به گزارش خبرنگار گروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان از شهرکرد، ۲۸ ماه صفر سالروز رحلت سید انبیا و برترین آفریده خدا محمد مصطفی (صلی الله علیه و اله و سلم) است. وجود مقدسی که خداوند متعال تمام جهان را به یُمن او و عترت پاکش آفرید و نور او اول مخلوق خداوند است. پیامبری که خداوند حکیم بارها در قرآن کریم او را ستوده است.
سخن در فضایل و مناقب آن حضرت بسیار است، اما آنچه در این مقام باید گفت عظمت مصیبت خاتم الانبیاء (صلی الله علیه و آله) است؛ تا آنجا که امام باقر (علیه السلام) در روایتی چنین میفرماید: «من أصیب بمصیبة فلیذکر مصابه بالنبی (صلی الله علیه و آله) فانه من أعظم المصائب»
هر کس به مصیبتی گرفتار شد، پس باید مصیبت خود را نسبت به پیامبر الانبیاء (صلی الله علیه و آله) بیاد آورد پس همانا که مصیبت پیامبر از بزرگترین مصیبتها است.
بیشتر بخوانید
در تاریخ رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله میان شیعه و اهل سنت، اتفاق نظر نیست. زیرا تاریخ نگاران و سیره نویسان شیعه به پیروى از اهل بیت علیهم السلام، تاریخ رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله را روز دوشنبه ۲۸ صفر سال یازدهم هجرى قمرى دانسته اند ولیکن علماى اهل سنت تاریخ آن را در ماه ربیع الاول ذکر کرده اند و در این که چه روزى از ربیع الاول بوده است، اختلاف دارند؛ برخى روز اول، برخى روز دوم و برخى روز دوازدهم و ... از این ماه را بیان کردند.
شیخ عباس قمی میگوید اکثر علماى اهل سنّت آن را در روز دوازدهم ماه ربیع الأوّل گفته اند. واقدی از جمله کسانى است که رحلت آن حضرت را در روز دوشنبه دوازدهم ربیع الاول مى داند.
دلایل بسیاری وجود دارد که رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ناشی از خوراندن سم به آن حضرت بوده است. این دلایل و روایات، از تواتر معنوی برخوردارند؛ یعنی هرچند که الفاظ و توصیفات آنها کاملاً با یکدیگر مشابه نیستند، اما از مجموع آنها، میتوان موضوع مورد بحث را ثابت نمود. از جمله امام صادق (ع) میفرمایند:، چون پیامبر اسلام (ص)، ذراع (یا سر دست) گوسفند، را دوست میداشتند، یک زن یهودی با اطلاع از این موضوع ایشان را با این بخش از گوسفند مسموم نمودند. در جای دیگری آن حضرت فرمودند: «پیامبر اکرم (ص) در جریان جنگ خیبر مسموم شده و هنگام رحلتشان بیان فرمودند که لقمهای که آن روز در خیبر تناول نمودم، اکنون اعضای بدنم را نابود نموده است و هیچ پیامبر و جانشین پیامبری نیست، مگر این که با شهادت از دنیا میرود.»
در این روایت، علاوه بر تصریح به مسموم شدن رسول خدا (ص) و شهادت ایشان در پی مسمومیت، به اصلی کلی نیز اشاره میشود که مرگ تمام پیامبران و اوصیا با شهادت بوده و هیچ کدام، با مرگ طبیعی از دنیا نمیروند! روایات دیگری نیز وجود دارد که این اصل کلی را تقویت مینماید.
علاوه بر روایات شیعه، روایات فراوانی در صحاح و دیگر کتب اهل سنت وجود دارد که همین موضوع را تأیید مینماید که به عنوان نمونه، به سه مورد آن اشاره میکنیم:
۱. در معتبرترین کتاب نزد اهل سنت، نقل شده که پیامبر (ص) در بیماری منجر به رحلتشان، خطاب به همسرشان عائشه فرمودند: «من همواره درد ناشی از غذای مسمومی را که در خیبر تناول نمودهام، در بدنم احساس میکردم و اکنون گویا وقت آن فرا رسیده که آن سم، مرا از پای درآورد.» همین موضوع در سنن دارمی نیز بیان شده است. علاوه بر این که در این کتاب، به شهادت برخی از یاران پیامبر (ص)، بر اثر تناول همان غذای مسموم نیز اشاره شده است.
