشان خالی به جاده نزند، قیافهها و تیپ و هیکلشان تقریبا شبیه هم است، همان قیافه معمولی که از رانندگان اتوبوسها در ذهنها نقش بسته است، با جبروتی کاملا مردانه...
اینجا، اما دنبال کسی آمده ایم که ظاهرش با بقیه رانندگان متفاوت است، کسی که کار را عار نمیداند و پشت فرمان اتوبوس مینشیند تا نان آور خانواده کوچکش باشد.
او یک زن است که اگر چه برای ما ناآشناست، اما بیش از هزاران کیلومتر از جادههای ایران از جمله مسافت جادههای نهاوند، تهران و شمال کشور، حدود چند سالی میشود که خانم معصومه زرینی را خوب میشناسند، بانویی که با حجاب کامل پشت فرمان اتوبوس نشسته و با وجود سختیهای کار به قول خودش حال این کار مردانه را گرفته و با او کنار آمده است.
چندین سال رانندگی و مسافرت با اتوبوس و پیمودن پیچوخم جادهها از شهری به شهر دیگر و سر و کله زدن با مسافران از او آدمی ساخته که از بهتر از بسیاری از مردها چم و خم جادهها را میشناسد.
چند وقتی میشود که سفرهایش به خاطر کرونا کمتر شده، امروز هم یکی از آن روزهای بی سفری است... به داخل اتوبوس سفید رنگش دعوتمان میکند و با لبخند از ما میخواهد که چرخی در خارج از شهر بزنیم و در طول مسیر گفت و گو کنیم، با کمال میل قبول کرده و نخستین بار در اتوبوس کنار راننده مینشینم، کسی که وقتی پای حرفهایش مینشینم، مشتاق میشوم همه را برایم جزء به جزء تعریف کند، فرمان را میچرخاند، دستهای ظریفش با زمختی فرمان ماشین همخوانی ندارد، برای شروع از او جرقه این انتخاب را میپرسم.
او که از ۲۵ سالگی پشت فرمان اتوبوسهای مسافربری نشسته و حالا در آستانه ۳۷ سالگی از ریز و درشتهای کار مردانه اش برای ما میگوید، از اینکه، به یکجا ماندن علاقهای ندارد و دوست دارد کارش متفاوت باشد.
خانم زرینی که این روزها از او به عنوان نخستین راننده زن اتوبوس غرب کشور در شهرستان نهاوند یاد میکنند روزهای آغاز رانندگیاش را این طور روایت میکند: علاقه ام به این شغل از همان دوران کودکی شکل گرفت، مرحوم پدرم، فرهاد زرینی سالها راننده اتوبوس تعاونی شماره ۸ بود، مردی که خیلی از نهاوندیها او را به خاطر اخلاق، تواضع و معرفتش میشناختند، راننده بودن پدرم و البته شغل همسر و برادرم به عنوان راننده اتوبوس مرا شیفته و عاشق رانندگی کرد و به همین خاطر عزمم را جزم کردم و در تاریخ ۱۶ اسفند سال ۱۳۹۳ گواهینامه پایه یک خود را گرفتم.
آهی از سر تأسف میکشد و ادامه میدهد: در آغاز مخالفتهایی از سوی خانواده برای این انتخاب بود و هنوز هم که هنوز است برادرم با شغلم کنار نیامده، اما من تصمیمم برای مسیر زندگی جدی بود و همچنان تمایل زیادی به ادامه آن دارم.
وقتی از او میپرسم اولین رانندگی اش با اتوبوس کی و عکس العمل اطرافیان چه بوده؟ لبخندی از سر شوق میزند و میگوید: اولین تجربه رانندگی من با اتوبوس تقریبا یکم شهریور سال ۹۴ بود، مسیر نهاوند به تهران که همسرم در کنارم حضور داشت، اوایل کار مردم بسیار تعجب میکردند که زنی را پشت فرمان اتوبوس میدیدند، اما با سفرهای بعدی من انگار همه چیز عادی شد، کمی مکث میکند و ادامه میدهد: زندگی یعنی عادت کردن به اتفاقات زندگی...
