به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، عادل خانی از رزمندگان دوران دفاع مقدس بوده که در ۲۴ اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۵ در منطقه حاجی عمران به اسارت عراقیها درآمد و بعد از گذراندن چهار سال و سه ماه و پنج روز دوره سخت اسارت به میهن اسلامی بازگشت. کتاب «ساعت ۱:۲۵ شب به وقت بغداد» خاطرات این آزاده دفاع مقدس را به تحریر در آورده است. در ادامه یکی از روایتهای عادل خانی درباره عزاداری محرم در اسارت را میخوانیم:
درست کردن حلوا با خمیر نان ساندویچی
بعثیها با عزاداری ماه محرم مخالف بودند، ولی ما هر طور بود سعی میکردیم، حرمت این ماه را نگه داریم و با کمترین امکانات و در سختترین شرایط به عزاداری بپردازیم. روزها از خندههای بیجا و شوخیها و کارهای متفرقه پرهیز میکردیم و شبها چند نفر نوبتی نگهبانی میدادند و ما عزاداری میکردیم.
بچهها با آینههایی که در دست داشتند، بیرون آسایشگاه و محوطه را زیر نظر گرفته و رفت و آمد عراقیها را کنترل میکردند و آمدن آنها را اطلاع میدادند. با علامت نگهبانها زود دراز میکشیدیم و حولههایمان را روی صورتمان میانداختیم و به محض دور شدن نگهبانان عراقی دوباره بلند میشدیم و نوحهخوانی و سینهزنی میکردیم.
برای اینکه جلوی دید سرباز عراقی را کور کنیم، پتوها را تا کرده و جلوی پنجره میچیدیم. چند روز قبل از محرم فکر همه چیز را میکردیم. داخل نانهای ساندویچی که میدادند، کاملاً خمیر بود، آنها را در آورده و برای چنین روزهایی نگه میداشتیم و از آن خمیرها برای تهیه حلوا استفاده میکردیم.
فلسهایی (فلس، کاغذی بود که بعثیها روی آن ارزش دیناریاش را مینوشتند و اسرا از آنها در طول اسارت به عنوان پول استفاده میکردند) را که به ما میدادند، خرج نمیکردیم و در ماه محرم با آن خرما و شکر میخریدیم و با آن شربت درست کرده و بین اسرا پخش میکردیم. لباس مشکی نداشتیم و کش جورابهای مشکی را در آورده و به بازوهایمان میبستیم.
عادل خانی اولین نفر نشسته از سمت راست
تفکر در کار امام حسین (ع) ما را صبورتر میکرد
سیدکوچک موسوی در وقتهای عادی به موعظه بچهها میپرداخت و به مسائل شرعی اسرا جواب میداد و در ماه محرم نوحهخوانی میکرد. ما کنار دیوار و دورتادور اسارتگاه مینشستیم تا عراقیها به ما شک نکرده و جلوی عزاداری را نگیرند. آرامآرام سینه میزدیم و اشک میریختیم و وقتی نگهبانان عراقی نگاهمان میکردند با سکوت معناداری به عزاداری ادامه میدادیم. تفکر در کار امام حسین (ع) ما را در تحمل روزها و شبهای سخت اسارت صبورتر میکرد.
زیارت امام حسین (ع) همراه با کتک
حدود سه ماه بعد از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ عراقیها به فرمان صدام به اسرا قول دادند، آنها را به زیارت اماکن مقدس ببرند. خوشبختانه به این قولشان عمل کردند و ما را در تاریخ ۲۱ آبان ماه سال ۱۳۶۷ به زیارت بردند. در این مدت دل توی دلمان نبود، چون به جایی میرفتیم که سالها آرزویمان بود، ولی حقیقت داشت؛ ما در کربلا بودیم!
به محض ورود به حرم، با شور و شعف وصف ناشدنی به سوی ضریح رفته و با گریه و زاری مقابل ضریح به سجده افتادیم. گرد مقبره ۶ گوشه دور زده و با مولایمان حسین (ع) درد دل کردیم. سربازان بعثی با پوتین روی فرشها قدم میزدند و مانع زیارت بچهها میشدند. آنها مثل همیشه از شور وهیجان دستهجمعی اسرا هراس داشتند. برای همین در آنجا هم دست از سر ما برنمیداشتند و نه تنها مزاحم گریه و نماز ما میشدند، کتکمان میزدند و مجبورمان میکردند سر و صدا نکنیم.
داخل حرم پوست پسته، تخمه و ته سیگار ریخته بودند و بچهها تا جایی که دستشان میرسید، سعی میکردند داخل ضریح را تمیز کنند. اسرا تنشان را به گرد و خاک میمالیدند و لباسشان را با گرد و خاک ضریح تبرک میکردند. بعثیها با دیدن آن وضعیت عصبانی شده و ما را میزدند و نمیگذاشتند نماز بخوانیم، اما بچهها مصرانه به نماز خواندن ادامه میدادند. آنها که دیگر نمیتوانستند مانع شوند، اجازه استفاده از مهر را به بچهها نمیدادند. جلوی هر کس مهر میدیدند، فوری آن را برمیداشتند، ولی از قبل فکر این کارشان را کرده بودیم و چند مهر تبرک کرده را داخل جیبمان گذاشته بودیم.
خوف بعثیها از نام ابوالفضل (ع)
بعد از زیارت امام حسین (ع) ما را به زیارت علمدار کربلا حضرت ابوالفضل (ع) بردند. مثل بچه شیرخواره انگار مادرمان را دیده باشیم چهار دست و پا وارد حرم شدیم و به گریه و زاری پرداختیم. عراقیها از شنیدن نام ابوالفضل خوف داشتند و برای همین آنجا زیاد کاری به کارمان نداشتند. از رعب و وحشت ناخودآگاه در مقابل ضریح به سجده افتاده و احترام میکردند. ضریح حضرت ابوالفضل (ع) تمیز و مرتب بود و بچهها تا دلشان میخواست زیارت میکردند.
عراقیها بعد از کربلا ما را به زیارت امیرالمؤمنین (عم) در نجف بردند؛ فقط یک ربع فرصت زیارت داشتیم؛ بعد از زیارت ناهار خوردیم و عازم اسارتگاه شدیم، ولی این بار با دلی سبک و پر از آرامش.
منبع: فارس
انتهای پیام/