۲. احمد بن حنبل در مسند خود، ماجرایی را بیان مینماید که طی آن، بانویی به نام ام مبشر که فرزندش به دلیل خوردن غذای مسموم در کنار پیامبر اکرم، به شهادت رسیده بود؛ در ایام بیماری ایشان به عیادتشان آمده و اظهار داشتند که من احتمال قوی میدهم که بیماری شما ناشی از همان غذای مسمومی باشد که فرزندم نیز به همین دلیل به شهادت رسید! پیامبر (ص) در پاسخ فرمودند که من نیز دلیلی به غیر از مسمومیت، برای بیماری خویش نمیبینم و گویا نزدیک است که مرا از پای در آورد. مرحوم مجلسی نیز با نقل روایتی؛ تقریبا مشابه با این روایت بیان نموده که به همین دلیل است که مسلمانان اعتقاد دارند علاوه بر فضیلت نبوت که به پیامبر (ص) هدیه شده، ایشان به فوز شهادت نیز نائل آمدهاند.
۳. محمد بن سعد؛ از قدیمیترین مورخان مسلمان ماجرای مسمومیت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را این گونه نقل مینماید: هنگامی که پیامبر (ص)، خیبر را فتح نموده و اوضاع به حالت عادی برگشت، زنی یهودی به نام زینب که برادرزاده مرحب بود که در جنگ خیبر کشته شد، از دیگران پرسش مینمود که پیامبر (ص) کدام بخش از گوسفند را بیشتر دوست میدارد؟ و پاسخ شنید که سر دست آن را. سپس آن زن، گوسفندی را ذبح کرده و تکه تکه نمود و بعد از مشورت با یهودیان در مورد انواع سم ها، سمی که تمام آنان معتقد بودند کسی از آن جان سالم به در نمیبرد را، انتخاب نموده و اعضای گوسفند و بیشتر از همه جا، سردستها را مسموم نمود.
هنگامی که آفتاب غروب نموده و پیامبر (ص) نماز مغرب را به جماعت اقامه فرموده و در حال برگشت بودند، آن زن یهودی را دیدند که همچنان نشسته است! پیامبر (ص) دلیل آن را پرسیدند و او جواب داد که هدیهای برایتان آوردم! پیامبر (ص) با قبول هدیه، به همراه یارانش بر سر سفره نشسته و مشغول تناول غذا شدند ... بعد از مدتی، پیامبر (ص) فرمودند که دست نگه دارید! گویا این گوسفند مسموم است! مؤلف کتاب طبقات، سپس نتیجه میگیرد که شهادت پیامبر (ص) به همین دلیل بوده است.
بدین ترتیب، از مجموع روایات نقل شده در کتب شیعه و اهل سنت، میتوان نظریه شهادت ناشی از مسمومیت پیامبر (ص) را تقویت نمود که در قریب به اتفاق این روایات، زمان مسمومیت ایشان، هم زمان با جنگ خیبر و توسط زنی یهودی بیان شده است.
رسول اکرم صلی الله علیه و آله در آخرین سفر حج (در عرفه)، در مکه، در غدیر خم، در مدینه قبل از بیمارى و بعد از آن در جمع یاران یا در ضمن سخنرانى عمومى، با صراحت و بدون هیچ ابهام، از رحلت خود خبر داد. آن حضرت در حجة الوداع در هنگام رمى جمرات فرمود: مناسک خود را از من فراگیرید، شاید بعد از امسال دیگر به حج نیایم. هرگز مرا دیگر در این جایگاه نخواهید دید.
هنگام بازگشت نیز در اجتماع بزرگ حاجیان فرمود: نزدیک است فراخوانده شوم و دعوت حق را اجابت نمایم.
عبدالله بن مسعود گوید: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله یک ماه قبل از رحلت، ما را از وفات خود آگاه نمود... عرض کردیم: اى رسول خدا! رحلت شما در چه موقع خواهد بود؟ فرمود: فراق نزدیک شده و بازگشت به سوى خداوند است.
