به گزارش باشگاه خبرنگاران جوان، امیرسجاد حسینی پیش از این فیلمهای کوتاه مختلفی را جلوی دوربین برده است، این فیلمساز جوان که به تازگی سریال «موج اول» به کارگردانی او از شبکه سوم سیما روی آنتن رفت، ۲ سال پیش فیلم داستانی «دیپورت» را با موضوع مهاجران افغان و لشگر فاطمیون مقابل دوربین برده بود.
فیلم داستانی «دیپورت» در عین پرداختن به موضوع مهاجران افغانستانی در ایران، بخشی از زندگی شهید صدرزاده یکی از فرماندهان مدافعان حرم را به تصویر میکشد.
نمایش این فیلم داستانی در شهرهای مختلف کشور بهانهای شد تا این امیرسجاد حسینی کارگردان جوان را به همراه سمیر حیران بازیگر افغانستانی فیلم و امیرحسین سلیمانی تدوینگر و آهنگساز پروژه به خبرگزاری مهر دعوت و درباره چگونگی ساخته شدن «دیپورت» گفتگو کنیم.
آنچه در ادامه میخوانید بخش نخست گفتگوی با عوامل فیلم داستانی «دیپورت» است.
* به فضای افغانستان و مسائل و مصائبی که مردم شریف این کشور درگیر آن بوده و هستند در سینما بارها از نگاههای مختلف پرداخته شده است، به خصوص مشکلاتی که در زمینه مهاجرت با آن مواجه بودهاند، اما به بحث «فاطمیون» در قالب یک فیلم داستانی پرداخته نشده بود؛ برای شما به تصویر کشیدن مصائب مهاجرت در اولویت بود یا بحث فاطمیون؟
امیرسجاد حسینی: در ابتدا قرار نبود «دیپورت» را بسازم، بلکه میخواستم داستانی درباره داعش و شهید حججی جلوی دوربین ببرم، قراردادی هم در این زمینه با مرکز آفرینشهای بسیج بستم تا قصهای از شهید حججی را به تصویر بکشیم. چندین بار داستان را بازنویسی کردم و قصه هم در قفس داعشیها میگذشت و بخشی از داستان زیر آب رخ میداد. اما بنا به دلایلی این قصه به سرانجام نرسید. بعد از آن قصه دیگری را به مرکز ارائه کردم و گفتم میخواهم این را بسازم، این ماجرا برای قبل از شیوع کرونا بود و آن زمان اتفاقات افغانستان و ظهور دوباره طالبان هنوز رخ نداده بود.
درباره سوال شما باید بگویم، مساله من اول بحث «فاطمیون» نبود، از چندین سال قبل قصه «دیپورت» را نوشته بودم که در آن یک مهاجر افغان با مشکلاتی در زمینه مهاجرت و دیپورت مواجه میشود، این قصه یک داستان کلی بود، اما هیچگاه به این مساله نمیرسیدم که نقطه دید من به عنوان یک ایرانی نسبت به داستان چیست و باید چه نگاهی از داخل داشته باشم، به عنوان مثال برای فیلم «هِیَ…هُوَ» که ماجرای آخوندی است که میخواهد از همسرش طلاق بگیرد، مدتها نمیدانستم که این قصه را از چه زاویهای نگاه کنم که شکل اپوزیسیون در نیاید و یا خیلی روشنفکرگونه نباشد. درباره «دیپورت» هم همین گونه بود، دیدم قصه آقای صدرزاده میتواند حلقه اتصال داستان باشد، فردی که میخواهد زبان افغان یاد بگیرد که همین یادگیری این زبان بسیار عجیب بود.
شهید صدرزاده داماد یکی از دوستان من بود و میدانستم که وی شناسنامه افغان جعل کرده تا بتواند به «فاطمیون» بپیوندد چرا که آن زمان ایرانیها نمیتوانستند به این گروه بپیوندند. به همین دلیل تصمیم گرفتم که «دیپورت» را با یک ایرانی جلو ببرم، در مورد آقای صدرزاده نیز بسیار کم تحقیق کردم چرا که قرار نبود پرتره صدرزاده را بسازم، یا مانند آنچه که حاتمیکیا درباره چمران ساخته بود، شود. به همین دلیل با حرف آقای موگویی هم مخالف بودم چرا که هر حرفی که از زبان مصطفای فیلم میشنویم لزوماً حرف مصطفی صدرزاده نیست. در نهایت تصمیم گرفتم این شخصیت قلدر، درست حسابی و بچه مسلمان را برای روایت این داستان انتخاب کنم که در کنار آن بحث «فاطمیون» نیز مطرح میشود.
