به گزارش خبرنگار گروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان از یزد، روز بزرگداشت مولوی بهانهای شد تا در گفتگویی با یکی از اساتید مولوی شناس درباره این عارف شاعر درنگی کنیم. محمد خدادادی، عضو هیات علمی دانشگاه یزد و مولف کتاب «آفتاب در میان سایه: تفسیری نو از داستان اول مثنوی (پادشاه و کنیزک)» برخی از جنبههای کلیدی اندیشههای مولانا که مناسب انسان امروز است، برای ما تبیین میکند.
محمد خدادادی استاد مولوی شناس میگوید: «منِ» مولانا یک «منِ» فراگیر است. برخی از شاعران ما یک «من» فردی دارند و اندیشههای ایشان چیزی فراتر از «من» شخصی ایشان نیست. برخی دیگر از شاعران ما در مرحلهای بالاتر هستند و یک «من» اجتماعی دارند و دردمند مسایل جامعه خویش هستند. پس «من» ایشان بزرگتر از «من» شاعران دسته اول است.
او ادامه داد: برخی از شاعران هستند که حتی پا را فراتر گذاشته، با یک «من» الهی به هستی مینگرند. این «من»، ازلی و ابدی است و همه چیز را در بر میگیرد؛ مسایل فردی، اجتماعی، فلسفی، عرفانی و غیره.
به گفته این استاد، شاعر به معنای هستی خویش میاندیشد. در بین شاعران عارف از این قسم معانی بسیار به چشم میخورد، اما مولانا یکی از کاملترین نمونههای عرفان اسلامی است که شما همه چیز را میتوانید در آن بیابید. چون که صد آمد نود هم پیش ماست. وقتی به مولانا میپردازید، گویی عطار را، سنایی را، عین القضات را، حلاج را و دیگر عارفان را مورد بررسی قرار داده اید.
خدادادی تصریح کرد: کسانی که دغدغه معنا و حقیقت و معرفت را دارند، طبیعتا گرایش به مولوی پیدا میکنند و بدین وسیله از دریای اندیشههای او سیراب میشوند.
این استاد دانشگاه میافزاید: انسان امروز و دیروز نداریم. انسان همواره دغدغه هایش در مسیر سلوک یکسان بوده است. این درست است که ما فکر میکنیم دغدغههای انسان قرن بیست و یکم با دغدغههای انسان قرن دوم و سوم و چهارم و پنجم متفاوت است، اما در ذات انسان دگرگونی به آن معنا رخ نداده است.
به بیان استاد خدادادی درست است که پس از انقلاب صنعتی و مدرنیسم سبک زندگی انسان تغییر یافته، هر جایی در تاریخ بشر آغاز انسانیت با تفکر و پرسش بنیادین از وجود همراه است. اما اگر از ذات انسان بگذریم و به هرحال بخواهیم از مولانا نسخهای برای انسان امروز تجویز کنیم، اتفاقا قدم در راه درستی گذاشته ایم.
او عنوان کرد: انسان عصر مدرنیته انسانی گم گشته است. سبک زندگی پرسرعتی که مدرنیته بر انسان تحمیل کرده، انسان معاصر را به شدت پریشان کرده است. چون اصل خویش را از یاد برده است.
مولانا شاعری است که مرتباً انسان را به اصل خویش فرا میخواند: «هر کسی کو دور شد از اصل خویش» و یا «ما ز دریاییم و دریا میرویم / ما ز بالاییم و بالا میرویم». مولانا در مثنوی، غزلیاتش، فیه ما فیه و دیگر آثارش مرتباً به انسان علامت میدهد.
انسانی که در پریشانی است به واسطة مولانا دمی در ذات و حقیقت وجودی خویش میاندیشد و به آرامش میرسد و برای دقایقی هم که شده از این هیاهو و تب و تاب مدرنیته رهایی پیدا میکند.
مولوی از زبان حق تعالی میگوید: «گر نبودی بهر عشق پاک را / کی وجودی دادمی افلاک را؟» او اصل زندگی را پاک بازی با پروردگار میداند و انسان را به اصل عشق و محبت و به تبع آن آرامش فرا میخواند. «عشق» که گمشدة انسان عصر حاضر است.
مولوی به بخشش و مدارا نیز بسیار توجه دارد. چیزی که باز هم متاسفانه در عصر جدید کمیاب است. مولانا میگوید: «رو سینه را، چون سینهها هفت آب شو از کینهها / وانگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو». بحث دیگر نوعی کثرت گرایی دینی و مدارا و تساهل و تسامح دینی در اندیشههای اوست.
