به گزارش حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان، همواره در طول تاریخ افرادی بودند که در زندگی خود به دلایلی در مسیرهای اشتباه قرار گرفته اند، ولی با اتفاقاتی دچار تحول شده اند و مسیر زندگی آنها عوض شده است. نمونه مشهور این افراد حر است که در واقعه عاشورا پس از گذشت قرنها همچنان نامش جاودان است. اما نمونه ای دیگری هم، به ویژه در عصر ما وجود دارند که نگاهی به زندگی و سیر تغییر و تحول و بازگشت آنها به خویشتن، موید این شعر است که گفته: «صد بار اگر توبه شکستی باز آ/ این درگه ما درگه نومیدی نیست»
شهید شاهرخ ضرغام از جمله افرادی بود که در زمان طاغوت به کارهای خلاف مشغول بود، ولی با عنایت امام رضا (ع) دچار تحول درونی می شود و پس از آن با انقلاب اسلامی، این تحول عمیق تر می شود و سپس در جنگ تحمیلی به فیض شهادت نائل می شود.
شهید شاهرخ ورزشکاری مدال آور بود که در دوران طاغوت اوقات فراغت خود را در کوچه و محله به بیهودگی میگذراند و در میان گروههای خلافکار محله برای خود دار و دستهای داشت. روزی آخوند محله شان به منظور ارتباط دوستی با شاهرخ وارد جمع او و دوستانش میشود و با اشاره به دستهای دیگر از خلافکاران که آن سوی محله جمع بودند، میپرسد: اگر شما لات هستید، پس آنها کیستند؟ که شهید شاهرخ در پاسخ میگوید: ما لات هستیم، اما آنها ---(فحش) هستند و مزاحم نوامیس مردم می شوند.
بعدها در اثر رفاقت یکی دیگر از روحانیون محله با شاهرخ، او عازم زیارت امام رضا میشود و نقطه آغاز تحول شاهرخ در حرم امام رضا رقم میخورد. شاهرخ بعدها هم به انقلابیون میپیوندد و در طول جنگ تحمیلی، رفتاری با بعثیها میکند که آنها شاهرخ و نیروهایش را گروه آدم خواران مینامند.
در این خصوص گفت و گویی با قاسم صادقی از همرزمان شهید شاهرخ ضرغام در دفاع مقدس انجام داده ایم. آقای صادقی در زمان جنگ رزمندهای نوجوان بوده که باب آشنایی او و شهید ضرغام از یک سیلی شروع می شود که به ناحق از شهید ضرغام می خورد. در ادامه می توانید مشروح گفتگوی باشگاه خبرنگاران جوان با قاسم صادقی را در مورد چگونگی تغییر و تحول شهید ضرغام و شهادت او بخوانید:
آقای صادقی؛ از شاهرخ ضرغام قبل از انقلاب بفرمایید.
وضعیت اخلاقی قبل از انقلاب در تهران بسیار وخیم بود و روزگار بدی وجود داشت. وضعیت اخلاقی در آن زمان به شکلی بود که فساد به صورت قانونی انجام می شد و حکومت وقت در آن زمان از فاحشه خانهها مالیات دریافت میکرد. شاهرخ هم در چنین فضایی زندگی میکرد. این شد که عوامل مختلف، از فضای حاکم تا دوست ناباب، شاهرخ را به انجام کارهای خلاف کشانده بود و به خاطر هیکل درشت و ورزشکاری که داشت، داخل محل به کارهای خلاف معروف بود و گروهی هم برای خودش داشت که باعث دردسر خانوادش شده بود؛ با این وجود شاهرخ، بعضی از حرمتها را نگه میداشت. او خیلی امانتدار بود و قائل به این بود که بعضی از کارهای خلاف نباید انجام شود. او از افراد ناتوان حمایت میکرد و هنگامی که دو نفر دعوا می کردند نگاه می کرد که حق با کیست و سریعاً طرف حق را می گرفت.
روزی آخوند محله شان به منظور ارتباط دوستی با شاهرخ وارد جمع او و دوستانش میشود و با اشاره به دستهای دیگر از خلافکاران که آن سوی محله جمع بودند، میپرسد: اگر شما لات هستید، پس آنها کیستند؟ که شهید شاهرخ در پاسخ میگوید، ما لات هستیم، اما آنها ---(فحش) هستند. آخوند سوال میکند ---(فحش) یعنی چی؟ شاهرخ میگوید: آنها برای نوامیس مردم مزاحمت ایجاد میکنند. اما ما اینجا ایستادیم که اگر آنها این کار را انجام دادند با آنها برخورد کنیم.