عامدانه و تا جایی که توانستم از پرداخت مستقیم به المانهای مذهبی در این فیلم پرهیز کردم، البته در فیلم سکانسی در مسجد داریم که ناچار بودم آن را نشان دهم. دلیل من این بود که با حذف این المانها بتوانم قشر وسیعتری را با فیلم همراه کنم، نه اینکه بگویند «دیپورت» از نوع فیلمهای سفارشی مذهبی است که میخواهند بگویند «فاطمیون» چگونه هستند. اما بی شک مساله اصلی فیلم مهاجران و در ادامه مصطفی صدرزاده و «فاطمیون» بودند. «فاطمیون» و پیوستن ابوذر فیلم به آنها در درجه اول یک اعتقاد مذهبی نیست، بلکه ابوذر احساس میکند که «فاطمیون» یک پناهگاه است که یک بچه مسلمانی مانند مصطفی جدا از هرچیزی یک سرپناه برای این آدم فراهم کرده است، البته این را هم باید بگویم که در ادامه ابوذر میتواند اعتقاد پیدا کرده، به «فاطمیون» بپیوندد و در نهایت به شهادت برسد و این نکته مهمترین مساله من بود.
* در صحبتهایتان به خصوص در مراسم رونمایی «دیپورت» روی تقسیمبندی افراد جامعه به مذهبی و غیرمذهبی تاکید زیادی دارید و این تفکیک را هم برای مخاطبان فیلم و هم عوامل اثرتان قائل هستید، در صورتی که این نوع طبقهبندی باعث شکلگیری یک فضای دوقطبی میشود و با تاکیدی که شما در صحبتهایتان روی این مساله دارید ناخواسته فاصلهای بین مخاطبان با اثر شکل میگیرد و قضاوتهایی بابت خودی و غیرخودی بودن افراد و مزیتی که ممکن است به زعم شما بچه مذهبیها نسبت به غیرمذهبیها در جامعه داشته باشند، به وجود میآورد.
حسینی: به محض اینکه اطرافیان با تفکرات من آشنا میشوند نسبت به آن جبهه میگیرند، که مثلاً موضوع این فیلم چیست؟ مدافعان حرم؟ «فاطمیون» برای دفاع از حرم پول گرفتهاند یا…؟. به نظر من، ما یک جامعه به شدت دوقطبی از لحاظ مذهبی داریم. البته در فیلمهایی که ساختهام همین تلاش را داشتهام، حتی در فیلم «هِیَ…هُوَ» که یک داستان مذهبی است، تمام تلاش خود را کردهام که مخاطب غیرمذهبی هم با فیلم همراه شود. اگر در صحبتهایم بیان کردهام که آدم مذهبی و غیرمذهبی حتماً باید جدا و ۲ تفکر مجزا باشند، بیانم اشتباه بوده است. به عنوان مثال من فیلمساز اگر درباره اتفاقات دی ۸۸ فیلم بسازم، باید بتوانم هر دو جبهه را مدنظر قرار دهم.
ابوالقاسم طالبی فیلم «قلادههای طلا» با موضوع سال ۸۸ ساخته است، در یکی از سکانسهای این فیلم یک خانواده را به تصویر میکشد که دختر و پسر خانواده هرکدام طرفدار یکی از طرفین هستند، سر سفره شام این دو نفر دعوایشان میشود و سفره به هم میریزید و مادر خانواده از این اتفاق ناراحت میشود، به نظر من این یک سکانس بسیار درست است، یعنی کارگردان میگوید که همه یک خانواده هستند و باید همراه و همدل باشند.
