به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان،غمهای وطن از هزاران کیلومتر هم سینه مردمانش را میسوزاند. حتی اگر متولد کشور دیگری باشی، در چشم و ابروی هَزارهایت شوق وطن پیداست از همین روست که مهاجر با هر دردی که وطن میکشد، سینهاش داغ میشود و جگرش خون. اگرچه غمهای افغانستان را فقط یک سرزمین نمیتواند به دوش بکشد و به دوش یک جهان سنگینی میکند. تکتم لابلای حرفهایش مدام میگوید «ما پراکندهایم» گویی که از جمع عزاداران جا ماندهاست. شانه همنوع برای گریستن میخواهد که نیست. هرچه از افغانستان و حادثه میگوییم کلمه کلمه را بغض میکند. هر چند جمله سکوت میکند و گریه میکند. دست آخر میگوید من نمیدانم این حرفها به کارتان میآید یا نه. از بس که همهاش را گریه کردم. ولی همه حرفم همینهاییست که قاتی گریههایم گفتم. ما هم حرفها و کلمههای تکتم را از لابلای گریههایش جمع کردیم و نوشتیم.
تکتم حسینی، شاعر افغانستانی متولد ۱۳۶۹ در تهران است. دو دفتر شعر منتشر شده به نام «دوشنبههای کوهی» و «نارنج مویه» دارد. به بهانه حادثه تلخ و تروریستی انفجار بمب مدرسه سیدالشهدای افغانستان با این شاعر افغانستانی گفت وگو کردیم.
کدام تصویر منتشر شده از این حادثه تروریستی مدرسه سیدالشهدای کابل شما را بیشتر از بقیه تحتتاثیر قرارداد؟
از تصاویری که از حادثه تروریستی مدرسه سیدالشهدای کابل دیدم یک ویدئو مرا بسیار تحت تاثیر قرار داد. مادری که میخواهد برای شناسایی دخترش برود. دو قدم پیش میرود، بر میگردد، بیقرار است، دوباره میرود و حس میکند بدن آشنایی دیدهاست، دوباره بر میگردد و فریاد میزند و مدام میرود و بر میگردد و یقین میکند که دخترش است. این ویدئو یکی از تلخترین ویدئوهاییست که دیدهام. من با این حوادث آشنا هستم. همه جای دنیا چنین حوادثی اتفاق میافتد، اما در سرزمین من هر روز این صحنهها تکرار میشود. عکس آن کتانی آل استار خونی خیلی عجیب است. همه ما یک دورهای از آن کتانیها داشتهایم. دورهای که پر از عشق و شور نوجوانی بودهایم. هیچ چیزی در این سن برای یک نوجوان پررنگتر از امید و انگیزه زندگی نیست. پدری که زمان دفن دخترش صورتش را روی صورت دخترش میگذاشت. این دردها خیلی ترسناک است. آدم نمیتواند هضمش کند. من و مادرم از دیدن این تصاویر مدام فرار میکردیم. این دردها، این همه انسانکشی و امیدکشی تمام هستی ما را تحت تاثیر قرار میدهد. متاسفانه در کشور من شیعهکشی بسیار رواج دارد. (گریه میکند)
حادثههایی نظیر حادثه مدرسه سیدالشهدا چه تاثیراتی روی دختران افغانستانی دارد؟ آیا امید و آرزوهایشان را سست میکند؟ اعتقاداتشان را ضعیف می کند؟
این سن، سن امید همه ماست و یک بخشی از آینده ما در این دوران شکل میگیرد. من خودم در این زمان بسیار به ادبیات علاقه داشتم. همه فکرهای ما در این دوران آینده ما را میسازد. تلاش و تقلایی که در این دوران برای زندگی انجام میدهیم. امید چیز عجیبی است. هیچوقت از بین نمیرود. کما اینکه من گاهی ناامیدی را بیشتر از امیدواری دوست دارم. ناامیدی مثل یک دیوار بنبست است. تو میدانی تا اینجا فقط میتوانی بروی. تو در این لحظه مدام احتمال میدهی که روزی این دیوار خواهد ریخت. ولی من خودم گاهی به لحظههایی از زندگی رسیدهام که ترجیح دادهام نا امید باشم تا امیدوار. اما امید چیزی نیست که به این سادگیها از بین برود انسان تا آخرین لحظهای که چشمهایش را میخواهد ببندد امید دارد. امید بخشی از رگ و خون ماست. قابل تعریف نیست. امید هیچگاه در اوج جنگ، در اوج نیستی و در اوج نداشتن از بین نمیرود. امید خود زندگیاست که ما را هل میدهد.
آرزوهای دختران افغانستانی از چه جنس است؟ چقدر شبیه آرزوهای سایر دختران جهان است؟
همه ما به دنبال آرامش هستیم. همه ما دنبال یک وطن آباد و ایمن هستیم. دنبال داشتن آرامش. دنبال شادی و آزادی در زندگی که حق طبیعی هر انسان و شهروندی است، اما برای دختران افغانستانی تبدیل به یک آرزو شدهاست. دختران در جنس آرزو کردن باهم فرقی ندارند. اما محیط و زیست ما تعیین میکند که چه آرزویی داشته باشیم. قطعا دختری که در امنیت و رفاه کامل زندگی میکند با دختری که در یک کشور جنگزده و ناامنی مداوم و پر از ترس همیشگی زندگی میکند آرزویش متفاوت میشود. ولی همه دخترها در شرایط یکسان آرزوی مشابه هم دارند.