زمانى نیز فرمود: نزدیک است فراخوانده شوم و دعوت حق را اجابت نمایم و من دو چیز گران در میان شما مى گذارم و مى روم: کتاب خدا و عترتم، اهل بیتم... و خداوند لطیف و آگاه به من خبر داد که این دو هرگز از یکدیگر جدا نشوند تا کنار حوض کوثر بر من وارد شوند. پس خوب بیندیشید چگونه با آن دو رفتار خواهید نمود.
روزى به آن حضرت خبر دادند که مردم از وقوع مرگ شما اندوهگین و نگرانند. پیامبر در حالى که به فضل بن عباس و امام علی علیه السلام تکیه داده بود به سوى مسجد رهسپار گردید و پس از درود و سپاس پروردگار، فرمود: به من خبر دادهاند شما از مرگ پیامبر خود در هراس هستید. آیا پیش از من، پیامبرى بوده است که جاودان باشد؟! آگاه باشید، من به رحمت پروردگار خود خواهم پیوست و شما نیز به رحمت پروردگار خود ملحق خواهید شد...
در فرصتى دیگر مردم را به رعایت حقوق انصار سفارش و خطاب به انصار فرمودند: اى گروه انصار، زمان فراق و هجران نزدیک است، من دعوت شده و دعوت را پذیرفته ام... بدانید دو چیز است که از نظر من بین آن دو هیچ تفاوتى نیست. اگر بین آن دو مقایسه شود به اندازه تارمویى بین آن دو فرقى نمى گذارم. هر کس یکى را ترک کند مثل این است که آن دیگرى را هم ترک کرده است... آن دو کتاب آسمانى و اهل بیت رسالت هستند... سفارش مرا در مورد اهل بیت من رعایت کنید و...
او فرمود: آیا شما را به چیزى راهنمایى نکنم که اگر بدان چنگ زنید، پس از آن هرگز به ضلالت نیفتید؟ گفتند: بلى، اى رسول خدا. فرمود: آن (چیز) على است. با دوستى من دوستش بدارید و به احترام و بزرگداشت من، او را محترم و بزرگ بدارید. آن چه گفتم جبرئیل از طرف خداوند به من دستور داده بود.
ابن حجر هیثمى گوید: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در بیمارى خود که به رحلتش انجامید فرمود: مرگ من به همین زودى فرا مى رسد و من سخن خود را به شما رساندم و راه بهانه و عذر را بر شما بستم. آگاه باشید، من کتاب پروردگارم و اهل بیت خود را در میان شما مى گذارم و مى روم. سپس دست على را گرفت و بالا برد و فرمود: این شخص على بن ابى طالب است که همراه با قرآن است و قرآن با على است و از یکدیگر جدا نشوند تا روز قیامت که با من ملاقات نمایند.
در روز دوشنبه آخرین روز از زندگى رسول اکرم صلی الله علیه و آله آن بزرگوار در مسجد پس از انجام نماز صبح فرمود: اى مردم! آتش فتنهها شعله ور گردیده و فتنهها همچون پاره هاى امواج تاریک شب روى آورده است.
رسول خدا صلی الله علیه و آله در حالى جان سپرد که سر در دامن على بن ابى طالب علیه السلام داشت. على علیه السلام شیون کنان، رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله را به اطرافیان خبر داد. در این زمان ابوبکر به محل سکونت خود در «سنح» رفته بود و عایشه به دنبال وى فرستاد تا بى درنگ به شهر آید.
چون خبر وفات پیامبر صلی الله علیه و آله زمزمه شد، عمر خطاب فریاد برآورد: هرگز چنین نیست. این بعضى از منافقانند که مى پندارند پیامبر مرده است! مردم بدانید، به خدا سوگند، رسول خدا نمرده است بلکه به سوى پروردگار خود رفته، به همان گونه که موسى به سوى پروردگار خود رفت، او چهل روز از پیروان خود غایب بود و پس از این که گفته شد او مرده است به نزد ایشان بازگشت. به خدا سوگند، رسول خدا باز مى گردد و دست و پاى کسانى را که گمان برده اند او مرده است، قطع خواهد کرد.