شاهرخ با تمام کارهای اشتباهی که انجام میداد، نوعی خوبی در وجودش بود که سبب می شد هیئت برود و سینه زنی کند. او در ایام محرم در محله شان عَلَم بلند میکرد و رفتار لوتی مابانه داشت.
تحول شهید ضرغام از کجا شکل میگیرد؟
در همین فضای حاکم بر جامعه در سال ۱۳۵۶ شهید ضرغام در ایام محرم پای منبر حاج آقایی مینشیند که از توبه صحبت می کرد و از پا منبری هایش می پرسید: از بین شما جوانان کسی هست که مثل حر توبه کند؟
بعد از سخنرانی شاهرخ میرود پیش آن حاج آقا و میگوید توبه یعنی چی؟ آن حاج آقا میگوید: امشب شب شام غریبان است و تو برو پیش معتمدین محل و کارهایت را برایشان توضیح بده تا راهنماییت کنند. مثلا برو پیش مش رضا شیرفروش!
شاهرخ میگوید: حاج اقا او که بدتر از من است. وقتی که من شبها از کافه بیرون میزنم، می بینم مش رضا در دبههای شیر آب میریزد. حاج آقا به نظرت این کار حلال خوریه یا حرام خوری؟ شاهرخ نسبت به حق الناس حساسیت داشت و لذا وقتی حاج آقا چند تا مثال دیگر میآورد شاهرخ هم همین طور جواب میدهد تا اینکه در آخر حاج اقا میگوید تو اگر میخواهی آدم بشوی برو به مشهد! ولی سه شرط دارد. اول اگر رفتی مشهد تا اجازه ات ندادند نباید وارد حرم شوی. دوم؛ اگر اجازه دادند که وارد حرم شوی، تا صاحب خانه را ندیدی چیزی نگو. سوم؛ اگر صاحب خانه را دیدی هر اشتباهی که داری به امام بگو.
بعد از پایان صحبت حاج اقا شاهرخ از حاج اقا خداحافظی کرد و به خانه رفت و فوری به مادرش گفت: بلند شو برویم مشهد! مادرش تعجب کرد و گفت: چه شده که شاهرخِ خلاف کار، یکدفعه میگوید به مشهد برویم؟ شاهرخ به مادرش گفت: آخوند بالا منبر گفته که اگر میخواهی آدم شوی برو مشهد و من میخواهم بروم، شاید که آخونده راست گفته باشد. برادر شاهرخ تعریف میکند وقتی وارد حرم شدیم رفتیم سمت مسجد گوهرشاد و مادرش گفت: حالا که داخل میروی، برو وضو بگیر، بعد برو! شاهرخ هم وضو گرفت بعد از پلهها پایین رفت و به سمت ضریح نشست. برادرش میگوید بالای سرش بودم که دیدم همین طور که به ضریح نگاه میکند سرش را پایین انداخته و قطرات اشک از صورت شاهرخ جاری شده است. یکدفعه دیدم شاهرخ بلند شد و گویا شرط سوم اتفاق افتاده است. شاهرخ همچنانکه اشک می ریخت، بلافاصله گفت: امام رضا غلط کردم! دیگر عرق نمیخورم و خیلی خسته شدم. در همین حال افرادی پشت شاهرخ ایستاده بودند که ببینند شاهرخ با چه کسی صحبت میکند و امام کجاست؟
شاهرخ وقتی از مشهد برگشت دیگر شاهرخ سابق نبود، شده بود رخ شاه! یعنی امام رضا (ع) او را خریده بود. بعد از آن به سمت کارهای خوب آمد و کارهای خلافش را کنار گذاشت. وقتی محرم رسید علم دار هیئت شد. به شکلی که ساواک هم نتوانست جلوی او را بگیرد.
با حضور امام خمینی (ره) و ظهور انقلاب در ایران چه اتفاقاتی برای شاهرخ افتاد؟
در آستانه بازگشت امام خمینی (ره) به ایران شاهرخ جزو کسانی میشود که اقدام به جمع آوری مکانهای فساد و فحشا میکنند و چون با واقعیت این مراکز آشنایی دارد افرادی را که به این مراکز میرفتند راهنمایی میکند تا این کارها را انجام ندهند و آنها را از عاقبت کارهایشان باخبر میکند.