* «ابوذر» شخصیت اصلی «دیپورت» است، فردی که از تحصیلات دانشگاهی برخوردار است که در ایران با مشکلات بسیاری به دلیل افغان بودنش مواجه است. چه چیز باعث شد تا شخصیت اصلی مهاجر خود را یک فرد تحصیلکرده انتخاب کردید؟ شخصیتی که با کلیشههای داستانی سینما در مورد افغانها متفاوت است.
حسینی: طی سالهای متمادی شاگردان افغان بسیاری داشتم که بسیار بچههای مستعدی بودند، مساله این است که تا همین چند سال پیش همچنان تعصب و گارد بین برخی از بچههای ایرانی و افغان وجود داشت. همیشه به شاگردانم میگفتم اگر الان با یک آمریکایی مواجه شوید، همینگونه رفتار میکنید؟ در صورتی که مردم افغانستان همزبان و هم دین شما هستند. زمانی که برخی از بچههای ایرانی میخواستند طرف مقابل افغان خود را اذیت کنند ناخودآگاه از کلمه «افغانی» استفاده میکردند.
همیشه برای من به عنوان فیلمساز مرز تعصب بسیار مهم بود، بهعنوان مثال فیلم اول من در مورد یک دختر تن فروش، فیلم دومم در مورد یک آخوند و فیلم سومی که میخواستم جلوی دوربین ببرم در مورد یک ترنسکشوال بود که قرار بود خانم رویا تیموریان نقش آن را بازی کند. در همه این پروژهها مساله من این بود. همیشه مرز تعصب برای من بسیار مهم بود.
در مورد افغانستان هم همینطور است، چرا که از نظر من، ما همچنان به نسبت نژاد و ملیت خود مردم را قضاوت میکنیم. مساله دیگر این است که نمیخواستم بگویم که مردم افغان در ایران فقط در حال کارگری هستند، چرا که بسیاری از مردم افغانستان که در تهران زندگی میکنند شغلهای مختلفی دارند به عنوان مثال برخی از آنها کافی شاپ دارند، برخی حقوق یا پزشکی میخوانند و در کل میتوان گفت افراد تحصیلکرده بسیاری از آنها در کشور حضور دارند.
اگر شرایط برای ساخت فیلم بهتر بود حتماً «ابوذر» را در کلاس درس و هنگام تدریس نشان میدادم. دوست داشتم در فیلم خود مهاجری را به تصویر بکشم که زبان و کار تکنیکی بلد است، اما برای اینکه بخواهد از فضا و مشکلاتی که در جامعه با آن مواجه است، فاصله بگیرد تصمیم میگیرد به بیابان برود و چوپانی کند چرا فکر میکند شاید اینطوری دست از سرش بردارند. از طرفی «ابوذر» یک پدر آرمانی دارد که همیشه به او میگوید چرا میخواهی فرار کنی؟ میخواهند تو را به دلیل مهاجرت به ایران بگیرند؟ فرار نکن. کاراکتر «ابوذر» بین این واقعیت و این آرمان گیر کرده است، واقعیت این است که «ابوذر» باید فرار کند که این کار را هم میکند، این فرار یک بار از دست مصطفی است و یک بار هم در مواجهه با پدرش است که وقتی میخواهد به آلمان فرار کند با برخورد سرد پدرش مواجه میشود، پدر ابوذر فردی است که در هشت سال دفاع مقدس برای ایران جنگیده و هیچ مدرکی برای آن ندارد.
مساله دیگر که در فیلم سعی کردهام به آن بپردازم نقد جوانهای افغان است، حتی پدر ابوذر هموطنان خود را نقد میکند و معتقد است که یک جا همه باید بایستیم تا یک چیز را درست کنیم و از این آوارگی بیرون بیاییم. فکر میکردم حرف زدن از این بچهها نیاز فعلی ما است.