او بى وقفه مردم را بیم مى داد و در هراس و تردید مى گذاشت و آن کلمات را به قدرى تکرار کرد که دهانش کف کرد. مى گفت: هر کس بگوید او مرده است با این شمشیر سرش را از تن جدا خواهم کرد. خداوند تا وعده هایش را به دست او عملى نسازد، وى را نزد خود نمى برد.
در آن هنگامه از خانواده رسول گرامى صلی الله علیه و آله کسى تردید در رحلت آن حضرت نداشت و از همین رو جز عباس، شنیده نشد که کسى با عمر سخن گفته و به او توجهى کرده باشد. جز این که برخى، چون آشوب آفرینى عمر را دیدند، گفتند: او چه مى گوید؟! از وى بپرسید مگر رسول خدا صلی الله علیه و آله در این باره به تو چیزى فرموده که این گونه سراسیمه و آشفته سخن مى گویى! و او در پاسخ گفت: نه، اصلا".
موضوع رحلت براى خاندان پیامبر و مردم، چنان قطعى و بدیهى بود که ابن ام مکتوم نابینا نیز که جسد مطهر رسول خدا صلی الله علیه و آله را نمى دید، همانند عباس در اعتراض به عمر گفت: تو از خود چه مى گویى؟! مگر قرآن نیست که مى فرماید: و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل أفإن مات او قتل انقلبتم على اعقابکم و من ینقلب على عقبیه فلن یضرّ الله شیئا و سیجزى الله الشاکرین. محمد جز فرستاده اى که پیش از او هم پیامبرانى (آمده و) گذشتند، نیست. آیا اگر او بمیرد یا کشته شود از عقیده خود (به شیوه جاهلیت) برمى گردید! هر کس از عقیده خود بازگردد هرگز هیچ زیانى به خدا نمى رساند و به زودى خداوند سپاسگزاران را پاداش مى دهد.
عباس افزود: تردید نیست که رسول خدا صلی الله علیه و آله مرده است. بیایید او را دفن کنیم. آیا خداوند شما را یک بار طعم مرگ مى چشاند و رسولش را دوبار! او بزرگوارتر از آن است که دوبار بمیرد. بیایید او را دفن کنیم. اگر راست باشد که او نمرده بر خداوند دشوار نیست که خاک را از روى او به یک سو زند.
با این حال، عمر بدون کمترین توجه به اعتراض آنان، بر نظر خود پافشارى مى کرد تا آن که چند ساعتى بعد، ابوبکر از محل سکونت خود در سنح رسید. و، چون چشم به جسد مطهر پیامبر صلی الله علیه و آله دوخت، همان آیه را که پیشتر دیگران خوانده بودند خواند و عمر را به سکوت فراخواند و او نیز ساکت بر زمین نشست و گفت: گویا این آیه را پیش از این نشنیده بودم. آیا این از قرآن است؟!
محققان و مورخان اهل تسنن بر پایه اعتراف عمر انگیزه او را زمینه سازى براى رسیدن ابوبکر به مدینه یاد کرده اند. ابن ابی الحدید مى نویسد: عمر با این اقدام مى خواست فرصتى براى رسیدن ابوبکر به محل فراهم آورده باشد؛ زیرا او در فرداى «سقیفه» قبل از سخنرانى ابوبکر در مسجد، ضمن عذرخواهى از اظهارات روز گذشته در انکار وفات پیامبر صلی الله علیه و آله، گفت: وقتى فهمیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله از دنیا رفته است، ترسیدم بر سر زمامدارى، جنجال و آشوب به پا شود و انصار و دیگران، زمامدارى را به دست گیرند یا از اسلام برگردند.
پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله، در حالى که عده اى از سران و سیاست مداران مهاجر و انصار در سقیفه بنى ساعده گردآمده و درباره جانشینى آن حضرت به مجادله و منازعه پرداخته بودند، حضرت على علیه السلام به اتفاق برخى از عموزادگان خویش به غسل دادن و کفن کردن بدن مطهر پیامبر صلی الله علیه و آله پرداخت.
امام باقر (ع) در این زمینه چنین میفرمایند: «مردم روز دوشنبه و شب سه شنبه را بر بدن آن حضرت نماز میخواندند، و عموم مردم حتی خواص و نزدیکان حضرت بر بدن مبارک نماز خواندند، اما هیچیک از اهل سقیفه بر غسل و کفن و دفن حضرت حاضر نشدند. امیرالمومنین (ع) بریده اسلمی را برای خبر دادن نزد آنان فرستاد، ولی اعتنایی نکردند و بعد از دفن آن حضرت بیعت آنان هم تمام شد.
