به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، احساسات یکی از نیروهای اصلی پشت سینماست اگر اصلیترین آنها نباشد. اصلاً چه دلیلی دارد که مینشینیم و یک فیلم را تماشا میکنیم اگر به خاطر احساس کردن چیزی خاص نبود؟ واضح است که واکنشهای احساسی بسته به انتخابی که برای تماشا کرده ایم متفاوت خواهد بود. گاهی اوقات تنها برای لذت بردن به تماشای یک فیلم مینشینیم، برخی لحظات نیز میخواهیم به شدت تحت تاثیر قرار بگیریم.
اغلب میخواهیم هیجان را تجربه کنیم، چه یک فیلم پرهیجان و ماجراجویانه باشد و چه یک فیلم عاشقانه تاثیرگذار. گاهی اوقات نیز میخواهیم بدانیم که تحملمان چقدر است و چه چیزی میتواند ما را به نیمه تاریک طیف احساسیمان فرو ببرد: ترس، درماندگی و درد. فیلمهای متعددی هستند که چنین احساساتهایی را در ما تحریک میکنند، اما میزان موفقیت این فیلمها در برانگیختن چنین فیلمهایی مورد توافق همه نیست.
اما همه ما تجربه رفتن به سینما و فشارهای عاطفی و احساسی فیلمها را داشته ایم که گاهی اوقات از توانمان نیز فراتر بوده است، لحظاتی که باعث شده از خود بپرسیم آیا کارگردان زیاده روی نکرده است. در ادامه این مطلب میخواهیم به ۱۰ فیلم اینچنینی اشاره کنیم، فیلمهایی که میتوانند به طور کلی در ژانر وحشت قرار بگیرند، اما هیچ یک دارای محتوایی نیستند که بتوان براحتی آن را در ژانر وحشت دسته بندی کرده و هنگام تماشایش از روی صندلی نیم خیز شد.
این فیلمها فیلمهایی بسیار تاثیرگذار هستند که بیشتر احساسات زیرپوستی را تحریک کرده و اضطرابی ناخودآگاه را در شما ایجاد میکنند. حتماً به تماشای این فیلمها بنشینید، اما توصیه ما به شما این است که هیچ یک را به تنهایی تماشا نکنید.
۱۰- Henry: Portrait Of A Serial Killer
اگر چه تا اوایل دهه ۱۹۹۰ نتوانست مخاطبان زیادی داشته و بدین ترتیب اعتبار ترسناک گسترده امروزی را پیدا کند، اولین اثر سینمایی جان مک ناتون با نام Henry: Portrait Of A Serial Killer در سال ۱۹۸۶ ساخته شد. این فیلم به خاطر تفاوتش با سینمای وحشت غالب آن زمان هالیوود برای بسیاری باورکردنی نبود.
فیلم Henry: Portrait Of A Serial Killer تا حدودی بر اساس جنایات واقعی هنری لی لوکاس و اوتیس تول ساخته شده است. مایکل روکر در اولین تجربه سینمایی خود در این فیلم نقش یک کارگر بی نام اهل شیکاگو را بازی میکدن که یک سری قتلهای تصادفی را مرتکب میشود و هم اتاقی اش را نیز با این سرگرمی خود آشنا میکند.
این فیلم با سانسورهای متعددی به ویژه در بریتانیا مواجه شد که نه تنها برخی از سکانسهای آن حذف شده بلکه به خاطر یکی از سکانسهای خاصش تدوین مجدد نیز شد تا از ترسناکی آن کاسته شود و تنها در سال ۲۰۰۳ بود که نسخه بدون سانسور آن در این کشور منتشر گردید. این فیلم که با دوربین ۱۶ میلیمتری فیلم برداری شده، یک فیلم با بودجه اندک است که خیابانهای تیره به تصویر کشیده شده در آن باعث میشود حسی باور نکردنی از رئالیسم داشته باشد که نقش مهمی در تاثیرگذاری و موفقیت فیلم داشت.