از او درباره برخورد مسافرانش میپرسم، میگوید: مسافرانم همیشه مرا تشویق میکنند، حتی بارها شده به زبان گفته اند شما باعث افتخار هستید، خیلیها هم از سر شوق وقتی میبینند راننده خانم است علاقه دارند که با اتوبوسی که من راننده اش هستم، مسافرت کنند، خوشبختانه برخورد رانندههای مرد و همکارانم هم دوستانه و برادرانه است و اینها باعث میشود بیشتر به شغلم افتخار کنم.
میپرسم، یک حرف درگوشی: تا به حال چقدر جریمه شده اید، به آینه بغل اتوبوس نگاه میکند و میگوید: سرویسهای زیادی رفته ام، نمیخواهم اغراق بکنم، اما حتی یکبار جریمه نشده و تصادف نکرده ام، جان ۳۰ نفر از مسافران در دست من است به همین خاطر شعار با احتیاط و سریع راندن همواره سرلوحه کار من است، هنگام رانندگی در جاده سعی میکنم تمام حواسم به رانندگی باشد و به هیچ چیزی اهمیت ندهم.
بیشتر بخوانید
خانم زرینی ادامه میدهد: رانندگی در جاده خیلی سختتر از رانندگی در داخل شهر است، به قول رانندههای جاده، راندن در جاده حواس شش دانگ میخواهد، شاید گفتن این حرف خیلی راحت باشد، اما باید راننده باشی و پشت فرمان این اتوبوس بنشینی تا متوجه شوی که چقدر کنترل آن در جادههای غیر استاندارد و فرسوده و در کنار رانندههای آقایی که خیلی از قوانین و مقررات را زیر پا میگذارند سخت است.
او میگوید: از اینکه بهعنوان یک زن نقش کوچکی در حمل و نقل کشورم دارم، خوشحالم و راستش را بخواهید به خودم میبالم، در جادهها همیشه سعی میکنم به قوانین احترام بگذارم، در جاده به کسانی که قوانین را رعایت میکنند راه میدهم تا سبقت بگیرند و همیشه خودم را نسبت به جان سرنشینان خودروهایی که پشت سرمن حرکت میکنند مسئول میدانم.
در حال مرتب کردن چادرش است که از او سوال میکنم، رانندگی با چادر اذیتش نمیکند، میخندد و میگوید: این سوال را خیلی از افراد از من میپرسند، اما واقعا نه اینطور نیست، حجاب برایم محدودیت ندارد، من واقعا چادر را دوست دارم، من یا چیزی را انتخاب نمیکنم یا اگر انتخاب کنم تمام قد پایش میایستم، البته حیا قبل از چادر پوشیدن برایم معنای بیشتری دارد، هر دو مکمل هم هستند.
هنوز از شهر خارج نشده ایم که خانمی برایش دست تکان میدهد، اتوبوس را نگاه داشته و سوار میشود، خانم واحدی که بعدا میفهمم از دوستان نزدیک خانم زرینی است، وقتی میفهمد برای چه آنجا هستیم، از دست فرمان دوستش میگوید، از اخلاق و نجابت و احترامی که رانندگان مرد برای او قائل هستند...
از او میپرسم، قبول راننده زن آن هم در جاده از طرف مردم کمی سخت است، شما چه نظری دارید؟ بدون تعلل میگوید: اصلا اینگونه نیست، اتفاقا زنهای قوی و جسور شغلهای متفاوت دارند و باعث افتخار است که اینطور زنها در جاده هستند.
لبخندی روی چهرهاش مینشیند و ادامه میدهد: خانم زرینی که خیلی عالی رانندگی میکنند، اتفاقا چند وقت پیش یکی از بستگان که از رانندگان ماشین سنگین هستند در جمع از خانم زرینی تعریف میکردند و نظرشان این بود که اینکه این خانم کاری را انجام میدهد که انجام دادنش برای خیلیها سخت و غیرممکن است، باعث افتخار جامعه زنان است.
کمی با خانم زرینی خوش و بش میکند و کمی بالاتر خداحافظی میکند و پیاده میشود.
سوال هایم را با نمونه شدنش در رانندگی ادامه میدهم، اینکه ملاکهای انتخابشان به عنوان راننده نمونه استان چه بوده است؟ میگوید: برای انتخاب راننده نمونه، ملاکهایی وجود دارد مانند نداشتن جریمه و نمره منفی، رضایت مسافران، تسلط کامل بر رانندگی و …که من تمام این شرایط و ملاکها را دارا بودم به همین علت به عنوان راننده نمونه انتخاب و معرفی شدم.
