به گزارش باشگاه خبرنگاران جوان، به نقل از arageek، زبان نه تنها وسیله ارتباط انسان ها است، بلکه ماده اساسی برای تفکر نیز هست. اگر انسان بخواهد ایدهای که ذهنش را مشغول کرده است را بیان کند، اولین چیزی که به ذهنش میرسد استفاده از زبان است. زبان در عین حال آینهای است که نشان میدهد ما که هستیم و از کجا آمده ایم. زبان ویژگیهای مردم را مشخص میکند و باعث میشود همیشه با گذشته، حال و حتی آیندهشان در ارتباط باشند و به آنها احساس تعلق به یک کشور میدهد. به همین دلیل هنگامی که مردم با یک کشور یا حتی یک قاره ارتباط برقرار میکنند، فقط با کسانی که در مقابل خود هستند سر و کار ندارند، بلکه با یک میراث و تمدن کامل سر و کار دارند، در آن کاوش میکنند و در درون آنها عمیقتر میشود.
اگر در کشور خاصی بزرگ شده اید، بدون شک معنی هر حرکتی را، هر چقدر هم که کوچک باشد، میدانید، از اشارهها گرفته تا نگاهها و تغییرات جزئی در لحن صدا. برای مثال، در ژاپن، زبان آنها عمدتاً به تغییر لحن صدایشان بستگی دارد که قبل یا بعد از گفتارشان تغییر میکند. برای همین وقتی فیلمی از زبانی به زبان دیگر دوبله میشود، هرگز مانند شخصیتهای واقعی نمیشود. زیرا زبان به چند حروف و کلمه ختم نمیشود، بلکه بسیار عمیقتر از آن است و به فرهنگ و هویت کل یک کشور مربوط میشود.
در طول قرن ها، ایده یکسان سازی زبانها به دلایل مختلف به ذهن خیلیها رسید، اما تنها دو نفر از آنها توانستند در مسیر آن رویا حرکت کنند. در سال ۱۸۷۹، یک کشیش کاتولیک آلمانی به نام شلایر ایده اشاعه یک زبان در سراسر جهان را مطرح کرد. رنه دکارت فیلسوف فرانسوی قبل از او اولین کسی بود که خواستار پذیرش این ایده شد، اما در آن زمان گامی واقعی برای اجرای ایده خود برنداشت. در واقع، شلایر شروع به تحقیق و مطالعه در بسیاری از زبانهای مختلف کرد تا اینکه به شکل نیمه نهایی زبانی که میخواست تعمیم دهد، رسید و تصمیم گرفت آن را ولاپوک (Volapük) بنامد که از کلمات VOL به معنای جهان و PÜK گرفته شده است، که به معنای زبان است.
پس از آن، این زبان به سرعت محبوبیت پیدا کرد، ابتدا در اتریش، بلژیک و هلند گسترش یافت و سپس Volabook شروع به گسترش کرد تا اینکه به یونان رسید و مردم شروع به پخش بیشتر و بیشتر آن کردند. اگرچه شلایر تمام تلاش خود را کرد تا زبان را آسان، دلپذیر و کاربردی کند، بسیاری آن را غیرقابل مدیریت میدانستند و برخی از طرفداران ایده ولاپوک در آن زمان تغییراتی را برای ساده سازی دستور زبان پیشنهاد کردند، اما شلایر به شدت مخالفت کرد و خود را مالک آن زبان دانست.
در شهر بیاستوک، چشمپزشکی به نام لودویک زامنهوف زندگی میکرد. او در منطقه ای زندگی می کرد که در آنجا خانواده هایی از نژادها و فرقه های مختلف وجود داشتند و هر کدام به زبان مادری خود صحبت می کردند. زامنهوف از تنش موجود در میان مردم شهرش بسیار وحشت داشت. او شروع به این باور کرد که یکی از دلایل اصلی درگیریهای زیاد این است که آنها به یک زبان صحبت نمیکنند و هر یک احساس میکند دیگری علیه او میجنگد. اما چرا وقتی که انگلیسی تقریباً در حال تبدیل شدن به یک زبان جهانی بود، به دنبال یک زبان جهانی دیگر باشند؟ از نظر زامنهوف دلیلش این بود که اگر زبانی که قبلاً وجود داشته انتخاب میشد جهان در جنگهای بیشتری فرو میرفت، زیرا صاحبان این زبان ادعا میکردند که صاحب همه چیز در دنیا هستند. زامنهوف میخواست یک زبان بی طرف ایجاد کند، نه فقط برای از بین بردن جنگها و اختلافات بین مردم. او آرزویش فراتر از این بود. او میخواست تمام علوم در دست همه باشد. زامنهوف میخواست علم نیز به کالا تبدیل نشود و در انحصار هیچ کشوری قرار نگیرد.
زامنهوف توانست پس از ده سال تحقیق، به ۱۲ زبان تسلط پیدا کند و زبان جدیدی ایجاد تا همه انسانها را متحد کند، علوم را به هم پیوند بزند و از خطاهای پیشین خود دوری کند. در سال ۱۸۸۷ زبان اسپرانتو متولد شد که در زبان مادری او به معنای "مردی که رویا میبیند" است. اگرچه تا به امروز دهها کنفرانس برای افزایش آگاهی در مورد اهمیت اسپرانتو و احیای ایده و اصل موجود در آن برگزار میشود، اما بسیاری انگیزهای برای آن پیدا نکردند، حتی کسانی که آن را آموخته بودند، نتوانستند محیط مناسبی را بیابند که به آنها فرصت مقابله با آن را بدهد.
بیشتربخوانید
انتهای پیام/
فکر بدی بود