جذابیت ذاتی روکر به عنوان یک بازیگر و اشارات سناریو به یک اخلاق زیرپوستی پنهان در شخصیت هنری، بیش از پیش این شخصیت را ترسناک میسازد. این نقش آفرینی ترسناک در حالی است که پس از بازی در فیلمهای Guardians of the Galaxy، مخاطبان پیر و جوان امروزی به یک اندازه مایکل روکر را دوست دارند.
۹- Maniac
فیلم اورجینال Maniac ساخته ویلیام لوستیگ در سال ۱۹۸۰ نیز به جای خود یک تجربه ناخوشایند و ترسناک است و به سادگی یکی از تاریکترین و تکان دهندهترین فیلمهای موج اول ژانر فرعی اسلشر است. اما نسخه ۲۰۱۲ این فیلم به کارگردانی فرانک خلفون ثابت کرد که این فیلم یکی از معدود بازسازیهای اخیر ژانر وحشت است که به شکلی هوشمندانه منبع اصلی را بهبود بخشیده و این موضوع بیش از هر چیزی مرهون تکان دهنده بودن فیلم است.
الیجا وود در این فیلم نقش باورنکردنی فرانک زیتو را بازی میکند، یک تعمیر کننده حرفهای مانکن که به کشتن زنان زیبا علاقه دارد. اگر چه وود از لحاظ فیزیکی با شخصیت اصلی فیلم لوستیگ قابل مقایسه نیست، در نشان دادن ذهن بیمار این شخصیت که به سرعت ارتباطش را با واقعیت از دست میدهد، چیزی فراتر از موفق عمل کرده است.
بدون نفی بازی خیره کننده وود، شاهکار واقعی فیلم Maniac، اما تصمیم کارگردان برای روایت کل داستان فیلم از زاویه دید شخصیت وود است.
اگر چه ممکن است این ترفند بسیار کلیشهای و شبیه فیلمهای ژانر ویدیو پیدا شده به نظر برسد که دیگر بیش از حد در ژانر وحشت به کار گرفته شده، اما در این فیلم چنین کلیشهای خیلی خوب عمل میکند و مخاطب را مستقیماً در کالبد قاتل سریالی داستان قرار داده و از فاصلهای نزدیک وحشت قربانیان را به تصویر میکشد.
شاید برخی بگویند که این رویکرد تنها به همزادپنداری مخاطب با قاتل کمک کند، اما در فیلم Maniac این موضوع بیش از پیش مخاطب را با نشان دادن گناهکار بودن و هولناکی جنایتهای قاتل دچار وحشت میکند. نتیجه پایانی میتواند براحتی شما را دچار حمله عصبی کند.
۸- Audition
این فیلم مشهور ترسناک ساخته شده در سال ۱۹۹۹ توسط تاکاشی میکه، کارگردان ژاپنی، یکی از فیلمهایی است که هنوز در ضمیر خودآگاه جهانیان مانده و میتوان مدعی شد که تماشاگران آن هنوز هم اوضاع روانی خود قبل از تماشای فیلم را بازنیافته اند.
زیبایی ترسناک فیلم Audition وارد شدن غیرمنتظره فیلم در یک مسیر شیطانی و ترسناک است. داستان فیلم در مورد یک مرد بیوه ثروتمند است که تصمیم میگیرد تستهای بازیگری جعلی راه انداخته تا بدین ترتیب زن جدیدی برای خود پیدا کند و بدین ترتیب در ابتدای داستان همه چیز به یک فیلم درام شبیه است.
اما مدتی بعد همه چیز تاریک میشود، البته خیلی تاریک، پس از آنکه شخصیت آسامی از یک زن رویایی به دختری از قعر جهنم تبدیل میشود که به بیرحمانهترین و سادیستیترین شکل ممکن و از طریق روشهای خلاقانه اش در شکنجه قربانی، هویت واقعی اش را آشکار میکند.
