ساعت ۸ صبح روز چهارشنبه، ۱۵ آذر ۱۳۹۱، یک کلاس درس مدرسه ابتدایی در روستای شین‌آباد دچار آتش‌سوزی شد و از ۳۷ دانش آموز ۲۹ نفر دچار سوختگی شدند.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، جمعه سنگین و بی‌خاصیت را هر جور شده به شب می‌رسانی. عصرش می‌روی یک دور می‌زنی و سرشب را با دیدن سریال سرت را گرم می‌کنی تا این جمعه هم تمام شود. خبر داده‌اند نیمه‌شب باران می‌بارد و صبح شنبه دلپذیری خواهیم داشت.

جمعه دارد آخرین نفس‌هایش را می‌کشد و شب به نیمه نزدیک است که پیامی ناشناس به گوشی‌ات می‌رسد: «سلام! شما خبرنگار جاهستید؟ می‌پرسم، شما؟ می‌نویسد: یکی از دختران شین‌آباد هستم... شما می‌توانید درباره ما بنویسید. شرایط‌مان خیلی بد است... خیلی بد... می‌نویسم: فردا با شما تماس می‌گیرم». باران شروع به باریدن کرده و درخت حیاط برای خودش جشن گرفته، دانه‌های باران به شیشه پنجره می‌خورد و چهره سوخته دختران شین‌آباد را که روی آن رژه می‌روند، می‌شوید و با خود می‌برد؛ چشمانشان که سوخته و لب‌های ورم کرده و دست‌هایی که انگشت ندارد.

جمعه آخرین ضربه را می‌زند. دختران شین‌آباد در خوابم امتداد پیدا می‌کنند. هشت سال گذشته و دخترکان شین‌آبادی بزرگ شده‌اند. صبح کاملا پاییزی است. باران می‌بارد و درخت حیاط همه نارنجی‌هایی را که پنهان کرده بود به رخ‌مان می‌کشد. فاصله‌ای کوتاه بین هوشیاری و آغاز روز در ذهنم ایجاد می‌شود. یک‌جور فراموشی تا یادم برود که دختر شین‌آبادی پرسید: «شما خبرنگار هستید؟!»، اما عمر این فراموشی کوتاه است؛ مدرسه‌ای در علی‌آباد کتول خراب شده و ۱۴ دانش‌آموز و چهار معلم آسیب جدی دیده‌اند. قصه پردرد مدارس را پایانی نیست.

هوا که سرد می‌شود، مدارس که دایر می‌شوند باید منتظر اخبار و اتفاقات بد مدارس هم بود. یادم می‌آید باید به دختر شین‌آباد تلفن کنم. به سیما شادکام، دختری که سال‌هاست تلاش می‌کند صدای دخترانی باشد که ۱۵ آذر سال ۹۱ در آتش کلاس درس‌شان سوختند و ۹ سال است با درد جسم و روح زندگی می‌کنند. رسانه‌ها معمولا ۱۵ آذر به سراغ آن‌ها می‌روند و گزارش یا گفت‌وگویی از آن‌ها منتشر می‌کنند و می‌رود تا سال بعد. اما امسال هشت آبان است و تا ۱۵آذر بیشتر از یک ماه مانده که سیما یقه مرا می‌گیرد و می‌گوید: «ببخشید شما خبرنگارید...؟!» این‌بار آن‌ها سراغ ما آمده‌اند و دیگر به ما فرصت نمی‌دهند به مناسبت تقویم و برای پرکردن صفحه و این که بله ما به یاد شما هستیم، سراغشان برویم. سیما به سراغم آمده و می‌گوید: «هیچ‌کس صدایمان را نمی‌شنود. هیچ‌کس به حرفمان گوش نمی‌کند، دختران شین‌آباد قدیمی شده‌اند، تاریخ‌شان تمام شده و اکنون ما مانده‌ایم و دردی که هر روز توانش بیشتر می‌شود. شما صدایمان شوید...»

با ما تمرین جراحی می‌کنند

سیما و چند نفری از همکلاسی‌ها و دوستانش که به دختران شین‌آباد معروف شده‌اند، کنکور داده‌اند و دانشگاه قبول شده‌اند. خودش دانشگاه سراسری زنجان حسابداری قبول شده، اما به دلیل مشکلاتی که دارد، ترجیح داده در شهر خودشان پیرانشهر، حقوق بخواند. می‌گوید: آمنه و اسرین، اما درگیر مداوا بودند و نتوانستند برای کنکور بخوانند. حال آن‌ها خوب نیست. عفونت بدجور به چشمانشان زده. بعد از آتش‌سوزی و سوختن چشمانشان دیگر نمی‌توانند پلک‌ها را روی هم بگذارند و با چشم بسته بخوابند.

چشمانشان خشک می‌شود و باید مرتب اشک مصنوعی بریزند توی چشم‌ها تا نسوزند و درد کلافه‌شان نکند. سیما عکس پشت گوش خودش را برایم می‌فرستد؛ زخمی که جانم را می‌خراشد. می‌گوید: سه هفته قبل برای جراحی آمدیم تهران. بیمارستان آموزشی فاطمه زهرا (س). اما بعد از جراحی همان روز مرا مرخص کردند، گفتند کروناست و نمی‌توانیم بستری‌تان کنیم. تا سال قبل به ما هزینه رفت و آمد و اقامت در تهران برای مداوا را می‌دادند.

