به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، آری من «قاتل» هستم! با این که دیگر پشت میلههای فولادین زندان نیستم و از حلقه طناب دار گریختم، اما میدانم که برای همیشه قاتل خواهم ماند ...
این جملات بخشی از اظهارات مرد جوان ۳۶ سالهای است که به اتهام سرقت توسط ماموران گشت کلانتری ۱۹ شفا دستگیر شده است. او در حالی که ارتکاب جرمش را انکار میکرد، به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: ۳۶ سال قبل در خانوادهای پرجمعیت در یکی از محلات حاشیهای شهر مشهد متولد شدم. دوران کودکی و نوجوانی ام را در حالی سپری میکردم که پدر و مادرم همواره با یکدیگر مشکل داشتند و خیلی اوقات به یکدیگر توهین و فحاشی میکردند و گاهی درگیری لفظی آنها نیز به کتک کاری و درگیری فیزیکی میانجامید. کلاس سوم راهنمایی را که به پایان رساندم، ترک تحصیل کردم و سر کار رفتم. پدرم فردی بی مسئولیت بود و مادرم با کارگری در خانههای مردم هزینههای زندگی مان را تامین میکرد. من سر کار رفتم تا کمک خرج خانواده باشم. ۲۵ سال داشتم که عاشق یکی از دختران فامیل شدم و مادرم را به خواستگاری اش فرستادم. طولی نکشید که با خواندن خطبه عقد پیوند ازدواج بین من و سمیرا برقرار شد.
بیشتر بخوانید:
ماجرای باند مخوف «گربه مو طلایی!»
ارتباط من و همسرم بسیار خوب بود و پس از سالها احساس خوشبختی میکردم، اما با یک اشتباه به ظاهر کوچک یکباره زندگی ام دگرگون شد و آرامش و خوشبختی برای همیشه از زندگی ام رخت بربست. با یکی از دوستانم بر سر یک مسئله مالی جزئی درگیری لفظی پیدا کردم که این درگیری به کتک کاری کشید. در این درگیری دوستم به شدت مجروح شد و چند روز بعد از انتقال به بیمارستان درگذشت. من نیز مدتی فراری بودم تا این که توسط ماموران آگاهی دستگیر و راهی زندان شدم. خانواده مقتول تقاضای قصاص دادند و من کم کم خودم را برای طناب دار آماده میکردم. حکمم صادر شده بود و همه منتظر اجرای حکم بودند تا این که یک روز برادرم به ملاقاتم آمد. او برگهای را به سمت من گرفت و گفت این نامه را سمیرا برای تو نوشته است. وقتی نامه را بازکردم دست خط سمیرا را شناختم. او نوشته بود دیگر انگیزهای برای زندگی ندارد و مرا تنها میگذارد! باورش سخت بود، اما من سمیرا را برای همیشه از دست داده بودم! از سوی دیگر در زندان انتظار اجرای حکم قصاص را میکشیدم که خانواده مقتول در آخرین روزهای زندگی ام از خون خواهی فرزندشان گذشتند و رضایت دادند.
بعد از آزادی از زندان با دختری ازدواج کردم که نه تنها اعتیاد داشت بلکه مواد فروشی هم میکرد! هنوز چند روزی از برگزاری مراسم عقد کنان ما سپری نشده بود که همسر دومم به جرم حمل مواد مخدر به چندین سال حبس محکوم شد و اکنون در زندان به سر میبرد! از طرف دیگر هم در زندان با دوستانی آشنا شده بودم که بعد از آزادی ارتباطم را با آنها ادامه دادم و به پیشنهاد آنها مصرف شیره تریاک را آغاز کردم و مدتی بعد نیز به مصرف مواد مخدر صنعتی رو آوردم. اکنون نیز مدتی است که هروئین مصرف میکنم. دیگر نمیخواهم ترک کنم، چون انگیزهای برای ترک مواد ندارم. با این که سالها از زمان وقوع قتل دوستم میگذرد، اما هنوز هم نتوانستم آن روزها را فراموش کنم. با آن اتفاق مسیر زندگی ام کاملا عوض شد. خوب میدانم شاید اگر خشم خودم را کنترل میکردم و با دوستم درگیر نمیشدم اکنون جای دیگری بودم. گاهی با خود میگویم اگر آن لحظه خشمم را مهار و مکان درگیری را ترک میکردم اکنون دوستم زنده بود و من و سمیرا در کنار یکدیگر فرزندانمان را پرورش میدادیم، اما افسوس هم برای این اتفاق واژه کوچکی است! هنوز هم پس از گذشت سالها هر لحظه احساس گناه میکنم، چون من تنها دوستم را نکشتم. من در واقع قاتل همسر و اطرافیانم نیز هستم و قاتل خودم! که هنوز هم در قفس زندگی میکنم! چرا که بهترین روزهای زندگی امرا پشت میلههای فولادین زندان گذراندم و باز اسیر اعتیاد شدم. همسر دومم نیز پشت میلههای زندان است همسری که تابه حال حتی یک روز زیر یک سقف با او زندگی نکردم و حتی او را به درستی نمیشناسم! من تمام زندگی و خوشبختی ام را از دست دادم تا بیاموزم گاهی خشمی کنترل نشده اتفاقات تلخی را به دنبال خواهد داشت که گاهی غیر قابل جبران است. این روزها اگر حتی کتک بخورم دست روی کسی بلند نمیکنم و سعی میکنم آن موقعیت را ترک کنم چون...
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
منبع: خراسان
انتهای پیام/