شنیدن این همه اخبار تلخ از وطن، از حادثه شهدا دانشگاه در سال گذشته و حالا مدرسه با مهاجرینی که از وطن دور افتادهاند چه کار میکند؟
شنیدن این اخبار و این همه تلخی از وطن آدم را ویران میکند. ما خیلی دلتنگ افغانستان و سرزمینمان هستیم. اما پراکنده و پریشانیم. نگرانیم. عزاداریم. هربار که آن ویدئو را میبینم دست و دلم به هیچکاری نمیرود. دست و دلم به زندگی کردن نمیرود. اما هیچکاری جز دلتنگی و پریشانی و نهایتا دعا کاری از ما برنمیآید. اصلا نمیدانم این دعا به جایی میرسد یا نه؟ این دردها هیچوقت عادی نمیشود. این زخمها تا میخواهد درمان شود دوباره زخم بر میدارد و تازه میشود. به همان میزان دوباره رنج میبری. این رنج همیشه با ماست، چون بخشی از زندگی ما آنجاست و این بخش همواره درگیر است. مهاجرت همین است. قسمتی از ما در افغانستان در حال آسیب دیدن است و قسمت دیگرمان هم اینجاست. ما پراکنده شدهایم. یک زندگی پراکنده و دور از وطن چطور میتواند باشد؟ جز اینکه فقط زخمی بر زخمی اضافه میشود. من ویدئوی آن بچهها را قبل از آن انفجار دیدم. رنگهایشان را، خندههایشان را، عشق توی چشمهایشان را دیدم. زمان پدر و مادر من دختران به مدرسه نمیرفتند. اما حالا میروند و برایش تلاش میکنند. آنها زندگی را دوست دارند. پیشرفت را دوست دارند. تغییر را دوست دارند. ساختن را دوست دارند و بعد یک دفعه... مدتی قبل هم حادثه تروریستی دانشگاه رخ داد و ما را جگرخون کرد. ساعتها نشستیم و زل زدیم و گریه کردیم. این زخمها خوب نمیشود.
عجیب نیست اگر بگوییم این حادثه و حوادث مشابه روی دختران افغانستانی زیادی تاثیرگذاشتهاست. اگر بخواهید رو به دختران هموطن که این روزها عزادار خواهران شهیدشان هستند صحبت کنید چه میگویید؟ رو به مادران و پدران عزاداراشان چه میگویید؟
من اگر با این دختران مواجه شوم چه کاری میتوانم انجام دهم؟ نمیخواهم و نمیتوانم شعار بدهم. نمیتوانم بگویم خدا بهتان صبر بدهد و امیدوار باشید. الان نمیتوانم به کسی که تکهتکه شده بگویم. بیا و تکههایت را جمع کن خوب میشود. نمیشود به کسی که اولادش، ثمره زندگیاش جلوی چشمانش پرپر شده بگویم که امیدوار باش. نه نمیشود هیچی گفت. الان نمیشود چیزی گفت. من فقط میتوانم همراهشان گریه کنم. من اگر از نزدیک ببینمشان فقط گریه میکنم. بغلشان میکنم و گریه میکنم و بگویم من در این مصیبت شریکم و با شما گریه میکنم. نمیتوانم حرف خوب بزنم. نمیتوانم بگویم خوب میشوید. چون خوب نمیشوند. کسی که اولادش را غرق در خون دیدهاست خوب نمیشود. (گریه میکند) کسی که بچهاش را سوخته سوخته میبیند خوب نمیشود. گذر زمان شاید کمی زخمهای آدم را کمی مرهم کند، اما خاطراتت با آدمهایی که از دست دادهای را چه میکنی؟ نه من نمیتوانم چیزی بگویم. اما میتوانم بگویم من از جنگ متنفرم. از مهاجرت متنفرم. از هر آن چیزی که ما را از هم دور کردهاست متنفرم. من میتوانم فقط گاهی بنویسم و در شعرهایم نفرین کنم. میتوانم از امید بنویسم. اما نمیتوانم به کسی چیزی بگویم.
با این حساب اگر قرار باشد رو به کسانی که عامل این جنایات هستند چه میگویید؟
دیر نیست روزی که چهرهی آلودهشان در خون خودشان بغلتد و ریشه کن شوند. ما در برابرشان تجمعی از نفرت و بغض هستیم. در برابرشان سکوت نمیکنیم و در نهایت ما پیروز هستیم.
اگر بخواهید تصویری از آینده به دختران افغانستانی بدهید آن تصویر چه شکلی است؟ آیا در این تصویر امید وجود دارد؟
نمیتوانم از آینده چیزی بگویم. همین الان که با شما صحبت میکنم دارم به کتابهایم نگاه میکنم و معلوم نیست چند دقیقه بعد که از این در بیرون رفتم چه میشود. اما آینده همین امروز است که من دارم با شما حرف میزنم. نمیخواهم از آینده چیزی بگویم، اما با همه ناامیدی امیدوارم که اتفاق خوبی بیفتد که دست از سر ما بردارد. این همه زخم و کشتار دست از سر ما و دنیا بردارد. خدا صاحبمان را برساند. فقط دعا میکنم روزی باشد که جهانی بدون جنگ و خونریزی برای همه ما باشد. نه فقط افغانستان، برای همه.
منبع:فارس
انتهای پیام/