* انتخاب آقای حیران به عنوان بازیگر نقش «ابوذر» بر چه اساس شکل گرفت؟
حسینی: در واقع برای نقش «ابوذر» بازیگر دیگری را انتخاب کرده بودیم، با بازیگر اول نزدیک به ۲ ماه تمرین کرده بودیم البته اگر آن بازیگر نقش مورد نظر را بازی میکرد کاملاً مدل «ابوذر» متفاوت میشد. لازم است که بگویم ۲ آموزشگاه هنری در تهران فعال است که مختص بچههای افغانستانی است و همه پروژههای سینمایی از این ۲ آموزشگاه استفاده میکنند، از طریق همین آموزشگاه با بازیگر اول آشنا شدیم و تمرینها را شروع کردیم. سه روز مانده بود فیلمبرداری بازیگری که انتخاب کرده بودیم تلفن خود را جواب نداد و در نهایت این بازیگر اعلام کرد که پدرش اجازه حضور در پروژه را نمیدهد چرا که فیلم درباره داعش و … است و اگر در این فیلم بازی کند ممکن است سرش را ببرند و یا بلایی سرش بیاورند.
با مصطفی دهقانی دستیارم در همان مدت باقی مانده تمام تلاش خود را کردیم تا یک جایگزین جدید برای نقش مورد نظر پیدا کنیم حتی با بازیگر فیلم «رفتن» ساخته برادران محمودی تماس گرفتیم که او هم در آلمان به سر میبرد. در نهایت توسط یکی از آشنایان با آقای حیران آشنا شدم، اولین دیدار ما در ماشین بود زمانی که وی فیلمنامه را خواند فکر میکردم آن کسی را که میخواهم نیست، اما تصمیم گرفتیم تا با آقای حیران همکاری کنیم و خوشبختانه هنگام فیلمبرداری این بازیگر جوان توانست آنچه را که میخواهیم به ما بدهد. ما در این فیلم با تعدادی از بازیگران افغان همکاری داشتیم که هرکدام پیش از این تجربه کار در سینما را داشتهاند. البته بازیگر نقش پسر عمومی «ابوذر» که یک نوجوان افغانستانی بود که ۲ روز مانده بود به فیلمبرداری دیپورت شد.
نکته جالب این است که سمیر حیران در فیلم، دقیقاً نقش خود را بازی میکند. چرا که سمیر نیز مهاجر غیرقانونی به شمار میرود به همین دلیل وی نیز با مشکلات بسیاری در جامعه ما مواجه است.
* آقای حیران شما تجربه بازیگری جلوی دوربین را نداشتید، تا چه اندازه توانستید با ابوذر «دیپورت» همراه شوید؟
حیران: پیش از این نزدیک به ۲ سال آموزش بازیگری میدیدم، البته در کلاس چندان بازیگر خوبی نبودم حتی برای نقش «ابوذر» ۲ عکس من و دوستم را از آموزشگاه فرستاده بودند که حتی از بین عکسها باز هم من انتخاب نشده بودم، اما چون دوستم که انتخاب شده بود تلفن خود را جواب نداده بود به من زنگ زدند و من برای بازی در فیلم انتخاب شدم. البته این را هم باید بگویم که «ابوذر» باید به زبان افغان مسلط بود، اما من زبان خودمان را چندان بلد نبودم، در واقع ما برای شهری در افغانستان هستیم که لهجه غلیظتری داریم و من چندان به آن مسلط نبودم به همین دلیل باید برای بیان درست برخی از کلمات به دوستانم زنگ میزدم.
حسینی: البته من هم نمیخواستم که «ابوذر» لهجه غلیظ داشته باشد چرا که افغانهای داخل ایران و به خصوص نسل جوان که در ایران به دنیا آمدهاند چندان لهجه ندارند. البته با تمام این شرایط باز هم «ابوذر» باید کمی لهجه داشت.
* اشاره شد که «ابوذر» به نوعی نزدیک به خود شما است، کمی در این باره توضیح دهید.
حیران: من تا امروز به افغانستان نرفتهام و در واقع از یک سالگی در ایران زندگی میکنم، البته در این چند سال اخیر دوست داشتم به افغانستان سفر کنم، اما شرایط مناسب نبود. شخصیت «ابوذر» در «دیپورت» یک شخصیت درس خوان بود که من نبودم، اما شخصیتم همانند این کاراکتر آرام است. تجربههایی که «ابوذر» در «دیپورت» پشت سر گذاشته است را من نیز تجربه کردهام، به عنوان مثال زمانی که دست فروشی میکردم در مواجهه با ماموران شهرداری مجبور به فرار بودیم چرا که با ما رفتار خوبی نداشتند. به همین دلیل با بازی نقش «ابوذر» یاد تجربههای خود در سن ۱۱ یا ۱۲ سالگی میافتادم، همان تجربههایی که در ایستهای بازرسی و برخورد با ماموران پشت سر گذاشته بودم که نمیدانستم چه برخوردی داشته باشم.
