در این گزارش با زندگی شهید مدافع حرم مهدی عزیزی آشنا شوید.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان،رزمنده‌ها و جنگ را نشان می‌داد. تازه شروع به راه رفتن کرده بود. با هر زحمتی بود خودش را به تلویزیون رساند. صدای سرود از تلویزیون پخش می‌شد که «شهیدم من؛ شهیدم من؛ به کام خود رسیدم من» و او نیز می‌گفت: سعیدم من؛ سعیدم من. البته منظورش همان شهیدم من بود. البته آقا مهدی به جای مامان و بابا گفتن، اولین کلمه‌ای که ادا کرد همین «شهیدم من» بود.

می‌خواهم جبهه‌کار شوم

چون پدرش ارتشی بود و در زمان دفاع مقدس در جزیره خارک حضور داشت، از همان دوران کودکی با مفهوم شهادت و ایثار آشنا بود، وقتی ازش سؤال می‌کردند که می‌خواهی در آینده چکاره شوی؟ می‌گفت: می‌خواهم جبهه‌کار شوم و خودم صدام را بکشم!

آقا مهدی با تولدش خیر و برکت زیادی برای خانواده‌اش آورد. در همان سال پدرش به درجه افسری رسید، حقوقش زیاد شد، به خانه سازمانی رفتند، عمه و عمویش ازدواج کردند و به خاطر همین مادربزرگش می‌گفت: این‌ها همه از پاقدم نوه‌ام هست.

ارادت ویژه به شهید هادی داشت

ارادت ویژه‌ای به شهید ابراهیم هادی داشت و همیشه عکس این شهید در جیب پیراهنش بود. وقتی هم عکس شهید هادی را در جایی می‌دید، سلام می‌کرد. یک روز دوستش از سلام آقا مهدی به عکس شهید تعجب کرد و گفت: چرا سلام می‌کنی؟ یک حمد یا صلوات بفرست. اما او در جواب گفت: آقا هادی زنده است و ما را می‌بینید. برای همین سلام کردم.

گریه آیت‌الله حق شناس با دیدن این رزمنده

روزی با تعدادی از دوستانش به دیدن آیت‌الله حق‌شناس از اساتید اخلاق تهران رفتند. این استاد اخلاق از بین آن‌ها به آقا مهدی یک دستمال داد و گفت: اشک‌هایی که برای امام حسین (ع) می‌ریزی با این دستمال پاک کن و آن را نگه دار تا در کفنت بگذارند. البته در آخر دیدار هم به دوستان آقا مهدی سفارش کردند که احترام او را خیلی داشته باشند. بار دیگری هم قسمت آقا مهدی شد تا به دیدار آیت‌الله حق‌شناس برود. آیت‌الله با دیدن آقا مهدی گریه کرد.

آقا مهدی بیش‌تر مالش را برای امور خیریه صرف می‌کرد. البته این کارهایش را پنهانی انجام می‌داد که بعد از شهادتش بیش‌تر آن‌ها آشکار شد. او از مال دنیا یک موتور داشت که در ایام فاطمیه موتورش را دزدیدند. خبر دزدیدن موتورش را این گونه داد: درویش بودیم و درویش‌تر شدیم!

مأموریت‌های زیادی رفته بود،، اما از محل مأموریتش چیزی به خانواده نمی‌گفت. روز‌های قبل از آخرین اعزام سه روز در منزل ماند و در کار‌های خانه به مادرش کمک کرد. دائم می‌گفت: مادر! خدا صبرت بدهد. مادرش هم حس کرده بود این بار برود دیگر برنمی‌گردد.

کاری داشتی به قطعه ۲۶ بهشت زهرا بیا

۲۳ روز از رفتن آقامهدی گذشته بود و هنوز تماسی نگرفته بود تا اینکه شب قبل از شهادتش از زینبیه تماس گرفت و از پدر و مادرش حلالیت طلبید. به مجید برادرش هم گفت: پیش مامان و بابا خیلی صبوری کن، چون آقا مرا دعوت کرده است. سال خمسی‌ام هم رسیده، به قم برو و آن را پرداخت کن. البته پول ۲ تا نان به نانوایی محل بدهکار هستم. هر وقت دلت تنگ شد و کاری داشتی به قطعه ۲۶ بهشت زهرا بیا. بعد هم سفارش کرد آن دستمالی که آیت‌الله حق‌شناس به او داده بود را در کفنش بگذارد و نگران مکان دفن هم نباشند؛ چون یکی از دوستانش همه کار‌ها را انجام می‌دهد.

آمده‌ام سرباز خسته دمشقم را ببرم

دو روز قبل از شهادت، مادربزرگش خواب دید که از یک زیرزمین تاریک و غبارآلود یک آقای نورانی بیرون آمد. مادربزرگش از آن آقا پرسید: اینجا کجاست؟ در جواب شنید: آمده‌ام سرباز خسته دمشقم را ببرم. آقا مهدی در ۱۱ مرداد ماه سال ۹۲ در سوریه به آرزویش رسید. همان کسی که اولین کلمه‌اش «شهیدم من» بود. او به این دو بیتی خیلی علاقه داشت و همیشه زمزمه می‌کرد:

دامن‌کشان رفتی دلم زیر و رو شد
چشم حرامی با حرم روبرو شد

بیا برگرد به خیمه‌ای کس و کارم
مرو تنها نگذار این علمدارم

درباره شهید

شهید مهدی عزیزی متولد اول مهرماه سال ۶۱ بود که داوطلبانه عازم سوریه شد و در یازدهم مردادماه سال ۹۲ در دفاع از حرم حضرت زینب (س) و مقابله با نیرو‌های تروریست تکفیری در سوریه به فیض شهادت نائل شد و پیکر مطهرش در روز ۱۳ مرداد در قطعه ۲۶ بهشت زهرای تهران آرام گرفت.

منبع:فارس

انتهای پیام/

برچسب ها: شهید مدافع حرم ، شهید
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۹:۱۶ ۱۳ مرداد ۱۴۰۰
خدایا منو با شهدا محشور کن