به گزارش خبرنگار حوزه اخبار داغ گروه فضای مجازی باشگاه خبرنگاران جوان، به نقل از اسپات؛ در همه جای دنیا داستانها و روایتهای بسیار عجیبی وجود دارند که مردم این قصهها را در جمعهای دوستانه تعریف میکنند. برخی از این داستانها ترسناک و بعضی دیگر طنز هستند، اما داستانهایی هم وجود دارند که عجیب و غریب هستند و هیچ منطق و توضیحی برای آنها وجود ندارد. در فرهنگ مردم فیلیپین داستانهایی وجود دارد که همه مردم آنها را از گذشتگان خود شنیده اند و برای آیندگان و فرزندانشان نقل میکنند.
بیشتر بخوانید
در ادامه چند داستان عجیب و غریب محلی را میخوانید:
پس از ترور فرماندار شهر داسماریاس در اکتبر ۱۵۹۳، نگهبانان برای تأمین امنیت کاخ در انتظار تعیین جانشین او، در کاخ مستقر شدند. یکی از کسانی که نگهبانی میداد سربازی به نام گیل پرز بود. این سرباز حین انجام وظیفه، ناگهان احساس خواب آلودگی کرد و لحظهای چشمان خود را برای استراحت بست. وقتی از خواب بیدار شد، خودش را در مکانی عجیب با ساکنان ناآشنا دید. تنها پس از بازجویی از طرف بومیان به زبان اسپانیایی بود که متوجه شد در میدان مکزیکو سیتی از خواب بیدار شده است جایی ۹۰۰۰ مایل دورتر از خانه اش!
پس از بازجویی بیشتر، نگهبان سردرگم ماجرای باورنکردنی انتقال از راه دور خود را از جمله قتل فرماندار فیلیپین که هنوز در مکزیک شناخته نشده بود، بیان کرد. پرز زندانی شد، زیرا تصور میشد که وی یک فراری است. سرانجام، دو ماه بعد خبر مرگ فرماندار توسط مسافران یک کشتی به مکزیک رسید. برخی از مسافران کشتی نیز پرز را که آخرین بار در ۲۳ اکتبر در مانیل دیده بودند، شناختند. پرز آزاد شد، به فیلیپین اعزام و وظیفه نگهبانی خود را از سر گرفت.
در اوایل سال ۱۸۹۶، داستانهایی در مورد جزیرهای به نام ماپون، در دریای سولو بین مردم نقل میشد و در این جزیره گروهی از انسانهای انسان نما معروف به Berbalangs زندگی میکردند. گفته شده این افراد دارای چشمانی با مردمکهای گربه مانند بودند که روحشان میتوانست از بدن آنها فرار کند و همچنین به موجودی با بال تبدیل میشدند.
یک ستوان نیروی دریایی انگلیس به نام اتلبرت فوربس اسکرتچلی از این جزیره بازدید کرد و در آنجا با دو رئیس قبیله که باهم رقیب بودند و هر یک خواهان کنترل همه روستاهای جزیره بودند ملاقات کرد. اسکرچلی با یک راهنما در روستا شروع به گشت و گذار کرد و راهنما مدتی بعد او را رها کرد. راهنمای او، با وجود اینکه میدانست ممکن است این مرد شکار بربالانگها شود، اما او را میان چمنهای بلند کنار جاده رها کرد. اسکرچلی نه تنها صدای بال زدن را شنید بلکه دید که افرادی بالای سر او پرواز میکنند. صبح روز بعد، به امید یافتن توضیحی در مورد وقایع عجیب شب گذشته، به کلبه راهنما رفت و او را مرده و با صورتی منجمد شده پیدا کرد.
کلیسای Apung Mamacalulu مکان بسیار مقدسی است. Apu مهمترین شخصیت احترام توسط Angeleños است و مردم اعتقاد دارند که معجزه میکند. گواه این داستان رومن پایومو، یک کشاورز است که در حالی که برای حیوانات خود چمن جمع میکرد، توسط اسپانیاییها اسیر و متهم به قتل شد. بومی بیچاره مورد بازجویی و شکنجه قرار گرفت و سپس با تفنگ کشته شد.
