به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، با وجود سن بالا، در فاصله بین محل حبس تا چوبه دار هیچ ضعف و ناتوانی از خود نشان نداد و دقایق آخر عمر، ثبات شخصیتش را به نمایش گذاشت. ناظرین نزدیک به محل اعدام گفتند که جان کندن شیخ بیش از نیم دقیقه طول نکشید و پس از آنکه او را بهدار کشیدند تشنجی در اعضایش ظاهر شد و چراغ عمرش خاموش شد و مشروطه خواهان هم با کف و سوت، مرگش را جشن گرفتند.
۱۱ مرداد ماه صد و دوازدهمین سالگرد اعدام شیخ فضل الله نوری به جرم افساد فی الارض در سال ۱۲۸۸ شمسی به دست مشروطه خواهان دوآتشه است.
اصالت فضل الله
فضل الله در سوم دی سال ۱۲۲۲ شمسی در روستای «له شک» در منطقه کجور شهرستان سعادت آباد (نور) استان طبرستان (مازندران) دیده به جهان گشود. پدرش ملاعباس نوری طبرسی و مادرش آسیه نوری دختر آیت الله میرزا محمدتقی نوری از علما و شعرای برجسته سعادت آباد بود. ملاعباس و آسیه به جز فضل الله یک دختر هم داشتند که در جوانی درگذشت.
فضل الله مکتبخانه و دروس مقدماتی حوزوی را در بلده مرکز شهرستان بلدهِ نور خواند و دوره سطح را نزد اساتید حوزوی تهران سپری کرد. او در جوانی دو بار ازدواج کرد که از همسر اولش سکینه خانم، دختر داییش سه پسر و پنج دختر به نامهای مهدی، ضیاء الدین، هادی، زینت، مرضیه، احترام، بدیع الزمان و خدیجه و از همسر دومش یک پسر و سه دختر به نامهای جلال الدین، منیره، اقدس الزمان و انور الزمان به دنیا آمد.
مراتب علمی
فضل الله جوان برای تکمیل علوم دینی به همراه داییش میرزا حسین نوری به نجف اشرف مهاجرت کرد و نزد اساتیدی، چون شیخ راضی آل خضر، میرزا حبیب الله رشتی صاحب کتاب بدایع الافکار و میرزا سیدمحمد حسن شیرازی صاحب فتوای تنباکو و ملقب به میرزای بزرگ درس خواند و به درجه اجتهاد رسید.
تیزهوشی فردی و مداومت بر حضور پای درس استادان وارسته و عالم حوزه نجف و سامرا به خصوص توجهات ویژه میرزای بزرگ، از او عالمی وارسته، مدبر و آگاه به زمان ساخت. مهارت شیخ در فقه، اصول، رجال، کلام، حکمت و عرفان او را چنان سرآمد مجهدان و عالمان عصر خود کرد که علاوه بر دوستان، مخالفان فکری و سیاسیش نیز به مراتب علمی ایشان اعتراف داشتند.
شیخ عبدالکریم حائری یزدی مؤسس حوزه علمیه قم، سید محمود مرعشی پدر آیت الله مرعشی، علامه محمد قزوینی، سیدحسین طباطبایی قمی، میرزا مهدی آشتیانی، محمدحسن شریعت سنگلجی، محمدمهدی امامی مازندرانی، سیداسماعیل مرعشی شریف الاسلام، ملا علی مدرس، سید موسی زرآبادی، میرزا ابوالقاسم قمی و شیخ حسن تهرانی از معروفترین شاگردان شیخ فضل الله بودند.
عطش شیخ در یادگیری علوم مختلف به حدی بود که حتی چند ماه قبل از اعدام به دست مشروطه خواهان تندرو، به آموختن علم نجوم و اسطرلاب پرداخت. یکی از هم عصران شیخ در خاطرهای از ایشان گفت: «در این اواخر نزد مرحوم میرزا جهانبخشِ منجم، مشغول خواندن علم نجوم و اسطرلاب شد. عرض کردم آقا در این آخر عمر برای چه علم نجوم تحصیل میکنید؟ فرمود: من از این علم بی بهره ام و این مسئله برای من، یعنی برای اهل علم، خوب نیست که از آن بی بهره باشند. بمیرم و این علم را بدانم بهتر است که نادانسته بمیرم.»
