به گزارش باشگاه خبرنگاران جوان، وقتی سردار سلیمانی در عملیات بستان به شدت مجروح شد، نام او را از زبان یکی از رزمندهها شنید و سال ۶۱ به عنوان مسؤول پرسنلی تیپ ثارالله در کنار حاج قاسم بود. این همراهی تا قبل از ورود سردار سلیمانی به نیروی قدس ادامه داشت.
محمدعلی ایراننژاد که بیش از ۱۴ سال در عملیاتهای مختلف دفاع مقدس در کنار سردار سلیمانی بود، خاطراتی از نحوه تشکیل گردان و تیپ ثارالله و حتی انتخاب نام آن توسط مرد میدان بیان کرد که در ادامه مشروح این گفتوگو را میخوانیم:
شما به عنوان مسؤول پرسنلی وارد تیپ ثارالله شدید. از ورود به تیپ ثارالله و برخورد حاج قاسم بگویید.
قبل از ورود به تیپ ثارالله، مقدمهای را باید بگویم. آذر سال ۶۰ بعد از عملیات بستان، اسدالله پورشریف آبادی، مسؤول گزینش سپاه سیرجان در این عملیات به شدت مجروح شده بود و داد میزد و میگفت: قاسم! قاسم! کاش ۲۰۰ تا پاسدار شهید میشدند، اما قاسم نرفته بود. گفتیم: قاسم کیه؟ گفت: فرماندهمان بود. بچههای کرمان در عملیات بستان دو گردان شده بودند که فرمانده خط حاج قاسم بود. سردار سلیمانی در این عملیات به شدت مجروح شده بود و روی زمین افتاده بود. پورشریف آبادی که حاج قاسم را در آن وضعیت دیده بود، فکر میکرد او شهید شده است. خود پورشریف آبادی هم به شدت مجروح شده و در بیمارستان بود. مجروحیت حاج قاسم شدید و عمیق بود. بخشی از روده، معده و کبد حاج قاسم را برداشته بودند و حتی روی شکمش چند خط مجروحیت بود. دست راستش هم دو انگشت سبابه و شست فقط به هم میرسید. بخشی از ماهیچه بازویش هم رفته بود که آخر هم ترمیم نشد. نام حاج قاسم از آن موقع سر زبانها افتاد. حاج قاسم با این مجروحیت و وضعیت حدود یک ماه استراحت کرد. آذر این اتفاق افتاد و دی ماه دوباره به جبهه بازگشت.
بیشتربخوانید
گردان ثارالله چگونه به تیپ و بعد لشکر تبدیل شد؟
سردار سلیمانی اسفند ۸۷ فرماندهان جبهه را جمع کرد و ما با چهار اتوبوس به منطقه فتح المبین و والفجر ۸ رفتیم تا خاطرات یادآوری و ثبت شود. شهید حسن باقری را حاج قاسم به عنوان بهشتیِ جنگ یاد میکرد. حاج قاسم در آنجا گفت: دی ماه سال ۶۰ که تازه از بیمارستان بازگشته بودم، حسن باقری مرا در کنار چاه نفت در منطقه عین خوش و ابوغریب و دشت عباس، تپههای ۲۰۲ و ۲۰۳ و ... پیاده کرد. عمق عملیات ۲۲ کیلومتر بود. گفته بود: اینجا خط شماست و بروید شناسایی کنید. گردانتان از امروز تیپ و شما فرمانده تیپ میشوید.
حاج قاسم میگفت که آن موقع من راه را گم کردم. بعد بیسیم زدیم ماشین فرستادند و رفتیم پادگان دوکوهه. ۵ ـ۶ نفر بودیم و با خودمان فکر کردیم که چه اسمی برای تیپ بگذاریم؟ یک ورقه رادیولوژی در آوردیم و نوشتیم «تیپ ۴۱ ثارالله». هنوز تشکیل هم نشده بودیم و نهایت ۶ نفر بودیم. بعد به کرمان رفتیم و چند تا پاسدار پیدا کردیم. دو تیپ و یک ماشین سیمرغ و دو اتوبوس، تجهیزات ما شدند و پاسدارها هم هر کدام مسؤولیتی گرفتند.