اهل بیت علیهم السلام و وابستگان آن حضرت و بزرگان صحابه درباره مکان تدفین بدن مطهر آن حضرت به گفتگو پرداختند و هر کدام پیشنهاد خاصى ارائه کردند. حضرت على علیه السلام که متکفل تجهیز بدن آن حضرت و از نزدیکترین مردان به آن حضرت بود، فرمود: إنّ اللّه لم یقبض روح نبیه إلّا فى أطهر البقاع و ینبغى أن یدفن حیث قبض؛ به درستى که خداى سبحان، جان پیامبرى را نمى گیرد مگر در پاکیزهترین مکان، و سزاوار است در همان مکانى که قبض روح شد، در همان جا دفن گردد.
گفتار مستدل امیرمؤمنان على ابن أبى طالب علیه السلام مورد پسند همگان قرار گرفت و بدن مطهر رسول خدا صلی الله علیه و آله را در همان مکانى که جان به جان آفرین تسلیم کرده بود، دفن نمودند.
طبرى، پیشنهاد دفن پیامبر صلی الله علیه و آله را در همان مکانى که وفات یافت، به ابوبکر منتسب کرده و از او نقل میکند: ما قُبض نبىٌ إلّا یدفن حیث قُبض؛ هیچ پیامبرى از دنیا نرفت، مگر این که در همان مکانى که قبض روح شد دفن گردید.
هم اکنون مرقد مطهر آن حضرت در داخل مسجد النبى قرار دارد و زیارتگاه مسلمانان و مشتاقان آن حضرت از سراسر عالم است.
رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله برای امام علی علیه السلام حادثهای سخت و جان سوز بود. چنان که میفرماید: «بَأَبی اَنْتَ وَ اُمّی یا رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله لَقَدِ انْقَطَعَ بِمَوْتِک ما لَمْ ینْقَطِعْ بِمَوْتِ غَیرِک مِنَ النُّبُوَّةِ وَالاِنْباءِ وَ اَخْبارِ السَّماءِ. خَصَّصْتَ حَتّی صِرْتَ مُسَلِّیا عَمَّنْ سِواک وَ عَمَّمْتَ حَتّی صارَ النّاسُ فیک سَواءً وَ لَوْلا اَنَّک اَمَرْتَ بِالصَّبْرِ وَ نَهَیتَ عَنِ الْجَزَعٍ، لاَنْفَدْنا عَلَیک ماءَالشُّؤُونِ. وَ لَکانَ الدّاءُ مُماطِلاً وَ الکمَدُ مُحالِفَا وَ قَلاّلَک...؛ پدر و مادرم فدایتای پیامبر خدا، با مرگ تو رشتهای پاره شد که در مرگ دیگران چنین قطع نشد و آن نبوت و فرود آمدن پیام و اخبار آسمانی بود. مصیبت تو دیگر مصیبت دیدگان را تسلّی دهنده است یعنی پس از مصیبت تو دیگر مرگها اهمیتی ندارد؛ و از طرفی این یک مصیبت همگانی است که عموم مردم به خاطر تو عزادارند. اگر نبود که امر به صبر و شکیبایی فرمودهای و از بیتابی نهی نمودهای آن قدر گریه میکردم که اشکهایم تمام شود؛ و این درد جان کاه همیشه در من میماند و حزن و اندوهم دائمی میشد؛ که همه اینها در مصیبت تو کم و ناچیز است».
همچنین آن حضرت در توصیف رحلت پیامبر فرمودند: «فضَجَّتِ الدّارُ الافنیةُ؛ گویا در و دیوار خانه فریاد میزد».