آثار
مهمترین آثار علمی و سیاسی شیخ فضل الله شامل رساله اصولی المشتق، تقریرات درس میرزای شیرازی و رساله پرسش و پاسخ شماره یک حاوی ۲۳۶ پرسش از میرزای شیرازی که هر دو در سال ۱۲۶۶ شمسی در تهران منتشر شد. صحیفه قائمیه حاوی مجموعه ادعیه امام دوازدهم (عج). رساله عملیه حاوی ۶۰ پرسش و پاسخ از میرزای شیرازی که در سال ۱۲۶۷ شمسی در تهران انتشار یافت. کتاب تذکرة الغافل و ارشاد الجاهل در رد سیاست مشروطه که به فرمان شیخ فضل الله و به دست میرزا علی اصفهانی نوشته و در سال شمسی ۱۳۲۱ در تهران منتشر شد و کتاب تحریم مشروطیت، در بیان علت موافقت اولیه و مخالفت ثانویه با مشروطیت که در سال ۱۳۲۱ شمسی در تهران انتشار یافت.
شیخ و سیاست
اولین واکنش و رفتار سیاسی شیخ فضل الله نوری در سال ۱۲۷۰ شمسی در جریان اعتراض روحانیون و بازرگانان و کشاورزان به واگذاری انحصار بازرگانی توتون و تنباکو به شرکت انگلیسی رِژی و شرکاء به ریاست ماژور جرالد تالبوت به دستور ناصرالدین شاه بود.
جنبش تنباکو
در این ماجرا شیخ فضل الله در کنار میرزا محمدحسن آشتیانی، رهبر نهضت مقاومت در برابر واگذاری امتیاز انحصاری دخانیات، توتون و تنباکو در داخل و خارج از کشور به شرکت رِژی، تلاش بسیاری کرد تا علاوه بر گوشزد کردن زیانهای اقتصادی این قرارداد، آثار منفی فرهنگی و اجتماعی ناشی از ورود گردشگران و اتباع انگلیسیِ بی اعتنا به اسلام را به مردم یادآور شود.
در این غائله ناصرالدین شاه پس از ناتوانی از همراه کردن میرزا با عصبانیت به وی دستور داد «یا به منبر رفته و رفع تحریم دخانیات را اعلام کند و قلیان بکشد، یا از تهران خارج شود» که میرزای آشتیانی نیز آماده خروج از تهران شد. اطلاع مردم از این ماجرا موجب تحریک مردم و راه افتادن بزرگترین راهپیمایی تاریخ ایران در عصر ناصری شد. اول کسی از علما که در حمایت از میرزا به خانه وی رفت، شیخ فضل الله بود.
مشروطه
۲ آذر ۱۲۸۴ احمدخان علاءالدوله، حاکم تهران در عصر مظفرالدین شاه برای کاهش قیمت قند و شکر دو نفر از تاجران خوشنام تهران را فلک کرد. با اطلاع کسبه و تجار، دکانها و مغازههای بازار تعطیل شدند و صدها نفر از تجار و مردم در مسجد بازار تجمع کردند و دامنه اعتراضات رفته رفته به حرم عبدالعظیم حسنی و تحصن در این محل مذهبی گسترش یافت و مهاجرت صغری شکل گرفت.
آیات عظام شیخ فضل الله نوری، سیدعبدالله بهبهانی و سیدمحمد طباطبایی از پیش قراولان جنبش آزادی خواهی در ایران در زاویه مقدسه حرم، بست نشستند و خواستههایشان مبنی بر برکناری حاکم تهران، برکناری ژوزف نوز، مشهور به موسیو نوز بلژیکی وزیرکل گمرکات ایران، اجرای شریعت و تأسیس عدالتخانه را به اطلاع دربار رساندند. مظفرالدین شاه و دربار یک ماه بعد تسلیم خواسته معترضان شدند و رهبران نهضتِ آزادی خواهی در میان استقبال باشکوه مردم شهر وارد تهران شدند.
با بازگشت علما و مردم از تحصن ری، عینالدوله، صدراعظم مظفرالدین شاه واعظان و منبریهایِ متحصن را دستگیر کرد. به دنبال این دستگیری راهپیمای دیگری در تهران شکل گرفت که به درگیری تفنگداران دربار با مردم و شهادت طلبهای بهنام عبدالحمید منجر شد. مردم جسد او را بر دست گرفته و با سینهزنی و عزاداری وارد مسجد بازار شدند و در مسجد تحصن کردند و فرمانده قوای تهران فرمان حمله صادر کرد و با این کار جمعی چند ده نفره به شهادت رسیدند.