او ادامه میدهد: البته راه بسیار نرفتهای دارم که باید انجام دهم، مثلا خیلی دوست دارم رانندگی کامیون را هم تجربه کنم البته چند باری با رنو یخچالی بار هم به شهرهای دیگر برده ام، اما نمیدانم چرا نمیتوانم از اتوبوس دل بکنم... شاید همه اینها برمی گردد به شغل پدرم و علاقه بسیار زیاد من به پدرم و شغلش... آهی میکشد و میگوید: کاش پدرم زنده بود، الان بیش از هر زمانی نبودنش را احساس میکنم.
کمی مکث میکند و ادامه میدهد: زندگی بالا و پایین و سختی و آسانی زیاد دارد، اما باید خودت گلیم خودت را از آب بیرون بکشی، آن زمان که من پشت فرمان نشستم، هیچ کس نمیتوانست باور کند که یک زن با حجاب کامل راننده اتوبوس باشد و بتواند اتوبوس را هدایت کند، اما برکت کارها دست خداست و خودش وعده داده که اگر به دنبال نان حلال باشید من کمکتان میکنم.
به فکر فرو میرود، خلوتش را با خود بهم نمیزنم، زیر لب چیزی میگوید که متوجه نمیشوم، رو به من میگوید جاده را نگاه کن، همسفر همیشگی من... از زمزمه هایش در طلوع و غروب خورشید در جاده میگوید، اینکه طلوع و غروب خورشید زیباترین تصویری است که هر روز از پشت پنجره ماشین به آن خیره میشود.
میخواهم سوال بعدی ام را بپرسم که ماشین را در کنار جاده متوقف میکند و فلاسک چای را که کنار صندلی اش است بر میدارد و با لبخند میگوید، فعلا گلویتان را تازه کنید، فرصت برای صحبت کردن زیاد است و به من که حالا نقش شاگرد راننده را هم بازی میکنم، میگوید گز آردی را هم که داخل کیفش است، بیاورم... هنگام چای خوردن در سکوت به جاده خیره شده که من با گفتن جمله دلواپس علی هستی...؟ این سکوت را میشکنم... لبخندی میزند و میگوید خبرنگار تیزی هستی، از کجا متوجه شدی...؟!
علی پسرش است که خانم زرینی سال هاست هم حکم پدر را برایش داشته و هم مادر... میگوید: بهتر نیست برویم منزل علی را هم ببینید...؟ راغب میشوم که با فرزند این شیرزن جاده نیز هم صحبت شوم، با خوشحالی قبول میکنم.
ماسکش را دوباره میزند و مسیر رفته را باز میگردد، میگوید: مواقعی که منزل نیستم علی پیش مادرم است و خیالم از هر جهت راحت است، پسر عاقلی است، اما سخته براش نبودنهای گاه و بیگاه من... با خنده ادامه میدهد: البته گل پسرم بارها با من همسفر بوده و نقش شاگردم را داشته است.
ساعت کمی به غروب نزدیکتر میشود که به منزلشان میرسیم، در که باز میشود، پسربچه ریزنقش و نمکی را میبینم که به محض دیدن مادرش او را در آغوش گرفته و زیر لب حرفهایی میزند که متوجه میشوم از ما میپرسد، وقتی وارد منزل میشویم کیف مادرش را میگیرد و بلافاصله با چای و میوه از ما پذیرایی میکند، خانم زرینی میگوید: عزیزدلم برای خودش مردی شده... از درسهایش میپرسد و از اتفاقات افتاده در نبودش...
به علی میگویم: شغل مادرش را دوست دارد، بلافاصله میگوید، مگر میشود دوست نداشته باشم خاله، ولی آرزو دارم وقتی بزرگ شدم من برم سر کار و دیگه نذارم مامانم بره... به صورت مادرش نگاه میکند و ادامه میدهد: آخه خسته میشه... مامانم باید بشه خانم خونه.