فیلم Audition بدون شک یکی از کلیدیترین فیلمهای است که باعث ایجاد موج فیلمهای بسیار خشن و شکنجه محور در دهه ۲۰۰۰ شد. اما علیرغم این که فیلمهای زیادی سعی در تکرار این فیلم داشته اند، برای مثال سکانس مشهور پا قطع کردن در فیلم Saw و جراحیهای فیلم American Mary، کمتر فیلمی توانسته به تکان دهندگی واقعی این فیلم نزدیک شود.
همچنین سیاست پیچیده جنسیتی داستان (شخصیت منفی واقعی داستان زن خشن و انتقامجو است یا مرد دورو و سوء استفاده گر؟) فیلم Audition شما را با افکار زیادی به حال خود رها میکند که ویژگی فیلمهایی است که روح و روان شما را پس از پایان فیلم به هم میریزند.
۷- Eraserhead
مدتهای زیادی است که واژه توصیف گر «لینچی» در مورد فیلمهای جدیدی که اشاراتی سوررئال در آنها یافت شده و شبیه تمهای کمدی متفاوت Twin Peaks هستند به کار گرفته میشود. اما رویکرد سوررئالیستی دیوید لینچ اغلب وارد یک قلمرو تاریک و به شدت ناخوشایند وارد میشود در حالی که هیچ یکی از فیلمهای او ضرورتاً در ژانر وحشت دسته بندی نمیشود.
با این وجود لینچ به وضوح برخی از ترسناکترین فیلمهای تاریخ معاصر سینما را ساخته است. اولین تجربه کارگردانی لینچ در سال ۱۹۷۷ با نام Eraserhead بدون شک یکی از عجیبترین فیلمهای تاریخ سینماست و هر چه فیلم عجیبتر میشود بیشتر و بیشتر مغز شما را درگیر میکند و در نهایت به یک کابوس زنده تبدیل میشود.
در متن خود، فیلم در مورد نابودی روانشناختی تدریجی یک مرد جوان درمانده است که در یک آپارتمان کثیف زندگی منزجر کنندهای دارد و خود را درگیر زن و بچهای که نمیخواهد میبیند. مدت کوتاهی بعد از شروع ماجرا، او با فرزندش تنها میماند که جیغهای ترسناکش باعث میشود فکر کنید موجودی غیرانسانی است.
فیلم Eraserhead فیلمی است که نمیتوان همه چیز آن را ظاهری دید، زیرا در بطن خود اضطرابها و نگرانیهای بزرگسالی را نشان میدهد که بیش از پیش داستان فیلم را قابل همزادپنداری و ترسناک میسازد. بخش اندکی از داستان فیلم بدون زحمت قابل درک است، اما میتوان با اطمینان گفت که تا مدتها پس از پایان، ذهن شما را به خود مشغول خواهد کرد.
۶- Citadel
کیاران فوی، کارگردان ایرلندی، شاید بیشتر به خاطر بر عهده گرفتن کارگردانی فیلم Sinister ۲ بعد از جدایی اسکات دریکسون از این پروژه شناخته شود، اما اولین تجربه کارگردانی او در سال ۲۰۱۲ با نام Citadel، بدون شک بیشترین تاثیر را روی مخاطبان او گذاشته باشد. در حالی که در ظاهر، این فیلم، نسخهای از ژانر خانههای جن زده/زامبی محور است، Citadel وارد یک قلمرو شماتیک ترسناک میشود که برای بسیاری از مخاطبان آشناست.
داستان فیلم در یک برج نسبتاً ویران در مرکز شهر میگذرد و با کتک خوردن بیرحمانه یک زن باردار توسط گروهی هودی پوش آغاز میشود. اگر چه نوزاد زنده میماند، اما مادر وی جان سالم به در نبرده و بدین ترتیب شوهر درمانده و رنج کشیده اش باید به تنهایی این نوزاد را بزرگ کند.