علمای مشروطه و صدها نفر از مردم تهران در اعتراض به این جنایت مظفرالدین شاه، برای تحصن به قم رفتند و مهاجرت کبری را شکل دادند. این اقدام مردم که همراهی مجتهد اول تهران یعنی شیخ فضلالله نوری را بههمراه داشت موجی از قیام سراسری را در کشور به وجود آورد و موجب پیوستن مراجع سایر شهرها از جمله آقانجفی اصفهانی و ملاقربانعلی زنجانی به جمع متحصنان شد.
از سوی دیگر روحانیون سایر شهرها نیز با ارسال تلگراف به قم حمایتشان را از آنان اعلام کردند. حمایت مراجع نجف یعنی میرزای نائینی و آخوند خراسانی نیز به دلیل حضور شیخ فضلالله در جمع متحصنان اتفاق افتاد.
این بست نشینی آغاز جریان اعتراضی و شکل گیری نهضت مشروطه شد که در نهایت موجب به کرسی نشستن خواسته مشروطه خواهان و امضای قانون مشروطه توسط مظفرالدین شاه در تاریخ ۱۳ مرداد ۱۲۸۸ و تاسیس مجلس شورای ملی شد.
انشقاق در بیوت عظام
شیخ فضل الله نوری یک بار دیگر برای بست نشینی و تحصن به حرم حضرت عبدالعظیم حسنی پناه برد، اما این بار در اعتراض به جمع یاران مشروطه خواهش.
او که قبل از فتح تهران به دست مشروطه خواهان و شکست محمدعلی شاه، عَلَم مشروطه مشروعه را بلند کرده بود و خواستار نظارت علما و مراجع دین بر قانون مشروطه مطابق شرع مقدس و اضافه کردن بندی به بندهای این قانون شده بود و به دربار محمدعلی شاه رفت و آمد پیدا کرده بود، رفته رفته مورد غضب جمع زیادی از انقلابیون مشروطه خواه قرار گرفت و این عده به مرور علیه شیخ دسیسه کردند و به این کار تا آنجا ادامه دادند که موجب گسترش جو بدبینی بر علیه شیخ فضل الله نوری بین علمای طرفدار مشروطه یعنی آیات عظام ملا محمدکاظم آخوند خراسانی ملقب به آخوند خراسانی، سیدعبدالله بهبهانی و سیدمحمد طباطبایی شد.
شیخ فضل الله نیز در اعتراض به بی توجهی انقلابیون مشروطه خواه به اصلیترین خواسته اش یعنی نظارت مراجع و علما بر مصوبات مجلس شورای ملی و اسلامی کردن مصوبات قانونی، همراه جمع زیادی از روحانیون و مردم عادی عازم حرم عبدالعظیم حسنی شد و در حرم مطهر تحصن کرد.
آیت الله سیدعبدالله بهبهانی و آیت الله سیدمحمد طباطبایی که از حامی مشروطه بودند و پس از فتح تهران به دست مشروطه خواهان، نفوذ قابل توجهی در مجلس شورای ملی و بدنه سیاسی و نخبگانی آن روزگار پیدا کرده بودند از این رفتار شیخ به شدت عصبانی بودند و به هر شکلی درصدد حل این چالش برآمدند. آنان به نمایندگی از مشروطه خواهان برای صحبت با شیخ و تشویق وی برای پایان دادن به تحصن، راهی شهر ری شدند.
بقیه ماجرا را از زبان میرزا نصرالله مستوفی تفرشی که خود شاهد دیدار و گفت و گوی نوری و بهبهانی و طباطبایی بود، بخوانید.
او در کتابش نوشت: «از طرف مجلس، مقرر شد که آقایان سید عبدالله و آقامیرزا سیدمحمد طباطبایی به حرم حضرت عبدالعظیم بروند و به هر طریقی که صلاح میدانند، همراهانش را به شهر برگردانند.... شیخ فضل الله و سایر علما، نهایت پذیرایی را برای ورود علما به جا آوردند و با نهایت احترام حضرات را وارد باغ محل سکونت شیخ کردند. … سیدعبدالله مجتهد شروع به مطلب نمود که سبب این حرکت ناگهانی (تحصن) شما در این مکان چه بود؟ … شیخ شروع کرد به بیان تلاشهایی که جمعاً برای نهضت انجام دادند و هزینههایی که پرداختند و قضیه انتخاب وکلا و تدوین قوانین و ….»