در ۲۵ اکتبر ۱۸۹۷، پایومو که محکم با طناب بسته شده بود، به محل اعدام هدایت شد. در راه از مقابل کلیسایی رد شد و با دیدن ساختمان این کلیسا گفت: «خدای من، به من کمک کن! مرا محکم در آغوش بگیر و با ردای مقدس خود مرا محصور کن و نجاتم ده!» ناگهان، طناب شل شد و پایومو، فهمید که به طرز معجزه آسایی نجات پیدا کرده است. نگهبانان اسپانیایی او را تعقیب کردند، اما او از دید آنها ناپدید شد. معلوم شد پایومو در یک تله ملخ به عمق ۳۰ متر افتاده که او را از شر اسیرکنندگانش پنهان کرده تا اینکه پس از چند روز او را به سلامت از چاله بیرون کشیدند.
در بناهاو عرفانی، آگریفینو لونتوک به عنوان اولین زاهد به منظور محافظت از اسرار کوه در آنجا مستقر شده بود. یکی از این مکانها اصطلاحاً Santong Jacob است، غاری با کف که فقط با خزیدن از شکاف محکم و تاریکی قابل دسترسی است. مردم باید سه بار خود را در چاه کف غار فرو ببرند تا پاکیزه شوند. در این غار بود که لونتوک خود را در چاه غوطه ور و سپس ناگهان احساس ضعف و عدم توانایی کرد.
لونتوک وارد افسانهها شده بود. ناپدید شدن او خانواده اش را نگران کرد تا اینکه بازگشت و از تجربه حضورش در سرزمین انکانتو جایی که یک روزش برابر با سه روز زمین بود، تعریف کرد. دخترش کریستا که در آن زمان ۷۳ ساله بود، اظهار داشت که پدرش روزها به طور روزمره ناپدید و ناگهان دوباره از همان چاه ظاهر میشود. این پدر او بود که ابتدا کوه بنهوا را به عنوان یک کوه مقدس اعلام کرد.
در یک زیارتگاه نزدیک به فرودگاه لوآکان در باگوئیو، میتوان مجسمه مرمری بزرگی از مریم مقدس را یافت که زمانی هزاران نفر از علاقهمندان را به خود جلب میکرد. در ژوئیه سال ۱۹۷۹، گزارش شد که مجسمه ماریان شروع به خونریزی کرده و ظاهرا در قلب او خون در جریان است. گفته میشود آزمایشات آزمایشگاهی تایید کرده اند که خون خشک شده خون واقعی انسان است، اما به طرز عجیبی، نمونه مورد تجزیه و تحلیل حاوی سلولهای خونی نبود.
دادگاه عالی دادگستری Juvenal Guerrero این واقعیت را تأیید کرد که پدیده خونریزی قلب واقعاً اتفاق افتاده و پس از آن مردم برای دعا و نیایش در مکان این مجسمه جمع شدند. یک کلیسای کوچک ساخته شد. با این وجود افراد مشکوکی هم بودند که ممکن است این بازی را به راه انداخته باشند. امروزه تعدادی تصویر از این مجسمه در مرکز مذهبی بانوی ما نگهداری میشود.
در تاریخ ۴ ژوئن ۲۰۱۵، در حدود ساعت ۳ بعدازظهر، از آسمان لوبو صداهای عجیب و وهم انگیزی شنیده شد. صداهای شیپوری مانندی که توسط وینسنت اندی مگنای حدود هفت تا ۱۰ دقیقه شنیده شد و این صدا باعث آشفتگی حیوانات مانند پرندگان و سگها نیز شده بود. برخی حدس میزدند که این صداها در اثر باد، رعد و برق یا از نیروگاهی در نزدیکی ایجاد شده باشد.
با این حال، دیگران، صداهای شیپوری مانند نشانه آخرالزمانی را در نظر گرفتند. اتفاق غیرمعمول نیز در سراسر جهان نیز منعکس شد. ناسا تأیید کرد که صداهای عجیب و غریب شنیده شده در سراسر جهان tweeks، whistlers و sferics است که صدای پس زمینه زمین و نتیجه یک انتشار رادیویی طبیعی است.
گزارش از مائده زمان فشمی
انتهای پیام/
بعد هم فکر نکنم چیزی چیزی رو نگه داشته باشه که حالا بخواد پنچر بشه، همه مواد به ترتیب چگالی روی زمین قرار گرفتن
اما کاش حداقل در مورد خاک کربلا هم که در عاشورا خونی می شود می نوشتید این ها رو غربی ها نمی گویند
وقتی خاک تربت سیدالشهداء قرمز میشه تو روز عاشورا،تعجبی نداره مجسمه حضرت مریم خونی بشه...
لایوم کیومک یا ابا عبدالله