در حالی که ماهیت تهدید، این فیلم را وارد قلمرو ماوراءالطبیعه میکند (نه تهدید ناشی از آن هودی پوش ها)، رویکرد Citadel نسبت به انزواطلبی و ترس از مکانهای شلوغ، اضطراب پس از حادثه و تاریکی کلی زندگی در فقر برای بسیاری واقعی جلوه میکند.
آورین برنارد به زیبایی و باورپذیری هر چه تمامتر در نقش یک مرد جوان وحشت زده و عزیز از دست داده را بازی میکند که بدترین کابوسهای یک مرد تازه پدر شده را به بیننده نشان میدهد. اگر چه رویارویی پایان فیلم بیش از پیش تکان دهندگی فیلم را ثابت میکند، اما بیشتر نیمه اول داستان است که اضطراب و استرس را به شکلی زیرپوستی وارد ذهن مخاطب میکند.
۵- The Borderlands
بدون ارتباط به بازی ویدیویی به همین نام (و شاید به همین دلیل بود که در ایالات متحده با عنوان Final Prayer منتشر شد)، فیلم ترسناک بریتانیایی The Borderlands به عنوان اولین تجربه کارگردانی الیوت گولدنر در سال ۲۰۱۳ یکی از معدود فیلمهای سالهای اخیر است که کارهایی خلاقانه، ترسناک و غیرمنتظره با فرمت ویدیو پیدا شده انجام میدهد.
داستان فیلم در مورد یک تیم دونفره متفاوت دون پایه استخدام شده توسط واتیکان است، یک کشیش و یک تکنیسین معمولی که به یک کلیسای دوردست باستانی فرستاده شده اند تا گزارشهای مربوط به رخ دادن یک معجزه در محل را بررسی کنند. این دو که در ابتدا نسبت به این گزارش مشکوکند، در مییابند موضوع بسیار پیچیدهتر و بزرگتر از آن چیزی است که در ابتدا فکر میکردند.
در اکثر مدت زمان پخش خود، فیلم The Borderlands یک فیلم ژانر ویدیو پیدا شده استاندارد است با رویکردی کمدی و شیمی جذاب بین دو شخصیت اصلی، اما بعد از مدتی یک فضای پرتنش و عجیب ایجاد میکند. در حالی که اشاره به اوج داستان فیلم باعث اسپویل شدن فیلم میشود، فقط به گفتن این نکته بسنده میکنیم که پایان بندی این فیلم یکی از تکان دهندهترین نتیجه گیریهایی است که در قرن اخیر در فیلمهای ژانر وحشت دیده ایم و پایانی که پتانسیل واقعی این ژانر فرعی در ژانر وحشت را نشان میدهد.
۴- Plank Face
فیلم Plank Face ساخته اسکات شیرمر و برایان کی ویلیامز که در همان سال ساخت فیلم ترسناک مستقل تحسین شده آنها با نام Harvest Lake ساخته شد یک نسخه به شدت تاریک و روانشناختی از یک فیلم ترسناک جنگلی ارائه میدهد که به مکانهای بسیار تاریک و ترسناک میرود.
در این فیلم ناتان برت نقش مکس را بازی میکند، مرد جوانی که همراه با نامزدش در یک منطقه جنگلی کمپ زده است. وقتی شرایط در اثر یک تهدید ناپیدا رو به وخامت میگذارد، مکس از خواب بیدار شده و خود را در یک ماسک بزرگ چوبی میبیند که روی صورتش قرار داده شده و توسط سه زن وحشی زندانی شده که هر یک میخواهند وی مرد خانواده اش باشد.
وقتی این ماسک چوبی روی صورت مکس قرار میگیرد، او دیگر قادر به سخن گفتن نیست و سه زنی که او را به اسارت گرفته اند نیز به زبانی عجیب و غریب صحبت میکنند و بدین ترتیب بخش زیادی از فیلم با دیالوگهایی میگذرد که برای مخاطب و شخصیت اصلی داستان قابل درک نیست. این موضوع برای حال و هوای سرکوبگر و شکنجه واری که در ادامه فیلم حاصل میشود حیاتی است، در شرایطی که مکس رفته رفته انسانیت خود را از دست میدهد و در نهایت او به صورت چوبی غیرانسان تبدیل میشود.