در ادامه پیوستن اون به نیروهای انقلابی، به خاطر فعالیت شاهرخ در رشته کشتی، فدراسیون کشتی از او دعوت میکند که وارد تیم حفاظت امام خمینی شود. لذا اسامی چند نفر به همراه شاهرخ به حفاظت فرودگاه داده می شود تا حلقه اصلی حفاظت از امام خمینی (ره) به این افراد سپرده شود. در این شرایط شاهرخ جزو کسانی هست که به صورت ویژه به عنوان محافظ امام در فرودگاه حضور دارند و زمانی که امام خمینی (ره) وارد فرودگاه میشود و چشم شاهرخ به چشم امام می افتد، تحول و دگرگونی شاهرخ عمیق تر میشود و از آن زمان به بعد بود که دیگر عاشق و گوش به فرمان امام خمینی (ره) حرکت میکند.
بعد از آن سپاه پاسداران برای تعدادی از داش مشتیها که با انقلاب همراه شده بودند، نامه میزند که ضد انقلاب در کردستان درگیری ایجاد کرده است و به آنجا بروند، که شاهرخ هم جزو همان افراد بود .
از روزهای اول جنگ و بودن در کنار شهید ضرغام بفرمائید.
بعد از قائله کردستان وقتی جنگ تحمیلی عراق علیه ایران آغاز شد، شاهرخ به خوزستان رفت و با شهید چمران روبه رو شد. شهید چمران به شاهرخ و دوستانش میگوید که به سمت خرمشهر بروید که در حال سقوط هست. آنها با گروه ۱۵ نفره شان که از داش مشدیهای تهران بودند به سمت خرمشهر حرکت میکنند که به علت بسته بودن راه به ماهشهر میروند و با هلیکوپتر خودشان را به خرمشهر میرسانند و با گروه شهید سید مجتبی هاشمی آشنا میشوند که در آن منطقه در حال مبارزه هستند.
خاطره مشترکی از شهید ضرغام در جنگ دارید؟
من ماشینی داشتم که کارهای پشتیبانی را انجام میدادم. روزی یکی از نیروهای شاهرخ آمد و گفت: ماشین را بده! این ماشین برای گروه شاهرخ هست! مقاومت کردم و گفتم نمیدهم! آن شخص رفت و با شاهرخ آمد. شاهرخ گفت: ماشین را بده! تا گفتم نمیدهم یک سیلی به من زد و گفتم آقا سید محمود صندوقچی گفته است که ماشین دست تو باشد. بعد باهم پیش آقای صندوقچی رفتیم. شاهرخ گفت: شما گفتیید که ماشین دست این بچه باشد؟ آقای صندوقچی گفت: آره! تا تایید کرد یک پس گردنی به نیروی خودش زد و گفت: برو ماشین باید دست این باشد.
چند روزی از این ماجرا گذشت که یکی از دوستان شاهرخ تعریف کرد، داشتیم برای شناسایی منطقه می رفتیم، تا اینکه شاهرخ در ماشین نشست و یکدفعه گفت: برگردیم که من یک عذرخواهی جا گذاشته ام! یک سیلی به گوش آن پسره زدم که باید بروم و حلالیت بطلبم. شاهرخ آمد و به من گفت یا یک سیلی بزن یا من را ببخش! شاهرخ اگر خطایی میکرد، ترسی نداشت که بگوید من این خطا را کردم. یک جمله داشت و همیشه میگفت: به خودتان دروغ نگوید تا آدم شوید.
جریان گروه آدم خوارها چی بود؟
بعد عملیاتی سنگین در نخلستانهای آبادان گرسنه مانده بودیم. در روستایی خالی از سکنه بودیم که ناگهان یک گوساله زخمی را دیدیم.شاهرخ به بچهها گفت: آن گوساله را ذبح کنید تا بخوریم. من هم در این روستا که تخلیه شده بود قابلمه ای بزرگ یافتم تا کله پاچه درست کنیم. در همین حین بچههای ما یک اسیر عراقی آوردند و هر چه به این اسیر عراقی میگفتند که اقرار کن و اطلاعات بده، هیچ حرفی نمیزد. تا اینکه او را پیش شاهرخ آوردند. شاهرخ که دید این اسیر سخن نمیگوید، درب قابلمه را باز کرد و با ملاقه زبان گوساله را بیرون آورد و خطاب به اسیر عراقی گفت: فرمانده تان را گرفتیم کشتیم و این زبان اوست! تا این را گفت: رنگ اسیر عراقی سرخ شد و بعد اینکه اطلاعات داد، شاهرخ گفت: رهایش کنید. اسیر عراقی هم به جمع دوستانش می رود و این ماجرا را برای نیروهای عراقی تعریف می کند. از آن زمان به بعد هر اسیر عراقی را که میگرفتیم میگفت ما را نکشید، نخورید! خودمان اطلاعات می دهیم که چه کسی هستیم. شاهرخ جنگ روانی راه انداخته بود. بعد شنیدیم که آنها در جمع خودشان میگفتند اینا آدم خوار هستند.