حضرت فاطمه سلام الله علیها در خطبه فدکیه و خطبهای که بعدا در جمع زنان مدینه که به عیادت ایشان آمده بودند ایراد فرموده اند، پیامدهای رحلت پیامبر را بیان میکنند، از جمله:
۱. ایجاد ضعف و سستی در میان مردم؛ استومَعَ وهْنُهُ «یا وَهیهُ» حضرت در خطبهای که در حضور زنان مدینه که به عیادت ایشان آمده بودند نیز این امر را تذکر دادند و با تأسف فرمودند:: «فقبحا لفلول الحدّ واللعب بعد الجدّ وقرع الصّفاة؛ چه زشت است سستی و بازیچه بودن مردانتان پس از آن همه تلاش و کوشش».
۲. تفرقه و اختلاف بوجود آمد؛ «استنهَرَ فتقُهُ وانْفَتَقَ رَتْقُهُ؛ تشتت و پراکندگی گسترش یافت و وحدت و همدلی از هم گسست».
۳. امید و آرزوهای مسلمانان به ناامیدی تبدیل شد: آنان که به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و احکام عالیه اسلام ناب حضرتش دلخوش کرده بودند از نعمت دین الهی و حکومت اسلامی بهرهمند گشته بودند. اکنون با دیدن حوادث بعد از آن حضرت مأیوس شده و امیدشان به یأس مبدل گشت. «واکدَتِ الاَمالُ».
۴. به حریم پیامبر بی حرمتی شد؛ «اضیعَ الحَریمُ و اُزِیلَتِ الحُرْمَةُ عِنْدَ مَماتِهِ» هنوز جسد مبارک پیامبر بر زمین که اجتماع سقیفه بدون نظرخواهی از خاندان پیامبر به تعیین جانشین برای آن حضرت میپردازند؛ و حق اهل بیت حضرتش را ضایع میکنند.
۵. خط نفاق و دورویی آشکار شد؛ «ظَهَرَ فیکمْ حَسْکةَ النّفاق» حضرت در جای دیگری از همین خطبه، با کنایه زیبایی به این نفاق افکنی پرداخته است و فرموده است: «تَشْرَبُونَ حَسْوا فی ارْتِغاء َو تَمْشُونَ لاَهْلِهِ وَ وُلْدِهِ فِی الْخَمْرِ وَالضَّرّاءِ وَ نَصْبِرُ مِنْکمْ عَلی مِثْلِ حَزِّ الْمُدی، وَ وَخْزِ السَّنانِ فِی الْحبشاء؛ شیر را اندک اندک با آب ممزوج نمودید و به بهانه این که آب مینوشید، شیر را خوردید. کنایه از نفاق است که تظاهر به عملی میشود که در واقع خلاف آن است و برای نابودی اهل بیت او در پشت تپهها و درختان کمین کردید و ما بر این رفتار شما که مانند بریدن کارد و فروبردن نیزه در شکم، دردآور و کشنده است صبر میکنیم».
۶. دین و معنویت کم رنگ شد؛ «و سَمَلَ جَلْبابُ الدّینَ» «جَلْباب» چادر یا عبایی که بدن انسان را میپوشاند، حضرت فاطمه سلام الله علیها تعبیر به جلباب دین فرموده. چون دین نیز تمام زوایای زندگی فردی و اجتماعی انسان را در بر میگیرد، همان گونه که چادر و عباء تمام بدن انسان را در برمی گیرد.
۷. مردم دچار بی تفاوتی شدند: حضرت خطاب به انصار که با جان و مال پیامبر را کمک کرده بودند چنین فرمودند: «یا مَعاشِرَ الْفِتْیةِ وَاَعْضاء الْمِلَّةِ، وَ حَضَنَةِ الاِسلامِ ما هذِهِ الْغمیزَةُ فی حَقّی والسّنةُ عَنْ ظلامَتی؛ای گروه جوانمرد،ای بازوان ملت و یاوران اسلام، این غفلت و سستی و ضعف شما در حق من و تغافل و بی تفاوتی و خواب آلودگی در مورد دادخواهی من، چیست؟».
۸. مردم پیمان شکنی کردند: فرمودند: «فَانّی حِرْتُمْ بَعْدَ البَیانِ وَ اَسْرَرْتُمْ بَعْدَ الاِعْلانِ وَ نَکصْتُمْ بَعْدَ الاِقْدامِ». پس چرا بعد از بیان حق حیران و سرگردانید، و بعد از آشکار کردن عقیده پنهان کاری میکنید و بعد از آن پیشگامی و روی آوردن به عقب برگشته پشت نموده اید. حضرت زهرا سلام الله علیها، در این فراز به حادثه غدیر اشاره میکند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آن را برای مردم بیان فرمود و به آنها اعلام کرد و آنان نیز با علی علیه السلام بیعت کردند. اما اکنون بیعت خود را شکستند.