شیخ فضل الله گفت: «کراراً گفتم ما طبقه مسلمانان که دارای قانون و کتاب آسمانی هستیم، چرا از روی قانون قرآن رفتار نکنیم و از روی قانون آلمان و انگلیس وضع قانون نماییم؟ کسی به این حرفهای من اعتنایی نکرد بلکه در روزنامهها مرا توهین کردند و در این وقت، جماعتی از این مردم، زبان بدگویی و بدنویسی بر ما گشودند تا آن اندازه که مرا از اظهارش شرم میآید. … تکلیف خود را در آن دیدم که در گوشه خانه نشینم و از مردم کناره گرفتم. چندی در خانه مقیم شدم. شما دو بزرگوار چند بار مرا به اصرار به مجلس بردید. در مجلس غیر از جمع اضداد و اختلاف آرا از وکلا ندیدم و جمعی را چنان با خود طرف قهر و غضب دیدم که از چهره ایشان آثار قهر پدید بود که مرا از ملاقات با ایشان اندیشه بود. همان قدر که از مجلس بازگشتم در خانه نشستم و در، بر خلق بستم. … آن وقت، ملت غیور، خانه نشینی مرا گمان اسباب چینی کردند. در مجالس متعدد در دفع من سخن میگفتند. آخرالامر، جماعتی مخصوص کمر قتل مرا سخت بستند و اصلاح امور مملکت اسلامی را در اعدام و افنای من دیدند ....»
آقای طباطبایی رو به شیخ کرد و گفت: «مقاصد شما چه چیز است و مستدعیات شما چه؟ بفرمایید ما هم بدانیم.»
شیخ خواستهها و مقاصد خود را در سه چیز خلاصه کرد: «اولا فعلا در موضوع مشروطیت و مجلس و وکلا و حدود و عرف، ابداً حرفی نداشتم و ندارم. در حد سلطنت و حدود وزرا و دوایر دولتی حرفی نیست و این مجلس برای امروزه ما خیلی لازم است، اما چه نوع وکیل برای مجلس لازم است؟ دارای چه صفاتی باید باشد؟ … وکیل مسلمان، باید مسلمان باشد و وکیل خارج از ملت اسلامی به درد ما نمیخورد و امور ما را بر صلاح نمیکند. هفت الی هشت نفر هستند که از متهم بودن گذشته و اصلا مسلمان نیستند. خود شما هم آنان را میشناسید. خلاصه این که این چند نفر باید از مجلس خارج شوند.
مطلب دوم، مجلس برای ما خیلی خوب است. مشروطیت خیلی به جا است، اما مشروطه باید قوانین و احکامش سر مویی از طریقه شرع مقدس نبوی خارج نشود پس ما را در موضوع مشروطیت ابدا حرفی نیست، اما آزادی که جزو مشروطیت نیست. آزادیِ زبان یک چیز است، اما نه تا اندازهای که آزاد باشد و بتواند توهین از کسی بکند. آزادی قلم و زبان برای این است که جراید آزاد نسبت به ائمه اطهار هر چه خواهند بنویسند و بگویند؟ «کوکب دری» را بخوانید تا بدانید من از چه راه است که اینطور میشوم ….
اما مسئله سِیُمین. شما را به خدا و به مسلمانی شما و وجدان شما، ببینید سزاوار است که پیشوایان و مجتهدین دین شریف اسلام در پای منبر حاضر باشند و یک نفر واعظِ متهمِ بابیة العقیده، در بالای منبر هزاران ناسزا نسبت به علما و پیشوایان و نسبت به بزرگان دین و نسبت به وزرا و اعیان و اشراف و غیرها بگوید. … این مردم گیج ملت ما، به شما راه نمیبرند، امروزه، چون محتاج شما هستند، این است که آنها (فراماسونها) شما را با لفظ، به مراتب عالیه رساندهاند برای این است که قوه و قدرتی به دست بیاورند. آن وقت شما را از درجات علیا به مرتبه سفلا برمیگردانند.
اولین علامتش این است که میانه شما را با من چنان برهم زدهاند که هیچ وقت اصلاح نشود. امروز نوبت من است، چند روز دیگر نوبت شما میرسد. … آیا شنیدهاید که همین واعظین، از ترس عُمال امور دیوانی و اولیای امور، در به در ولایات بودند. امروز با خوشوقتی بازگشت کرده، میخواهند ما را به ترقی و سعادت راهنمایی نمایند؟ به هر تقدیر این چند نفر واعظ که قبح اعمال و نیت فاسد ایشان به همه کس مکشوف است یا باید از تهران مهاجرت نمایند یا قدغن شوند و قدم بر منبر نگذارند.»
آخرالامر طباطبایی بار دیگر گفت: «شما به شهر تشریف بیاورید، من ضامن و ملتزم میشوم که هر سه مطلب شما را انجام و شما را آسوده دارم. سند هم اگر بخواهید خواهم داد.»