سردار ایراننژاد پشت سر حاج قاسم
تیپ ثارالله به این صورت تشکیل شد و بعد در فتحالمبین حماسه آفرید. آنجا حاج قاسم با خودرو روی مین میرود و هر سه نفری که در ماشین بودند، به بالا پرتاب میشوند. منصور همایونفر که جانشینش بوده و همین طور بیسیمچیاش آنجا شهید و حاج قاسم هم مجروح میشود. البته حاج قاسم به صورت معجزهآسا با مجروحیت سطحی، سالم از این مهلکه بیرون میآید. عملیات فتح المبین و بیت المقدس انجام و بعد، عملیات رمضان که تمام شد، من ۱۷ مرداد ۶۱ به عنوان مسؤول پرسنلی تیپ ثارالله از کرمان به جبهه رفتم و حاج قاسم را از نزدیک دیدم.
تیپ ثارالله کرمان از رزمندگان استانهای یزد، سیستان و بلوچستان، کرمان و هرمزگان تشکیل شده بود. آن زمان روابط قرارگاهها، جبهه و پشت جبهه هنوز تعریف نشده بود. دوستان منطقه ۶ فکر میکردند یگان، رزم شده و باید مسوولان یگان هم به عنوان ردهای از خودشان معرفی کنند. حاج قاسم من را خیلی تحویل نگرفت و فکر میکرد از منطقه ۶ به آنها تحمیل شدم. بعد از مدت کوتاهی حاج قاسم دید که من عاشقانه و داوطلبانه جبهه آمدم و برای شهادت آمادهام. برای همین هم رابطه ما به هم نزدیک شد. چهار آبان ۶۱ حاج قاسم از قرارگاه آمد. ما در قصر شیرین برای آزادسازی نفتشهر رفته بودیم که عملیات لغو شد. حاج قاسم گفت: ما از تیپ، لشکر شدیم و از امروز لشکر ۴۱ ثارالله هستیم. پس از مدتی بچهها در دشت عباس و کمرسرخ بودند تا آماده عملیات شوند که بعدها نام این عملیات، والفجر مقدماتی شد. همزمان من معاون لشکر هم شدم و در برخی امور ستاد هم کمک میکردم. قبل از من سیدمحمد حسینی که اکنون معاون پارلمانی رئیس جمهور است، این مسؤولیت را در لشکر داشت. من ۱۷ مرداد ۶۱ موقعیت را از او تحویل گرفتم.
در خاطرات جنگ میخوانیم که حاج قاسم عملیاتها را به خوبی فرماندهی میکرد و بیشتر عملیاتیهایی که لشکر ثارالله در آن حضور داشت، موفق بودند. چه چیزی باعث این موفقیت بود؟
حاج قاسم میگفت: در طول جنگ هیچگاه کاری نخواستم از بچهها که بگویند نمیشود. لشکر ثارالله در عملیاتهای نزدیک پایان جنگ، ۱۲ هزار نفر نیروی انسانی داشت. این لشکر همیشه درخشید. چون حاج قاسم روحیه صلابت را به همه منتقل میکرد. برخی اوقات حتی نحوه صحبت کردن و لحن کلام بچهها شبیه حاج قاسم میشد.
حاج قاسم برای برنامهریزی در عملیاتها سعی میکرد از نظر همه استفاده کند و مشورت بگیرد. وقتی مسؤولیت عملیاتی به حاج قاسم سپرده میشد، بچههای اطلاعات عملیات را برای شناسایی میفرستاد. حین شناسایی، معاونت طرح و عملیات لشکر ثارالله و بعد فرماندهان گردان وارد گرفتن اطلاعات میشدند. تدبیرِ تعادل بین اطلاعات و درز نکردن اطلاعات را حاج قاسم حفظ میکرد و اطلاعات را به هر کسی به قدر کافی میداد. ایشان در عملیاتها بسیار جدی بود. یادم هست در عملیات بدر، اسماعیل فرخی که فرمانده بچههای بندرعباس بود، حاج قاسم به او در بیسیم گفت: برو حتی اگر شهید شوی. او هم رفت و شهید شد. حاج قاسم فرمانده باصلابتی بود. روحیه دیگر حاج قاسم این طور بود که باید اطمینان پیدا میکرد تا آنچه در بیسیم شنیده میشود، در میدان جنگ هم اتفاق میافتد. وقتی دستور میداد پیگیری میکرد و گزارش میگرفت و حتی برخی افراد را میفرستاد تا گرهها را باز کنند.