۹. مردم دچار وسوسههای شیطانی شدند: «تَسْتَجیبُونَ لِهتافِ الشَّیطانِ الْغَوِی؛ به شیطان گمراه کننده پاسخ مثبت دادید»؛ و در جای دیگر از خطبه فرموده اند: «اَطْلَعَ الشَّیطانُ رَأسَهُ مِنْ مَغْزَرِهِ هاتِفا بِکمْ فَاَلْفاکمْ لِدَعْوَتِهِ مُسْتَجیبینَ؛ شیطان سر خود را از مخفیگاه بدرآورد. شما را فراخواند. دید که پاسخگوی دعوت باطل او هستید...
۱۰. شتاب در شنیدن حرفهای بیهوده و بی اساس: «مَعاشر النّاس الْمُسْرِعَةِ اِلی قیلِ الْباطِلِ الْمُغْضِیةِ عَلَی الْفِعْلِ الْقَبیحِ الْخاسِر؛ای گروه مردم که به سوی شنیدن حرفهای بیهوده شتاب میکنید و کردار زشت زیانبار را نادیده میگیرید.
۱۱. نطفه مظاهر فساد روئیدن گرفت: در پایان، خطاب به زنان مهاجر و انصار فرمود: «اَمّا لَعَمْری لَقَدْ لَقِحَتْ فَنَظِرَةً رَیثما تُنْتِجُ ثُمَّ احْتَلِبُوا مِلْءَ الْقَعْبِ دَما عَبیطَا وَ ذُعافا مُبیدا؛ به جان خودم سوگند نطفه فساد بسته شد، باید انتظار کشید تا کی مرض فساد پیکر جامعه اسلامی را از پای درآورد که پس از این پستان شتر به جای شیر خون بدوشید و زهری که به سرعت هلاک کننده است».
۱۲. فرصت طلبان به سر کار آمدند: حضرت سلام الله علیها در فرازهایی از خطبه فدکیه به گروههای فرصت طلب که منتظر بودند تا بعد از رحلت پیامبر از موقعیت بهره برند پرداخته است و ویژگیهای آنها را نیز بیان فرموده است، از جمله: اهل خوشگذرانی و رفاه زده بودند؛ منتظر پیش آمد حوادث برای پیامبر و اهل بیت بودند (تَتَربّصونَ بنا الدّوائِر)؛ اخبار و رویدادها را دنبال میکردند؛ در جنگها عقب نشینی و یا فرار میکردند و...
بنا بر نقلی روز ۲۸ صفر مصادف با شهادت سبط اکبر رسول خدا، امام حسن مجتبی (علیه السلام) است، امامی که پیامبر خدا او را سیدِ جوانان اهل بهشت معرفی کرد. آن حضرت در طول مدت حیات خویش با ستمها و جفاهای فراوانی مواجه شد، تا آنجا که آن دسته از یارانش که به مقام امامت الهی آن حضرت و عصمت ایشان، معرفتی نداشتند با شنیدن خبر صلح ایشان با معاویه، به خیمه آن حضرت حمله ور شدند، سجاده را زیر پای ایشان کشیدند و پای مبارکشان را مجروح نمودند. بی آنکه بدانند یا بخواهند بپذیرند که امام معصوم و حجت خدا هر عملی که انجام دهد بر اساس دستور الهی میباشد و جای، چون و چرا و اعتراض ندارد. چرا که اعتراض به حجت معصوم الهی در واقع اعتراض به خداوند حکیمی است که عمل امام علیه السلام به امر و رضایت او انجام شده است.
حسن بن علی بن ابیطالب (ع) مشهور به امام حسن مجتبی (۳-۵۰ق) دومین امام شیعیان که ۱۰ سال (۴۰-۵۰ق) امام و حدود ۷ ماه خلیفه مسلمانان بود. اهل سنت او را آخرین خلیفه از خلفای راشدین دانستهاند.