شیخ در پاسخ گفت: «جنابعالی از این ضمانتها بسیار فرموده و التزامها دادهاید، زیرا که این داستان اول بار نیست. این سندی که میخواهید به من بدهید، مثل همان سند است. خیر سند ندهید ضامن من نشوید. به سلامتی به شهر بروید، مراتب را در مجلس مطرح کنید، اگر صلاح دیدند و مختصر مستدعیات ما را انجام کردند، ما همینطور که آمدیم، خودمان به شهر مراجعت خواهیم کرد.»
کینه علیه شیخ
مهدی ملک زاده، نماینده مجلس شورای ملی، نویسنده کتاب تاریخ مشروطیت انقلاب ایران و پسر ملک المتکلمین از سران نهضت مشروطه که در تاریخ پنجم تیر ۱۲۸۷ در جریان به توپ بستن مجلس توسط قزاقهای تحت فرمان ولادیمیر پلاتونوویچ لیاخوف، هفتمین فرمانده روسی بریگاد قزاق ایران در باغ شاه بهارستان به شهادت رسید، در کتابش به روایت ماجرای اعدام شیخ فضل الله نوری پرداخت.
او در کتاب معروفش نوشت: «به دار آویختن حاجی شیخ فضل الله یکی از وقایع مهمی بود که در انقلاب مشروطیت ایران روی داد و اگر بگوییم که یکی از حوادث و اتفاقاتی بود که در قرون اخیر نظیر نداشت و یا نظیر آن به ندرت دیده شده بود، گزاف گویی نکرده و راه خلاف نپیموده ایم.... اگر چه وی مرجع تقلید رسمی نبود، ولی در پایتخت بالاترین مقام روحانیت را حائز بود و در ردیف بهبهانی و طباطبایی جای داشت. گفته میشود از حیث معلومات و تبحر در علوم دینی از همه همگن هایش برتری داشته و بسیار فهیم و باهوش بوده و در قدرت استدلال در میان طبقه خود نظیر نداشته.
برخلاف محمدعلی شاه و صدر اعظمش سعدالدوله و جمعی از وزرا و درباریان و رجال مستبد، که نامردانه پس از آن همه جنایت و آدمکشی راه فرار را پیش گرفتند و به سفارت اجنبی که بزرگترین دشمن استقلال ایران بود، پناه بردند، حاجی شیخ فضل الله استقامت و شخصیت خودش را حفظ کرد و در خانه ماند و منتظر پیش آمد و تقدیرات شد.
میگویند همان روزی که محمدعلی شاه به سفارت رفت، سعدالدوله برای حاجی شیخ فضل الله پیغام فرستاد که جان شما در خطر است و خوب است به یکی از سفارتخانهها پناه ببرید، ولی حاجی شیخ فضل الله از این پیشنهاد سرباز زد و زیر بار این ننگ نرفت و جواب داد «مقام روحانیت من اجازه اقدام به این عمل را نمیدهد.» در حالی که پناهندگی به سفارتهای بیگانه در مورد برخی از مشروطهخواهان نیز سابقه داشت. مثلاً تقی زاده و دهخدا پس از ماجرای به توپ بستن مجلس، به سفارت انگلیس پناهنده شدند.
اعظام الوزاره از پدرش، ملا علی مدرس نقل کرد که یکی از روزهایی که گفته میشد مبارزان مشروطه از رشت تا نزدیک قزوین آمدند و سردار اسعد بختیاری نیز با عُده خود به قم وارد شد، من و جمعی از علما و طلاب در حوزه درس منزل حاج شیخ فضل الله بودیم که معاون سفیر روس وارد شد و با حاج شیخ مذاکره و او را دعوت به سفارتخانه کرد. حاج شیخ جواب داد «مسلمان نباید پناهنده کفر شود آن هم مثل منی.»
معاون سفیر روس گفت: «بیایید بیرق را بالای سردر خانه نصب نمایید و بیرق را نشان داد و اجازه خواست سردر عمارت نصب کند.» حاج شیخ جواب داد: «اسلام زیر بیرق کفر نخواهد رفت.» معاون سفیر گفت: «برای شما خطر جانی خواهد داشت.» شیخ پاسخ داد: «زهی شرافت و آرزومندم.»
اعظام الوزاره در ادامه مینویسد: در همان موقع که محمدعلی شاه به سفارت روس رفت، سفیر روس با غلام خود، کالسکه سفارت را میفرستد که حاج شیخ فضل الله را از خانهاش ببرند سفارتخانه، ولی شیخ حاضر نمیشود.»