گاهی در جبهه ممکن بود حاج قاسم با بچهها تند برخورد کند، اما بعد از عملیات با آنها شوخی میکرد تا اگر ناراحتی و دلخوریای بود، از دل بچهها در بیاید. برنامهریزی دقیقی داشت و به خوبی آن را اجرا میکرد. در صحنه همیشه حضور داشت و این حضورش باعث دلگرمی رزمنده و فرماندهان بود. همین اخلاق و منش حاج قاسم بود که لشکر را حفظ کرده بود و باعث موفقیت در عملیاتها بود.
کدام عملیاتها از نظر حاج قاسم سختتر یا موفقتر بود؟
عملیات خیبر که بعد از عملیات والفجر۴ بود، یکی از عملیاتهای سخت سپاه به شمار میرود. در این عملیات، همت و باکری شهید شدند. حاج قاسم میگفت که شهید همت مظلومانه در آن عملیات به من گفت: یک دسته نیرو نداری به من بدهی؟ این سختی عملیات خیبر را به وضوح روشن میکند. آن موقع امام (ره) فرموده بودند که جزایر را حفظ کنید. برای همین هم همه با دل و جان مقاومت کرده بودند تا جزایر را دشمن نگیرد. این عملیات، مقدمه عملیات بدر در سال ۶۳ بود که در این عملیات بچهها ۳ هزار عراقی را اسیر کردند، اما با وجود اینکه ۳۰ کیلومتر هم پیشروی کرده بودند، مجبور به بازگشت شدند.
۷۲ شبانه روز رزم بیامان در فاو/ وقتی صدام شیرینی پیروزی والفجر ۸ را به کام همه تلخ کرد
حاج قاسم در بیشتر عملیاتهای اصلی حضور داشت و درخشید. شاید بعد از عملیات، شیرینی پیروزی در دل همه بود، اما چون بسیاری از دوستان و همرزمان شهید میشدند، حاج قاسم روزهای سختی را سپری میکرد. یکی دیگر از عملیاتهایی که با وجود سختی، حاج قاسم به خوبی فرماندهی کرد، عملیات والفجر ۸ بود. در این عملیات، منطقهای که بر عهده ما قرار داده بودند، توسط لشکر تصرف شد. البته موفقیت این عملیات را عراقیها به دل همه خون کردند؛ به طوری که بعد از این عملیات، صدام کل منطقه را بمباران شیمیایی کرد. اگر قبلا توپ شیمیایی میزدند، بعد از این عملیات، بمب شیمیایی زدند. یکی از بمبها هم روی سنگر اطلاعات عملیات لشکر ثارالله افتاد و ۱۲ نفر از بهترین دوستان حاج قاسم مثل شهید یوسف الهی، هندوزاده، حسن یزدانی، محمدرضا کاظمی و ... به شهادت رسیدند. پس از بمباران صدام، دهها هزار نیروی انسانی جبهه که قرار بود تا ابوالخطیب را هم بگیرند، به شهادت رسیدند. ما نگران بودیم این خط که به سختی گرفتیم، چگونه حفظ کنیم. ۷۲ شبانه روز رزم بیامان در فاو و منطقه صورت گرفت. با وجود حاج قاسم، عملیاتهای لشکر ثارالله موفق بود و از سایر لشکرها جلو میزد. قدرت ساماندهی و فرماندهی حاج قاسم عالی بود. در هیچ عملیاتی نبوده که خط را نتوانیم پیش ببریم.
در والفجر ۸ پشت سنگر فرماندهی حاج قاسم، شعری نوشته بود: من چه غم دارم که عالم، آتش است/ سوختن گر خواهد او، بر ما خوش است/ کاش جان بسیار بود، آتش مدام/ کان درو میسوخت با شوق تمام/ عشق با دشوار ورزیدن خوش است/ چون خلیل از شعله، گل چیدن خوش است». این شعر را قبل از عملیات والفجر ۸ حاج قاسم نوشته بود. در آن عملیات، اولین فرماندهی که از ما شهید شد، احمد امینی فرمانده گردان ۴۱۰ لشکر ثارالله از رفسنجان بود. وقتی حاج قاسم از شهادت امینی باخبر شد، بسیار بیتابی میکرد، اما روحیه خود را حفظ میکرد و با خواندن این شعر آرام میگرفت. حاج قاسم صبح قبل از روشن شدن هوا خودش به استقبال فرمانده شهیدش رفت و در میدان بود و حتی تا پایان عملیات، آن سمت اروندرود فرماندهی میکرد.