به گفته استاد خدادادی در عصر معاصر فضای گفتگو و تعامل بسیار محدود است. هنوز هم گروههای تکفیری که خود را حق مطلق میدانند در گوشه و کنار دنیا وجود دارند. در صورتی که مولانا حقیقت را انحصاری نمیداند: «آن که گوید جمله حق اند، احمقی ست / وآن که گوید جمله باطل، او شقی ست». او به جای جنگ و جدل انسان را به روشن کردن شمع معرفت فرا میخواند که این جز در سایه بحث و تعامل به انجام نخواهد رسید.
خدادادی میافزاید: انسان کامل در اندیشههای مولانا همان حقیقت ازلی است که مجموع اسما و صفات الهی در اوست. مولوی در جایی انسان کامل را چنین معرفی میکند: «چون مراد و حکم یزدان غفور / بود در قدمت تجلی و ظهور / پس خلیفه ساخت صاحب سینهای / تا بود شاهیش را آیینه ای» یعنی حق تعالی در ازل ارادة تجلی و ظهور نمود که دلیل آن هم عشق بود: «گر نبودی عشق، هستی کی بٌدی». خداوند برای کمال ظهور خویش، خلیفهای را برگزید تا آینهای باشد برای تجلی سلطنتش که آن همان انسان کامل است.
خدادادی تصریح میکند: داستان پادشاه و کنیزک در پیشانی مثنوی قرار دارد و از این منظر بسیار حایز اهمیت است. مطمئناً مولوی این داستان را اتفاقی در پیشانی مثنوی قرار نداده است. این داستان را میتوان کلید فهم هر شش دفتر مثنوی دانست. مسایل مهمی مثل عشق، انسان کامل، ظهور و تجلی، تفاوت اولیای خدا با دیگران، توکل، صبر، کشف و شهود، عشق مجازی و رابطة آن با عشق حقیقی به طور مختصر در داستان اول به چشم میخورد.
به گفته این استاد دانشگاه یزد کسانی که میخواهند به دریای بیکران اندیشههای مولوی ورود پیدا کنند، اگر داستان اول و رموزش را حل و فصل کنند و پرده از استعارات و تماثیل آن گشایند، در نهایت به فهم اندیشههای مولوی نایل میشوند.
او میافزاید: ما اگر بخواهیم برای مثنوی معنوی نام دیگری انتخاب کنیم یقیناً «پیرنامه» نام برازندهای است. مثنوی در وصف پیر و انسان کامل است. داستان اول نیز رمزی است از پیر و انسان کامل: «آفتابی در میان سایه ای».
در اشعار مولانا، آفتاب و خورشید و شمس نماد انسان کامل اند. سایه همین جسم است و آفتاب در میان سایه یعنی حقیقت روحانی و متعالی انسان که در سایه کالبد خاکی اسیر است: «بدان که پیر سراسر صفات حق باشد / وگرچه پیر نماید به صورت بشری».
دکتر خدادادی در انتخاب بیتی از اشعار مولوی میگوید: انتخاب یک مروارید از بین کوهی از مروارید بسیار دشوار است. اما به عنوان حسن ختام بیتی از مولانا را بر میگزینم که مدتها ذهنم را به خود مشغول کرده است.
«هرچه جز عشق خدای احسن است / گر شکرخواری است، آن جان کندن است»
مولوی میگوید: در این هستی هرچه غیر از خدای زیبا است، حتی اگر به ظاهر کار نیکی و زیبایی است، اما در حقیقت جان کندن است. یعنی هدفی غیر از عشق نباید داشت. این که خداوند در قرآن میفرماید: «وَالَّذینَ آمَنوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّه»، یعنی مومنان عاشق خدا هستند. ایمان یعنی عشق به حق و نه عبادات و افعال ظاهری صرفاً.
اگر کسی زندگی عاشقانه داشته باشد، سرشار از سرور خواهد بود و از اندوه رها خواهد شد. پس انسان در همه کارهای خویش باید عشق به پروردگار را سرلوحة خویش قرار دهد. در تحصیل، در ازدواج، در شغل و در همة کارهای خویش باید رضایت و عشق خداوند را مد نظر قرار دهد تا بدین سبب نور در جای جای زندگی او پرتوافشانی کند.
گزارش از حسین جودوی
انتهای پیام/