اعدام شیخ
سرانجام، در ۱۱ مرداد ۱۲۸۸ جمعی از مبارزان مشروطه به خانه شیخ ریختند و او را کَت بسته و با درشکه به میدان توپخانه تهران آوردند و در یکی از اطاقهای طبقه فوقانی میدان محبوس کردند. شیخ از زمان محبوس شدن تا لحظه اعدام، خونسردی و متانت خود را حفظ کرد و هیچ ضعفی از خودش نشان نداد.
ملک زاده نوشت: در انقلابات ملی همین که کسی جلب به مَحکمه انقلابی شد، مخصوصا اشخاص مهم که گذشته آنها برای همه روشن است و به خوبی و بدی آنها همه آگاهی دارند و عهدهدار و رهبری دسته مخالف را داشتهاند، قبلا محکوم به اعدام بوده و تشکیل مَحکمه جز، صورت سازی چیز دیگری نیست. حاجی شیخ فضل الله هم از این قاعده عمومی مستثنی نبود و میتوان گفت که پیش از محاکمه، محکوم به اعدام شده بود و همین که دستگیر و جلب به مَحکمه انقلابی شد، محکومیت او غیر قابل اجتناب بود.
وی ادامه داد: اعضای محکمه انقلاب بیشترشان سران مجاهدین تندرو و به قول معروف دوآتشه بودند و رؤسای معتدل و سرداران از عضویت مَحکمه سر باز زدند و خود را به آنچه میگذشت، نمیخواستند آشنا کنند و حتی از روبرو شدن با جلب شدگان خودداری کردند.
سید احمد حُکمآبادی معروف به احمد کَسرَوی، مورخ و نویسنده نیز در روایتی از ماجرای اعدام شیخ فضل الله در کتابش نوشت: ما از این مَحکمه و از داوران آن و چگونگی محاکمه هیچگونه آگاهی نداریم و این شگفت که با آن همه روزنامهها که همین هنگام آغاز طبع شده بود و سپس شماره آنها بسیار فزونتر گردید در این بارهها چیزی نوشته نشده است و چند ورقی که گویا جداگانه در این باره چاپ شده نیز ما آنها را ندیده ایم.
ملک زاده نیز در این خصوص نوشت: هر چند تلاش بسیار کردم، اما صورت جلسه قطعی دادگاه شیخ فضل الله را به دست نیاوردم. ظن قوی این است که صورت جلسهای تهیه و تنظیم نشده است و یا اگر شده در همان روزها از میان رفته است بنابراین آنچه در این موضوع مینویسم مطالبی است که از بعضی از اعضای محکمه و یا رؤسای مجاهدین که در آن جلسه حضور داشتهاند، شنیدهام و از طرف آنها نقل قول میکنم.
مطابق کتاب ملک زاده، در آغاز جلسه محاکمه شیخ فضل الله، شیخ ابراهیم زنجانی ایلخانی رهبر جنبش مشروطه زنجان و عضو لژ فراماسونری بیداری، به عنوان رییس دادگاه ادعانامه مفصلی که حاکی از مجرمیت شیخ بود را قرائت کرد و اعدام مجرم را از دادگاه تقاضا کرد.
اتهامنامه در یک محیط بهت و سکوت قرائت شد. شیخ به دقت به مندرجات آن گوش داد. پس از خاتمه قرائت لایحه مذکور، چند دقیقه صحبتی به میان نیامد و همه منتظر بودند که شیخ در مقابل اتهامات مندرج در لایحه چه عکس العملی نشان میدهد و چگونه از خود دفاع میکند، ولی شیخ صحبتی نکرد و زبان به گفتگو نگشود.
مستعان، رییس کمیته جهانگیر که از آغاز مشروطه در جریان امور بود به شیخ گفت: در مقابل اتهامات وارده که قرائت شد چه جوابی میدهید؟
از ظاهر نقلهای شفاهی از جلسه دادگاهِ شیخ چنین برمیآید که وی پارهای از اتهامات از جمله دستور قتل برخی افراد را تکذیب کرده و پارهای از اتهامات را پذیرفته و گفته است: «طبق اجتهاد خویش عمل نموده ام»
در پایان دادگاه، شیخ ابراهیم زنجانی ایلخانی به پا میایستد و میگوید: «جناب حاجی شیخ فضل الله بر طبق فتوا و حکم حجج اسلام نجف اشرف که سواد آن در همه ایران منتشر شده، مفسد فی الارض است و باید بر طبق قوانین اسلام با او همان معاملهای را که خداوند راجع به مفسدین فی الارض دستور داده، کرد.»