حسینی: فکر میکنم یکی از بهترین بازیهای سمیر، همان سکانس داخل ماشین است که باید از کنار ایست بازرسی شهری رد شود. اگر بودجه بیشتری داشتیم بی شک سکانس ایست بازرسی را بهتر اجرا میکردیم، همیشه به این فکر میکردم در بزنگاههایی که این بچهها را میگیرند همیشه یک نفر باید باشد که از آنها حمایت کند، فردی مانند «مصطفی» که خود را جای یک مهاجر افغان جا میزند. در واقع همیشه مساله من در حوزه آرمان گرایی این بود که یک آدم سوپرمنی در داستان من باشد، حتی در سریال «موج اول» شخصیت پختهتر شده «مصطفی» در «دیپورت» تبدیل به ابراهیم با بازی محسن قصابیان شده است، یک بچه مسلمان درجه یک که تمام تلاش خود را میکند تا مشکلات دیگران را برطرف کند.
* آقای حیران اشاره کرد که تجربههای بسیاری را به عنوان یک مهاجر در ایران پشت سر گذاشته است، شما به عنوان یک کارگردان تا چه اندازه از این تجربهها استفاده کردید؟
حسینی: اصغر عبداللهی که از استادان من در حوزه فیلمنامهنویسی است، همیشه میگفت که تحقیق برای نگارش فیلمنامه تا یک جایی باید انجام شود، اما از یک جایی به بعد نویسنده باید از تخیل خود استفاده کند. البته پیش از این با مهاجران افغان بسیاری برخورد داشته و آشنا بودم، برخی از آنها میگفتند در راه مهاجرت به ایران و یا کشورهای دیگر بسیاری از دوستان خود را از دست دادهاند.
برای «ابوذر» سکانسهای بسیاری از فرار نوشته بودیم که به دلیل کمبود بودجه نمیتوانستیم آن را جلوی دوربین ببریم. همیشه به بازیگران خود میگویم که مثلاً در این سکانس چه حسی داری و همان را اجرا کنید. مثلاً در یکی از سکانسها دندان یکی از بازیگران افغان میافتد او هم بودجهای برای درست کردن دندان خود نداشت، اما تصمیم گرفتم تا همین سکانس را در فیلم داشته باشم. درست است که بسیار از ایرانیها هم پولی برای درست کردن دندان خود ندارند، اما اینها مسائلی است که باید با آن دست و پنجه نرم کنند. در نهایت باید بگویم برای بخشی از اتفاقها تخیل خود را آزاد کرده و آن را اجرا کردم. البته بخشی از نقشها با خاطرات بازیگران افغان بروز شد.
* پیش از این اعلام کرده بودید که بودجه ساخت این فیلم داستانی چیزی نزدیک به ۷۰ میلیون تومان است، این روزها واقعاً با چنین بودجهای نمیتوان فیلم تولید کرد.
حسینی: تهیهکنندگی «دیپورت» را خودم برعهده داشتم، اما بخش زیادی از سرمایه توسط مرکز آفرینشهای بسیج تامین شد. البته بعد از ساخت این پروژه بسیاری از نهادها که نمیخواهم نام آنها را بگویم گفتند که چرا برای ساخت فیلم به ما مراجعه نکردهاید؟ اما مساله این است که اگر این فیلم بودجه یک میلیارد تومانی داشت و فرصت بیشتری برای فیلمبرداری داشتیم اتفاقات بسیاری برای این پروژه رخ میداد. اما زمانی پیشنهاد برای حمایتها ارائه شد که دیگر فیلم ساخته شده بود.