این فیلم بسیار کم هزینه، قدرت خود را از فیلمبرداری استادانه شیرمر، موسیقی اتمسفری و فیملبرداری تاثیرگذار ویلیامز گرفته است و در مورد بازیهای خیره کننده بازیگران نیز برت بسیار بی نقص ظاهر میشود و سوزان ام مارتین نیز در نقش زن رییس قبیله وحشیها یک بازی شیطانی از خود ارائه میدهد.
۳- Kidnapped
فیلم اسپانیایی Kidnapped که در سال ۲۰۱۰ ساخته شده، ممکن است در نگاه اول یک فیلم معمولی و استاندارد در مورد حمله به خانه در قالب فیلمهای The Strangers, You’re Next و ... باشد. اما بعد از تماشا میبینید که با یکی از پرتنش ترین، پرتعلیقترین و ترسناکترین فیلمهایی است که همیشه دوست داشته اید ببینید.
روی کاغذ، فیلم Kidnapped با عنوان اسپانیایی Secuestrados شبیه هیچ یک از دیگر از فیلمهای این ژانر نیست. یک خانواده ثروتمند به یک خانه بسیار مدرن و مجهز نقل مکان میکنند، اما در طول شب است که سه مهاجم با صورت پوشیده شده وارد خانه شده و از آنها درخواست پول میکنند.
اما از این داستان ساده، کارگردان فیلم، میگل آنخل ویواس، سطحی باورنکردنی و خارق العاده از تنش را بیرون میکشد که برداشتهای طولانی با کاتهای بسیار اندک که شباهت بسیاری به سبک کارگردانی آلفونسو کوارون و الخاندرو ایناریتو دارد نقش مهمی در تاثیرگذاری ترسناک آن دارند.
فیلم همچنین از ترفند تقسیم صفحه نمایش به شکلی بسیار تاثیرگذار استفاده میکند که تعلیق و تنش موجود در فیلم را چند برابر میکند. فیلم Kidnapped با فیلمبرداری و بازیهای خیره کننده خود فیلمی است که سبک و هنر آن را میتوان تنها با تاریکی و وحشت موجود در آن مقایسه کرد.
این فیلم از لحاظ بصری بسیار تاثیرگذار است هر چند شاید دیگر هرگز نخواهید برای بار دوم آن را تماشا کنید. میگل آنخل ویواس به خوبی خود را به عنوان یک کارگردان ماهر در ژانر حمله به خانه ثابت کرده است و به همین دلیل است که وی را برای ساخت بازسازی نسخه انگلیسی زبان فیلم ترسناک مشهور فرانسوی Inside انتخاب کرده اند.
۲- Irreversible
فیلم دیگری که در دسته «یک بار تماشا کن و دیگر تماشا نکن» قرار میگیرد، فیلم به شدت تکان دهنده گاسپر نوئه فرانسوی تبار در سال ۲۰۰۲ در مورد انتقام در خیابانهای پاریس است که داستان آن از لحاظ زمانی در جهت عکس روایت میشود. بعد از یک انتقام به شدت خشن و ترسناک در ابتدای داستان، هر چه در داستان به عقب برمی گردیم همه چیز تاریکتر و ترسناکتر میشود، در حالی که شخصیت مارکوس با بازی ونسان کسل و پیر با بازی آلبرت دوپونت قصد انتقامی خونین به خاطر تجاوز بسیار خشن به نامزد مارکوس به نام الکس با بازی مونیکا بلوچی را دارند.