سپس شیخ را به اطاقی که در آن زندانی بود، میبرند و اعضای دادگاه انقلابی پس از یک ساعت مشاوره به اتفاق رأی میدهند که، چون حاجی شیخ فضل الله نوری، قیام بر ضد حکومت ملی کرده و سبب قتل هزارها هزار نفوس و خرابی بلاد و غارت و فساد گردیده و حجج اسلام نجف اشرف هم او را مفسد فی الارض تشخیص دادهاند، محکوم به اعدام است.
مأمورین اجرا، حکم دادگاه انقلاب را به شیخ ابلاغ کردند و بلادرنگ او را در میان گرفته و از پلههای طبقه فوقانی عمارت توپخانه سرازیر کرده و وارد میدان شدند. محکوم، فاصله بین مَحبس و چوبه دار را با خونسردی و متانت پیمود و با وجود سن بالا، ضعف و ناتوانی از خود نشان نداد و در دقایق آخر عمر، ثبات و استقامت خود را به نمایش گذاشت. ناظرین نزدیک به محل اعدام گفتهاند که جان کندن شیخ بیش از نیم دقیقه طول نکشید و پس از آنکه او را بهدار کشیدند تشنجی در اعضایش ظاهر شد و سپس چراغ عمرش خاموش شد.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.
افشای شبهات دادگاه
ملک زاده در کتابش نوشت: چنانکه گذشت یکی از دستاویزهای دادگاه برای اعدام شیخ فضل الله، فتوای علمای نجف به مفسد فی الارض بودن اوست و گفتهاند که این فتوا در همه ایران منتشر شده است یعنی چیز محرمانهای نبوده است، اما هیچگاه چنین فتوایی از علمای نجف صادر نشد. در حکمی که در روزنامههای سال ۱۲۸۶ شمسی یعنی حدود دو سال قبل از جلسه دادگاه به علمای سه گانه نجف نسبت داده شد صرفا حکم به افساد اوست و نه مفسد فی الارض.
متن حکم منسوب به آخوند خراسانی چنین است: «چون نوری مخل آسایش و مفسد است، تصرفش در امور حرام است.»
این فتوا بر فرض صحت به هیچ عنوان دال بر جواز قتل نیست. به علاوه در حکمی دیگر، آخوند خراسانی نوشته بود: «مخالفینی که مباشر در اتلاف نفوس و اموال نبودهاند، عفو عمومی داده شود و چنانچه باز هم از افساد آنان اطمینانی نباشد، به محلی که اثری نداشته باشند تبعید شوند.
البته انتشار این حکم پس از اعدام شیخ فضل الله بود، اما تاریخ وصول آن در تهران مشخص نیست. از این حکم دانسته میشود که مفسدان مذکور قابل عفو هستند و اگر هم بخواهند به کارشان ادامه دهند، باید آنها را تبعید کرد. از این رو، این دستاویز دادگاه، باطل بود.
واکنش امام خمینی
رهبر فقید انقلاب اسلامی در پایان نهضت و استقرار نظام جمهوری اسلامی ایران در جای جای سخنانش به تجلیل از مرام و شجاعت شیخ فضل الله نوری پرداخت.
ایشان در آبان ۱۳۵۹ در جمع اصناف، بازاریان و اقشار مختلف مردم قم گفتند: «در مشروطه دیدند که یک ملاّ یا چند ملاّ در نجف و چند معمم و ملا در تهران اساس استبداد و حکومت خود کامهای که در آن وقت بود آن را به هم زدند، و مشروطه را مستقر کردند؛ و در این مسائل آنهایی که مخالف هم بودند از پا ننشستند. آنها هم فعالیت خودشان را میکردند، که حالا بخواهیم همه را بگوییم طولانی است. لکن راجع به همین مشروطه و اینکه مرحوم شیخ فضل الله ایستاد که مشروطه باید مشروعه باشد، باید قوانین موافق اسلام باشد.