حتی بعد از نمایش این فیلم در حوزه هنری به من پیشنهاد دادند که ادامه این فیلم را جلوی دوربین ببرم که با آن مخالفت کردم. متاسفانه بسیاری از نهادها زمانی که باید، از فیلمها حمایت نمیکنند. به عنوان مثال برای یکی از پروژههایم به بنیاد شهید آوینی مراجعه کردم، اما آنها گفتند که دیگر فیلمهایی با موضوع دفاع مقدس مساله و اولویتشان نیست و بیشتر به مسائل اجتماعی میپردازند.
میخواهم بگویم زمانی که از متولیان این حوزه درخواست حمایت داریم، اتفاقاً آنها پیش از هرکسی عقب میکشند، اما وقتی بخواهید فیلمهای روشنفکری مانند این فیلمهای دمدستی که این روزها تولید میشود، مانند «وقت ناهار» یا فیلم دوستمان کاوه مظاهری «روتوش». اصلاً یکی از دلایلی که دیگر نتوانستم فیلم کوتاه بسازم جریانی بود که در فیلم کوتاه بوجود آمده بود. انجمن سینمای جوانان ایران در دوره صادق موسوی بیشتر از فیلمهای روشنفکری حمایت میکرد، حال باید امیدوار باشیم که با حضور مدیرعامل جدید در این انجمن، نگاه بازتری به هردو گروه حزب اللهی و روشنفکر وجود داشته باشد چرا که هر دو گروه باید حرف خود را البته در چارچوب نظام بزنند.
بودجه ساخت این فیلم بسیار کم بود، حتی برای تامین غذای گروه با سپاه شهریار صحبت کردم. حتی برای دریافت برخی از امکانات از آنها کمک گرفتیم. درست است در واقع بودجه ساخت این فیلم نزدیک به ۷۰ میلیون تومان بود، البته این را هم باید بگویم تقریباً هیچکدام از عوامل برای حضور در این پروژه دستمزدی دریافت نکردند و ما فقط هزینه ابزار و امکانات را پرداخت کردیم، میتوان گفت همه عوامل از جان مایه گذاشتند تا این فیلم تولید شود. البته ما زمان زیادی هم برای پس از تولید گذاشتیم. امیرحسین سلیمانی برای مونتاژ و به خصوص موسیقی ارکسترال تلاش بسیاری کرد.
* با توجه به بودجه اندکی که فیلم داشت، بیشک امکانات کمتری برای انتخاب لوکیشنها داشتید، درباره انتخاب قاب و تصاویر فیلم نیز توضیح دهید.
حسینی: در واقع همه لوکیشنهای فیلم سمت شهریار، بخشی نیز منطقه وحیدیه تهران، چند سکانس نیز در تخت رستم، تپه جوقین است. در واقع گروه فیلمبرداری در شهریار مستقر بودند، هرچند رفت و آمد عوامل از شهریار به تهران و برعکس، بسیار سخت بود. وحید بیوته مدیر فیلمبرداری پروژه در به تصویر کشیدن تصاویر دیدنی بسیار تاثیرگذار بود. البته این را هم باید بگویم که همیشه به دنبال تصاویر سینمایی به خصوص سینمای جان فوردی هستم، در واقع من با سینمای فورد بزرگ شدهام و این هنرمند همیشه از تصاویر زیبا برای فیلمهای خود استفاده میکند.
این را هم باید بگویم برای تک تک لوکیشنها جنگیدهام، به عنوان مثال برای یکی از سکانسها هلی شات میگرفتیم که هیچ مجوزی برای آن نداشتم. حتی برای هیچکدام از صحنههای خیابانی مجوز نگرفته بودم چرا که فرصتی برای گرفتن مجوز نداشتیم. حتی بدون مجوز از ماشین پلیس استفاده کرده بودم. برای سکانسهای مسجد هم دچار مشکل بودیم چرا که به ما اجازه این کار را نمیدادند، این در حالی است که برخی فکر میکنند که فیلمهای مذهبی بدون هیچ مشکلی جلوی دوربین میرود که تجربه ما ثابت کرد اینطور نیست. چرا در مملکتی مانند ایران ساخت فیلمهایی با این موضوع این همه با مشکل مواجه بود و مسیر آن را بلوکه میکنند؟
منبع:مهر
انتهای پیام/