از نحوه شهادت شاهرخ اطلاع دارید؟
جنازه شاهرخ بر اثر بمباران مفقود الاثر شد. شب ۱۷ آذر ۱۳۵۹ شبیخون زدیم. رفتیم جلو و غنیمت گرفتیم و کارمان به صبح کشیده شد. نتوانستیم از خاکریز بیرون آییم. به شکلی بود که هم ما بر دشمن مسلط بودیم و هم دشمن بر ما. آخرین یگان زرهی دشمن که حرکت کرد تیربار میزدند که به سینه شاهرخ اصابت میکند و چون وزنش سنگین بود، همان جا زمین می خورد و دیگر نتوانستیم او را به عقب برگردانیم. به همین خاطر شاهرخ ماند. بعد هم هواپیما آمد و آن منطقه را بمباران کرد و دیگر مشخص نشد سرانجام جنازه شاهرخ چه شد که در شکست حصر آبادان گشتیم و تعدادی از شهدا را پیدا کردیم و برگرداندیم؛ بعدها تنها چیزی که از شاهرخ پیدا کردم کلاه و پالتوی او بود. اما چیزی از آثار پیکر شهید شاهرخ و تعدادی دیگر از شهدا پیدا نکردیم.
کتاب شاهرخ حر انقلاب با استقبال خوبی مواجه شد. چه شد که بعد از ۳۰ سال کتابی در مورد شهید شاهرخ نوشته شد؟
به آقای عمادی نویسنده کتاب گفتم که چه شد سراغ من آمدی و این کتاب را نوشتی؟ او گفت که یک شب در عالم خواب دیدم که یک نفر با موتور هزار سراغ من آمد و من را سوار کرد (در زمان حیات هم شاهرخ موتور هزار داشت) و دور شهر رفت و آمد کردیم. از خواب پریدم و فکر کردم چه کسی بود که آمد به خواب من؟ رفتم تصویر شهدا را که داخل خانه نصب کرده بودم نگاه کردم. یکدفعه دیدم که شهید شاهرخ ضرغام بوده و همین خواب باعث شد شروع کردم به تحقیق کردن و کتاب نوشتن و از طریق دوستانش خاطرات شهید را جمع آوری کردم. و حاصلش شد کتاب شاهرخ حر انقلاب که از خاطرات اطرافیان و همرزمانش هست.
بازخوردی هم از خوانندگان کتاب گرفتید؟
بله، بعد از چاپ کتاب جوانهایی آمدند و از تحول خود بعد از خواندن کتاب شاهرخ گفتند. کسانی هم در زندان بودند که تعریف می کنند وقتی با کتاب شاهرخ مواجه شدند و خاطراتش را خواندند، مسیر زندگی آنها عوض شد و عده ای هم بودند که مراجعه می کردند و میگفتند از شهید خاطره بگو.
پیگیر خاطرات شهدای آن منطقه شدید؟
بله، برای پیگیری این موضوع و پیدا کردن خانواده شهدای آن منطقه به بهشت زهرای تهران رفتم و بر روی مزار شهدایی که مربوط به آن منطقه میشدند، شمارهای گذاشتم و گفتم برای اطلاع از محل شهادت شهید با این شماره تماس بگیرید. تماس گرفتند و موضوع را پرسیدند خیلی خوشحال شدند که قرار است بعد از ۳۰ سال از محل شهادت عزیزانشان اطلاع کسب کنند. خانوادهها را جمع کردم و با دو دستگاه اتوبوس به محل مقتل شهدایشان رفتیم. وقتی خانوادهها را به محل شهادت عزیزانشان بردم، کم کم خاطراتی از شهدایشان به دست آوردم. وقتی دیدم این مقتل شهدا مورد استقبال قرار گرفت به این فکر افتادم که این مکان را به صورت یادمان درست کنم و حالا پس از شش سال، سالانه چند هزار نفر برای زیارت مقتل شهدا به آن محل مراجعه می کنند.
در پایان باید گفت، ایجاد تحول در انسان ابتدا به خود شخص برمی گردد که چه مقدار تمایل به خوب زیستن دارد و قطعاً میتواند با خواندن خاطرات افرادی که در گذشته در مسیری اشتباه قرار داشتند و کار خلاف انجام می دادند درس گرفت و با تلاش و کسب معارف اهل بیت خود را در مسیر درست قرار دهد.
انتهای پیام/
ظهور آقامونو برسون.
سلام بر شهیدان