شهید یوسف الهی ماورای زمان و مکان را کشف کرده بود
به شهید یوسف الهی اشاره کردید. شهیدی که حاج قاسم وصیت کرده بود در کنار این شهید دفن شود. چه رابطهای بین این شهید و حاج قاسم بود؟
یوسف الهی جوان ۲۱، ۲۲ ساله به حدی رسیده بود که ماورای زمان و مکان را کشف کرده بود. حسین متصدی از بچههای زرند کرمان تعریف میکرد و میگفت: ما قبل از عملیات والفجر ۸ آن سمت اروند رفتیم. بچهها از موانع سخت رد شدند تا عقبه دشمن را شناسایی کنند. من ماندم تا حرکت آب را اندازه بگیرم. چون حرکات جزر و مد آب را اندازه میگرفتیم تا نقطه آرامش را پیدا کنیم و بچهها بتوانند در این نقطه وارد آب شوند. گاهی آب با سرعت ۷۰ کیلومتر حرکت میکرد. من تنها در کنار اروند بودم. نیم ساعتی حین علامتگذاری، از خستگی خوابم برد. با خودم فکر کردم بر اساس وضعیت قبلی، آب باید مثلا به این نقطه رسیده باشد و حدسی چیزی نوشتم و علامت زدم. روز بعد حسین یوسف الهی آمد و گفت: حسین حالا دیگر هم میخوابی و هم الکی مینویسی؟ گفتم: تو از کجا فهمیدی؟ آن موقع که من بودم و خدا و هیچ کسی نبود. گفت: یعنی ما از اهواز، لب اروند را نمیبینیم؟ یوسف الهی چنین بصیرت و جایگاهی داشت. حاج قاسم هم خیلی به او علاقهمند بود و در عملیاتها از او مشورت میگرفت. پس از شهادت یوسف الهی، حاج قاسم خیلی ناراحت بود و در هر عملیاتی اسمش را میآورد.
شما در دوران برقراری امنیت در جنوب شرق کشور هم همراه حاج قاسم بودید. چه شد که حاج قاسم به فکر این اقدام افتاد و چگونه توانست منطقه را امن کند؟
بعد از جنگ تحمیلی، حاج قاسم وارد مبارزه با اشرار شد. اشرار از غیبت رزمندگان در ایام جنگ در منطقه سوء استفاده کرده و قاچاق میکردند. اوایل سال ۷۰ بود که ناامنی در جنوب کشور زیاد شده بود. ۶۹ نفر از سربازان، همراه با بخشدار نصرت آباد زاهدان توسط اشرار ربوده و شهید شدند. موقعیت به قدری ناامن بود که اشرار به راحتی با تجهیزات نظامی و حتی توپ ۲۲ میلیمتری روی ماشینها در شهرهای جنوب شرق کشور حرکت میکردند و کسی هم جرأت برخورد با آنها را نداشت. حاج قاسم با سپاه این موضوع ناامنی را مطرح کرد و گفت: ما خجالت میکشیم در اینجا حضور داشته باشیم و منطقه ناامن باشد. همان زمان برخی برای ورود حاج قاسم به منظور برقراری امنیت منطقه، سنگاندازی کردند. اما در نهایت حاج قاسم مأمور ساماندهی جنوب شرق کشور شد. سه مأموریت قلع و قمع اشرار، تثبیت و انسداد مرز به گونهای که امکان ورود قاچاقچیان نباشد و تعقیب قاچاقچیان حتی خارج از مرز، مشخص شد.
در این سه مأموریت، لشکر موفق بود. البته تا پایان سال ۷۴ روند نظارت بر منطقه ادامه داشت. حاج قاسم برای تسلیم اشرار، طرح مهمی اجرا کرد که بعد از انهدام کاروانهای قاچاقچیان در کهنوج، عفو عمومی داد و گفت: اگر کسی خونی به گردن دارد، باید اولیای دم را راضی کند و اسلحههایش را تحویل دهد؛ وگرنه طایفه را کوچ میدهیم به جای دیگری از کشور که نتوانید دیگر کسی را ببینید و از امکانات دولتی هم محروم میشوید». این هم تهدید و هم فرصتی برای آنها بود. در کنارش هم گفت: اگر تسلیم شوید، اشتغال ایجاد میکنیم. به مرور اسم حاج قاسم در بین اشرار پیچید و هر کدام به دیگری میگفتند که بیایید تسلیم حاج قاسم شویم. همین امر باعث شد که اشرار اماننامه بگیرند و سلاحها را تحویل دهند؛ به طوری که حدود چهار هزار سلاح کشف و تحویل شد و ۴۰۰ نفر از اشرار که در گروه ۷۰ تا پنج نفره بودند، تسلیم و منطقه امن شد.