نوئه از دیرباز به خاطر تصویرسازیهای خشن، شوکه کننده و انتقام جویانه اش که به مخاطب رحم نمیکند شناخته شده است، اما Irreversible را میتوان مهمترین دستاورد او در این زمینه دانست، به لطف نه تنها سکانس ابتدایی تکان دهنده فیلم بلکه سکانس بسیار فراموش نشدنی و ناخوشایند تجاوز که دوربین در آن به مدت ۱۰ دقیقه تمام برای لحظه کات نشده و از به تصویر کشیدن این صحنه ناخوشایند دور نمیشود.
اگر چه میتوان فیلم Irreversible را فیلمی کلیدی در موج سینمای پرخشونت فرانسه در دهه ۲۰۰۰ و تاثیرگذار بر ترند فیلمهای شکنجهای آمریکا دانست، این فیلم یک نسخه کاملاً متفاوت از سینمای پرخشونت است که خط بین هنر و سوء استفاده واقعی در آن باعث شده بیش از پیش اثری تکان دهنده بر مخاطب داشته باشد.
کمتر کسی را میتوان پیدا کرد که بگوید از تماشای فیلم Irreversible لذت برده است، اما بسیاری هنر موجود در آن را تحسین کرده اند و بدون شک هیچ بینندهای بدون تحت تاثیر قرار گرفتن سالن سینمای محل نمایش این فیلم را ترک نکرده است. با این وجود بعید میدانیم کسی را پیدا کنیم که دوست داشته باشد یک بار دیگر نیز به تماشای فیلم نوئه بنشیند.
۱- Requiem For A Dream
سالها پیش در سال ۲۰۰۰، دارن آرونوفسکی هنوز یک فیلمساز نسبتاً ناشناخته برای اکثریت سینماروها بود، اما به دنبال موفقیت اولین فیلم او با نام Pi در سال ۱۹۹۸ که یک فیلم مستقل بود، آشنایان با آرونوفسکی او را یک کارگردان خوش آتیه میدانستند. فیلم دوم او نیز نشان داد که یکی از تکان دهندهترین و تاثیرگذارترین فیلمهایی است که تاکنون از هالیوود بیرون آمده است.
بر اساس رمانی از هوبرت شلبی جونیور و سناریویی با مشارکت خود آرونوفسکی، فیلم Requiem For A Dream داستان چهار معتاد را روایت میکند: شخصیت هری با بازی جارد لتو، ماریون با بازی جنیفر کانلی، تایرون با بازی مارلون وایانز و سارا، مادر هری، با بازی الن برشتین.
در حالی که سه جوان اصلی داستان به هرویین اعتیاد دارند، سارا به آمفتامینهایی که برای کاهش وزنش تجویز شده معتاد میشود در حالی که روی رویایی بازی در یک مسابقه تلویزیونی تمرکز کرده است و در نهایت ارتباطش با واقعیت و دنیای واقعی را از دست میدهد.
در حالی که برشتین به درستی برای بازی خود در این فیلم نامزد دریافت جایزه اسکار شد، آرونوفسکی از تمام بازیگران فیلمش بهترین بازی هایشان را میگیرد، در حالی که یک فضای به شدت سرکوبگر را از طریق کار با دوربین، تدوین و صداگذاری خلق میکند. این فیلم با جزییات کامل تاثیرات و هزینه ویرانگر اعتیاد را به شکلی تکان دهنده به نمایش در میآید و به همین دلیل بهترین فیلم برای فرستادن پیام «اعتیاد ویرانگر است» خواهد بود.
اما فراتر از این، فیلم آرنوفسکی را باید شرحی بر شکنندگی و حساسیت رویاها، خواستهها و امیال ما و این موضوع که مرگ یک رویا چقدر میتواند ویران کننده باشد، دانست. اگر چه مخاطب بعد از تماشای این فیلم به اندازه شخصیتهای داستان ویران و خرد نمیشود، اما بدون شک تاثیر خودش را بر مخاطب میگذارد. آرونوفسکی تا سال ۲۰۱۷ و فیلم mother!، فیلمی چنین پرتنش، تکان دهنده و ویرانگر نساخت.
منبع:روزیاتو
انتهای پیام/