در همان وقت که ایشان این امر را فرمود، و متمم قانون اساسی هم از کوشش ایشان بود، مخالفین، خارجیها که یک همچو قدرتی را در روحانیت میدیدند، کاری کردند در ایران که شیخ فضل الله مجاهد مجتهدِ دارای مقامات عالیه را، یک دادگاه درست کردند، و یک نفر منحرف، روحانی نما، او را محاکمه کرد و در میدان توپخانه، شیخ فضل الله را در حضور جمعیت به دار کشیدند. »
رهبر فقید انقلاب اسلامی در خرداد ۱۳۶۰ در جمع اقشار مختلف مردم، روحانیون مازندران، روحانیون اهل سنت، اهالی مشهد و کارکنان شرکت واحد در انتقادی شدید به ملی گراهای تندروی متحد با سازمان منافقان، گفتند: «یکی از چیزهایی که اینها باز برایش سینه میزنند و «جبهۀ ملی» هم در اعلامیه اش [آورده این است که] دانشگاه چرا باز نمیشود. هی دانشگاه. آقا، این دانشگاه شما را بیرون داده، درِ این دانشگاه باز بشود؟ تا ۱۰ -۲۰ سال دیگر یک عدهای بیایند، مثل همینها، همین که شمایید. شما همانهایی هستید که اسلام را هیچ قبول ندارید احکام اسلام را احکام «غیرانسانی» میدانید.... شما با اسم ملت دارید به ضد ملت عمل میکنید. این ملت این جمعیتها هستند که در خیابانها و در بازارها دارند برای اسلام زحمت میکشند و برای کشور زحمت میکشند. ما میخواهیم یک دانشگاهی باشد که مثل امثال شما را بیرون ندهد. یک دانشگاهی که یک آدم متعهد به اسلام را بیرون بدهد. اگر متعهد به اسلام باشد، نه ما را طرف شرق بکشد، نه ما را طرف غرب بکشد؛ نه آن دیدِ تنگ بعضی از شماها را دارد که میگوید «ما نمیتوانیم».... این «جبهۀ ملی» در یکی از روزنامه هایشان که من دیدم و بسیار ناراحت شدم، از میرزای شیرازی که قضیۀ تنباکو را درست کرد تا آقای کاشانی و تا تمام علمایی که در خلال مشروطیت کار کردند، همه برای اسلام کار کردند. میرزای شیرازی برای اسلام کار کرد، آقای کاشانی برای اسلام کار کرد، شیخ فضل الله برای اسلام کار کرد، تمام اینها را به آنها بد گفتند. آن روزنامه جبهۀ ملی را پیدا کنید. روزنامه مذکور میرزای شیرازی را متهم کرده به دروغگویی. شیخ فضل الله را این قدر فحش داده. جرم شیخ فضل الله بیچاره چه بود؟ جرم شیخ فضل الله این بود که قانون باید اسلامی باشد. جرم شیخ فضل الله این بود که احکام قصاص غیر انسانی نیست، انسانی است.»
ایشان در آذر ۱۳۶۲ هم در جمع اعضای کمیسیونهای امور بازرگانی و رسیدگی به سؤالات مجلس شورای اسلامی و اعضای سازمانهای وابسته به نخست وزیری با نقد جریانی که شیخ فضل الله را حذف کرد، بیان کردند: «در دوران مشروطه را که همه آقایان شنیدهاند یک عدهای که نمیخواستند که در این کشور اسلام قوه داشته باشند و آنها دنبال این بودند که اینجا را یا به نحوی طرف خودشان بکشانند، آنها جوسازی کردند به طوری که مثل مرحوم آقا شیخ فضل الله که آنوقت یک آدم شاخصی در ایران بود و مورد قبول بود همچو جوسازی کردند که در میدان علنی ایشان را به دار زدند و پای آن هم کف زدند؛ و این نقشهای بود برای اینکه اسلام را منعزل کنند و کردند؛ و از آن به بعد دیگر نتوانست مشروطه یک مشروطهای باشد که علمای نجف میخواستند، حتی قضیه مرحوم آقا شیخ فضل الله را در نجف هم یک جور بدی منعکس کردند، که آنجا هم صدائی از آن در نیامد. این جوی که ساختند در ایران و در سایر جاها، این جو اسباب این شد که آقا شیخ فضل الله را با دست بعضی از روحانیون خود ایران محکوم کردند و بعد او را آوردند در وسط میدان و به دار کشیدند و پای آن هم ایستادند کف زدند و شکست دادند اسلام را در آن وقت؛ و مردم غفلت داشتند از این عمل، حتی علما هم غفلت داشتند. این که آنجا بود. ما در زمان خودمان هم آقای کاشانی را دیدیم. آقای کاشانی از جوانی در نجف بودند و یک روحانی مبارز بودند. مبارزه با استعمار، آنوقت البته انگلستان بود مبارزه با او. در ایران هم که آمدند تمام زندگیشان صرف همین معنا شد و من از نزدیک ایشان را میشناختم. در یک وقت وضع ایشان طوری شد که وقتی که از منزل میخواست حرکت کند فرض کنید بیایند به مسجد شاه، مسجد شاه مطلع میشد، در نظر داشتند.»
منبع: ایسنا
انتهای پیام/