سردار ایراننژاد در سمت راست حاج قاسم در تصویر
روستایی به نام آورتین در منطقه ایرانشهر و کهنوج در دست اشرار بود. حاج قاسم با وجود اینکه میدانست اشرار مهمات و تجهیزت زیادی دارند و میتوانند با توپ ۷۰ میلیمتری ضدهوایی به راحتی هلی کوپتر را بزنند، خطر کرد و در دل دشمن رفت. با هلی کوپتر در منطقه وارد و متوجه شد فردی به نام عیدوک بامری، عدهای را برده خود کرده است. حاج قاسم افرادی که عیدوک به بردگی گرفته بود، آزاد کرد. پس از آن هم عیدوک را تسلیم کرد. شاید حالت عادی ۱۰ سال هم تلاش میکردیم، با توجه به ارتفاعات و موقعیت منطقه، نمیشد آنجا را امن کرد.
ما همیشه برای حفظ جان حاج قاسم میترسیدیم. آن زمان نمیدانستیم سردار سلیمانی قرار است ۲۲ سال فرمانده نیروی قدس شود، غرب آسیا را از وجود اشرار دیگری نجات دهد و اتحاد ملت اسلام را ایجاد کند. در واقع، سردار سلیمانی مبارزه با داعش را در شرق ایران تمرین کرده بود.
آخرین دیدارتان با حاج قاسم کِی بود و چه صحبتهایی بینتان رد و بدل شد؟
حاج قاسم وقتی فرمانده نیروی قدس شد، هر از چند گاهی فرماندهان دفاع مقدس را جمع و درباره موضوعات مختلف صحبت میکرد. ما حدود سه ماه قبل از شهادت حاج قاسم، جلسه داشتیم. میگفت: اگر بگوییم این چپ و او راست است، این بدحجاب و او با حجاب است، این حزب اللهی است و او حزباللهی نیست، از چه کسی میخواهید به عنوان ملت ایران حفاظت کنید؟ آن دختر بدحجاب و کم حجاب هم دختر من است و باید با شفقت و مهربانی با او رفتار کنیم. باید به فکر جذب حداکثری باشیم. در مورد رهبری هم معتقد بود که هر چه در غرب آسیا اتفاق افتاد، تدبیرِ حضرت آقا بود.
یک خاطره هم یادم آمد. یک روز با هم برای مراسم ترحیم پدر آقای محسنی، از دوستان مشترکمان داشتیم به روستایی در بافت میرفتیم. در مسیر گفتم: حاجی فکر میکنی کاندیدای نماینده مجلس یا ریاست جمهوری شوی؟ گفت: اگر بخواهم کاندیدا شوم، هر کاری برای خدا کردم، باید تابلو کنم. من هیچ وقت کاری را که برای خدا کردهام، تابلو نمیکنم. گفتم: روزی که بازنشسته شوی، حاضری باز به روستا برگردی و خارج از هیاهوی مسؤولیتها به روش سنتی و قدیمی زندگی کنی؟ گفت: اگر به بازنشستگی برسم، ۲ کار خواهم کرد؛ دوست دارم قرآن را حفظ کنم و بعد هم خاطراتم را بنویسم. حاج قاسم آیات بسیاری را حفظ بود و در صحبتهایش از آیات الهی استفاده میکرد. علاوه بر آن، روزانه خاطراتش را مینوشت و جزئیات هم در آن میآورد که فکر کنم گنجینه بزرگی از خاطرات ایشان وجود داشته باشد.
منبع: فارس
انتهای پیام/
را تاب و توان روح عرشی واسمانیش نبود سردارشیفته ودلسوخته مکتب اهل بیت و ام الایمه صدیقه طاهره زهرای مرضیه بودند،و چه نیک فرجام وچه موهبتی است شهادت در راه خدا
دلتنگتیم افتخار ملی و دینی و مردانگی ایران.. سردار دلها :(