حدود یکساعتی که آنجا هستیم علی ازهمه جا برایمان تعریف میکند، از اینکه همسفر مادرش بوده، از مدرسهای که با وجود کرونا نمیرود و شبکه شادی که با آمدن مادرش تازه شروع میشود...
از خانم زرینی سوال میکنم تا حالا شده به خاطر سختیهای کارش به این فکر کند که کارش را کنار بگذارد؟ میگوید: کنار گذاشتن کار نه اصلا، چون واقعا علاقه دارم، ولی چرا بارها شده به خاطرعلی و دوری از او دوست داشتم کارم را تغییر دهم، حتی یکبار تصمیم جدی شد و خواستم با اتوبوسهای درون شهری کار کنم که متاسفانه قبول نکردند و تنها دلیلشان این بود که استان همدان استان مذهبی است و قبول یک خانم به عنوان راننده داخل شهری قابل قبول نیست... و من واقعا دلخورم از این طرز تفکر و فقط سوالم این است اینکه پس چطور خانمها میتوانند در جادهها روزها و شبها تردد داشته باشند... آهی از سر نهاد میکشد و ادامه میدهد: هنوز درک درستی از این استدلالها نداشته ام...!
از ترسها، دلواپسیها و آرزوهایش میپرسم، لبخند تلخی میزند و جواب میدهد: مسیری را که انتخاب کرده ام خیلی دوست دارم و دلم نمیآید تغییرش دهم، من با اتوبوس مردم کار میکنم، دوست دارم برای خودم ماشین بخرم، خیلی دلم میخواهد خودم مالک اتوبوس باشم و بتوانم به راحتی و بدون هیچ دغدغهای زندگی ام را بچرخانم، اما با دست خالی و درآمد ناچیزی که دارم رسیدن به این آرزو در همان حد آرزو برایم باقی مانده است، با این اوضاع بعید میدانم این آرزو شدنی باشد، کاش مسئولان کمی به فکر معیشت رانندگان برون شهری باشند...
خانم زرینی ادامه میدهد: سختی کار به رانندههای اتوبوس تعلق نمیگیرد و برای همین مجبورند با سن بالا هم کار کنند و یکی از دلایل این تصادفها همین موضوع است، زمانی که رانندهها سختی کار داشته باشند، ده پانزدهسال زودتر بازنشسته میشوند و این درحالی است که سختی کار به آنها تعلق نمیگیرد.
به ایستگاه آخر سوال هایم رسیدهام، او، اما نه...! انگار حرف هایش هنوز تمام نشده، میگویم چیز میخواهی بگویی؟ میگوید: دعا کنید کرونا تمام شود، حال و روز رانندگان این روزها خوب نیست، هر روز مسافران اتوبوسها کم و کمتر و تعداد صندلیهای خالی آنها بیشتر و بیشتر میشود... امیدوارم باران ببارد بر شهر و حال دل هایمان خوش شود.
شیرزن جاده را در حالی ترک میکنم که خستگی از چشمان بیخوابش میبارد، در راه برگشت ذهنم درگیر گفته هایش میشود، علاقه او رانندگی است و در چند ساعتی که میهمانش بودیم همت و توانایی زنانه اش به یاری او آمدند تا او با غرور از شغلش بگوید، اما خوب میدانم که اگرچه در کلامش امید موج میزد، اما عمق حرف هایش حکایت از رنج و زحمتی داشت از مشکلات ریز و درشتی که دارند، از رانندگی سنگین در شبها و بیخوابی گرفته تا نداشتن بیمه درست و حسابی و تعرفههای سنگین بیمه آزاد... که میطلبد آدمهای بالادست، آنهایی که مسئول رسیدگی به معیشت معصومه و امثال آنها هستند، به این فکر کنند که اگر یک روز سیستم حمل و نقل کشور تعطیل شود چه اتفاقی خواهد افتاد...
گزارشگر: فرشته درهم فروش
انتهای پیام/د
خداخیر بده به پدر و مادرتون
و این افتخار نیست که زن کار مردونه انجام بده، افتخار این هست که هر کسی کار متناسب با خودش رو به نحو احسن انجام بده
مرد جای زنو بگیره و زن جای مرد اصلا خوب نیست
اهنگری و قصابی و... کار خانم نیست همینطور رانندگی تو جاده