حسن بن علی نخستین فرزند امام علی (ع) و فاطمه زهرا (س) و نخستین نوه پیامبر (ص) است. بنابر گزارشهای تاریخی، نام «حسن» را پیامبر (ص) برای او برگزید و او را بسیار دوست داشت. او هفت سال از عمر خود را با پیامبر (ص) همراه بود و در بیعت رضوان و ماجرای مباهله با مسیحیان نجران حضور داشت.
فضایل امام حسن (ع) در منابع شیعه و اهل سنت آمده است. او یکی از اصحاب کسا است که آیه تطهیر درباره آنان نازل شد و شیعیان آنان را معصوم میدانند. آیه اطعام و آیه مودت و آیه مباهله نیز درباره او و پدر و مادر و برادرش نازل شده است. او دو بار کل داراییاش را در راه خدا بخشید و سه بار نیمی از اموالش را به نیازمندان داد. گفتهاند به سبب همین بخشندگیها، او را «کریم اهل بیت» خواندهاند. او ۲۰ یا ۲۵ بار پیاده به حج رفت.
از زندگی او در دوران خلیفه اول و دوم خبر چندانی در دسترس نیست. به دستور خلیفه دوم به عنوان شاهد، در شورای شش نفره تعیین خلیفه سوم حاضر بود. گزارشهایی نیز از شرکت او در برخی جنگها در دوره خلیفه سوم وجود دارد. او در شورشهای اواخر خلافت عثمان، به دستور امام علی (ع) به محافظت از خانه خلیفه پرداخت. در دوره خلافت امام علی (ع) همراه او به کوفه رفت و در جنگهای جمل و صفین از فرماندهان سپاه بود.
حسن بن علی در ۲۱ رمضان سال ۴۰ قمری، و پس از شهادت امام علی (ع)، به امامت رسید و در همان روز، بیش از چهل هزار نفر با او برای خلافت بیعت کردند. معاویه، خلافت او را نپذیرفت و با لشکری از شام به سوی عراق حرکت کرد. امام مجتبی (ع) سپاهی به فرماندهی عبید الله بن عباس به سمت معاویه فرستاد و خود به همراه یک گروه دیگر به ساباط رفت. معاویه تلاش کرد با طرح شایعاتی میان سپاهیان امام حسن (ع)، زمینه را برای برقراری صلح فراهم کند.
در این شرایط، امام حسن (ع) مورد سوءقصد یکی از خوارج قرار گرفت و زخمی شد و برای مداوا به مدائن انتقال یافت. همزمان، گروهی از سران کوفه به معاویه نامه نوشتند و قول دادند حسن بن علی را به وی تسلیم کنند یا به قتل برسانند. معاویه نیز نامههای کوفیان را برای حسن بن علی (ع) فرستاد و به او پیشنهاد صلح داد. امام مجتبی (ع) صلح و واگذاری خلافت به معاویه را پذیرفت به این شرط که معاویه بر اساس کتاب خدا و سنت پیامبر (ص) عمل نماید و برای خود جانشین تعیین نکند و همه مردم از جمله شیعیان علی (ع) در امنیت باشند. بعدها معاویه به هیچیک از این شرطها عمل نکرد. صلح با معاویه، نارضایتی شماری از یاران امام حسن (ع) را در پی داشت و حتی برخی، او را «مذلّ المؤمنین» (خوار کننده مومنان) خواندند.
او پس از ماجرای صلح در سال ۴۱ قمری، به مدینه بازگشت و تا پایان عمر در آنجا ماند. او در مدینه مرجعیت علمی را بر عهده داشت و بنابر برخی گزارشها از جایگاه اجتماعی بالایی برخوردار بود.
وقتی معاویه تصمیم گرفت برای ولایتعهدی پسرش یزید بیعت بگیرد، صد هزار درهم برای جعده (همسر امام حسن (ع)) فرستاد تا امام را مسموم کند. گفتهاند حسن بن علی (ع) ۴۰ روز پس از مسموم شدن به شهادت رسید. بنابر نقلی، او وصیت کرده بود کنار قبر پیامبر (ص) دفن شود، ولی مروان بن حکم و عدهای از بنی امیه مانع این کار شدند. پیکر او در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.
انتهای پیام/ع