اما یک سالی است دیگر هزینه‌ای به ما نمی‌دهند و پدرهایمان هم قادر نیستند هزینه ماندن در مهمان‌پذیر را بپردازند برای همین از بیمارستان که مرخصم کردند راه افتادیم سمت شهرمان. بین راه حالم بد شد و مجبور شدیم برویم درمانگاه بین‌راهی. آنجا به من مسکن تزریق کردند تا بتوانم به شهرمان برسم. چرا مرا بعد از عمل بلافاصله مرخص کردند؟ قبلا بعد از عمل چند روزی ما را در بیمارستان نگه می‌داشتند و به ما آنتی‌بیوتیک تزریق می‌کردند تا بدنمان عفونت نکند، اما الان مرخصمان می‌کنند و اصلا برایشان مهم نیست بدن ما عفونت می‌کند.

قبلا آقای دکتر فاطمی، رئیس بیمارستان بود و همراهی‌اش با ما خوب بود و کمک‌مان می‌کرد و حتی عمل‌ها را خودش انجام می‌داد، اما الان نیستند و ما را دستیاران جراحی می‌کنند. شده‌ایم نمونه آزمایشگاهی که با عمل روی پوست و بدن ما دانشجو‌ها چیزی یاد بگیرند. همه بدنمان زخم شده و عفونت کرده است.

بدن‌هایی که خشک می‌شود

سیما می‌گوید: الان هر جا می‌رویم، می‌گویند:‌ای بابا باز دختران شین‌آباد آمدند! آموزش و پرورش می‌گوید ما دیگر تعهدی نسبت به شما نداریم و بودجه‌ای هم دولت برای شما نمی‌دهد. در دولت قبل رفتیم پیش آقای نوبخت و ایشان گفتند هزینه درمانتان را پرداخت می‌کنیم. بیمارستان هم می‌گوید به حساب بیمارستان پول واریز شده است. اما این‌که این پول برای چه مدت است، نمی‌دانیم. ولی بیمارستان دیگر مثل سابق نیست و به ما خدمات درمانی نمی‌دهد. آن اول که سوختیم قول دادند که برای مداوا ما را می‌فرستند خارج، اما نفرستادند.

الان ما به این نتیجه رسیده‌ایم که عمل‌هایی که در بیمارستان فاطمه‌زهرا (س) روی ما انجام می‌دهند الکی است و نه تنها قرار نیست حالمان بهتر شود که روز به روز بدتر هم خواهد شد. پوست‌مان دیگر خشک شده و چشمانمان به‌شدت اذیت می‌شود. عمل‌های زیبایی و ترمیمی بماند؛ بدنمان دارد از کار می‌افتد. برای من ابرو کاشتند، اما بعد از مدتی ابرو‌ها شروع به ریزش کرد و فقط یک تار ابرو ماند که آن را هم کندم.

کرونا که شروع شد به ما دروغ گفتند که بیمارستان پذیرش ندارد و شما را عمل نمی‌کند (عمل‌های ما به روش خاص که بسیار هم دردناک است باید مرتب انجام شود تا پوست و مفصل‌هایمان جمع و خشک نشود). یک سال به حال خود رها شدیم و دردهایمان بیشتر شد و زخم‌هایمان عفونتش بیشتر شد. بعد از یک‌سال و نیم که رفتیم بیمارستان به ما گفتند چرا نیامده‌اید؟ وقتی دلیلش را گفتیم، در جواب گفتند مگر بیمارستان و درمان تعطیلی‌بردار است؟ به ما دروغ گفتند، اما راستش را بخواهید عمل‌ها و درمانشان هم چندان تاثیری ندارد و از همه بدتر این که بعد از جراحی فوری ما را مرخص می‌کنند. از همه جا رانده شده‌ایم و هر روز دردمان بیشتر و بیشتر می‌شود.

شما بگویید چگونه در دانشگاه درس بخوانیم؟

قبل این که کنکور بدهیم با مسوولان آموزش و پرورش صحبت کردیم که به ما سهمیه بدهید. قبول نکردند و گفتند دانش‌آموزان آسیب‌دیده زیادند، به شما سهمیه بدهیم باید به همه بدهیم. دانش‌آموز که بودیم وقتی برای درمان به تهران می‌رفتیم برایمان کلاس جبرانی می‌گذاشتند تا از بقیه دانش‌آموزان عقب نمانیم.

اما الان تعهدات آموزش و پرورش نسبت به ما تمام شده و ما برای درس خواندن در دانشگاه مشکلات زیادی داریم. روز‌هایی که برای درمان به تهران آمدم کلا از درس عقب ماندم و نمی‌دانم برای جبران چه باید بکنم؟ وارد مقطع دیگری شده‌ایم و کاملا گیر افتاده‌ایم که چطور باید درس بخوانیم.

کلاس‌های آنلاین مشکلاتمان را بیشتر کرده، به دلیل مشکلات بینایی و چشمانمان که آسیب‌دیده‌اند نمی‌توانیم برای مدت طولانی به صفحه گوشی یا تبلت نگاه کنیم و این باعث می‌شود از درس عقب بمانیم. شما به ما بگویید چه کنیم. ما نمی‌خواستیم بسوزیم، اما سوختیم و زندگی‌مان تباه شد، مصائب‌مان روز به روز بیشتر می‌شود. می‌گویند با آموزش عالی و وزارت علوم ارتباط برقرار کنید، اما ما نمی‌دانیم چه باید بکنیم. شما راهی به ما نشان دهید با این زندگی و محدودیت‌ها و دردی که داریم چه کنیم.

منبع: جام جم

انتهای پیام/

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۹:۳۹ ۱۰ آبان ۱۴۰۰
چقدر سخته. نبايد با اين بچه ها اينطوري رفتار کرد. بايد کمکشون کرد
آخرین اخبار