باشگاه خبرنگاران جوان از مشهد- قهرمانان ملی به واسطه هنر و درخشش در میدان جنگ برای مدت طولانی و گاها برای همیشه در ذهنها و قلبهای مردمانشان باقی میمانند.
این علاقه عمومی جامعه باعث میشود تا مردم خاطراتی را با این قهرمانان داشته باشند و آن هم شاید فقط به واسطه رفتار پهلوانانه و کار بسیار خارق العاده ایی باشد که توانسته اند به نحو احسن با هنرمندانهترین سبک و تکنیک، رسالت انسانیشان را انجام دهند و آنقدر روحی پاک دارند که بعد از گذشت سالها از زیستنشان بازهم مردم با یاد کردن این قهرمانان هم از آنها مدد میخواهند و هم به یاد این قهرمانان هنر نمایی میکنند.
فاطمه رباط جزی این هنرمند توانمند در حوزه نقاشی اهل خوشاب میگوید: از همان دوران کودکی به نقاشی و رنگ آمیزی علاقه داشتم و همین بهانه کافی بود تا مادرم ملزومات نقاشی کردن را برایم آماده کند، یادگرفتنم هرچند کند ولی پیش میرفت؛ مادرم نقاشی هایم رو به همسایهها و اقوام نشان میداد و کلی ذوق میکرد.
او گفت: اوایل سال ۹۰ بود، مادرم گفت به امید خدا ماشین خواهیم گرفت و تو را برای یادگیری به نزد اساتید مجرب خواهیم برد، شوق زیادیبرای یادگیری داشتم، انگار با رنگها زندگیمان را خوش رنگ میکردم، اما به زمستان آن سال نرسیده مادرم سخت مریض شد و در ششم اسفند همان سال رنگ سیاه بر در خانه مان پاشیده شد.
این هنرمند نقاش گفت: مادرم رفت و انگار آفتاب از بوم نقاشی من پایین آمده بود، تمام وسایلم را جمع کردم و داخل کارتن محکم بسته بندی و گوشه انباری گذاشتم، حال روحی و جسمی من خیلی بد بود در حدی که هیچ حرکتی نداشتم و تنها غذای من سرم و دارو بود، همه نگران حالم شده بودند.
بعداز حدود ۴ ماه که دیگر از من فقط استخوانهایم باقی مانده بود خواهرم بدون اطلاع من از اهل بیت و امام حسین علیه السلام مدد خواسته بود و وقتی به من گفت که میخواهم ببرمت کربلا و سوریه که تمام کارهای ویزا و پاسپورتم را انجام داده و فقط امضای آخر را از من گرفت من به حالت نا امیدی و بی حالی گفتم اما چگونه من که جانی ندارم و خواهرم گفت خدا بزرگ است.
معجزه ای که مرا بلند کرد
رباط جزی گفت: دقیقا روز بعد از خواب که بلند شدم بعداز ۱۲۰ روز غذا نخوردن گفتم گرسنه هستم، سرم دستم را در آوردم و راه افتادم به سمت سفره غذا همه متعجب شده بودند پدرم دست پاچهتر از همه خدایا چه شده؟ فاطمه بلند شده راه می رود؟ غذا میخواهد؟ خدایا شکرت خواهرم گفت مگر میشود به یکباره خوب شده باشی؟
او گفت: انگار آب سردی ریخته باشند روی تنم و بعد همه دردهای من که امانم رو بریده بودند تمام شده واقعا معجزهای اتفاق افتاده بود در وجودم و غوغایی شده بود؛ همه خوشحال بودند و خواهرم میگفت واقعا امام حسین طلبیده و هر طوری شده به کربلا و سوریه می رویم ؛ ویزا و پاسپورتی که معمولا ده تا دوازده روز طول میکشید درست بشود چهار روزه برای ما آمد و ما رفتیم به سفر سوریه و عراق، سفر حال هوای من رو خیلی تغییر داد و به واسطه آن حال خانوادام هم خوب بود.
بیشتر بخوانید
این هنرمند نقاش گفت: دو سالی گذشت و خواهرم راضی ام کرد تا دوباره سراغ وسایل نقاشی ام بروم و من سال ۹۲ دوباره با جدیت در کلاسهای آموزشی سبزوار ثبت نام کردم؛ حدود سال ۹۴ از طریق اینترنت، گروهها و کانالهای آموزش مجازی با پرداخت شهریه، نقاشی را به طور حرفه اییتر دنبال کردم هر سبکی رو از کانالی و هر تکنیکی رو از گروه استادی شکسته پاره با پشتکار و انگیزه بالا یاد میگرفتم و همزمان سفارشهایی هم از دوستان و اقوام میگرفتم و این باعث پیشرفت بهتر من شده بود.
اولین هنرجوی خانم رباط جزی بودم
منیره سادات امینی دوست و اولین هنرجوی خانم رباط جزی گفت: بعداز ازدواجم تازه به این محل اومده بودیم از همسایهها شنیده بودم که فاطمه تابلو نقاشی میکشد و به کلاسهای آموزشی به سبزوار می رود، چون به نقاشی علاقه داشتم به بهانه سفارش تابلو رفتم خانه اشان و گفتم اگر به من لطف کنی و هر آنچه که یادداری را هم به من یاد بدهی ممنونت می شوم، ولی فاطمه گفت حوصله یاد دادن ندارم در ضمن من هنوز هنرجو هستم و در حال آموزش دیدن، اما سماجت کردم و بالاخره توانستم راضیش کنم.
وی گفت: روزهایی که فاطمه کلاس نمیرفت در اتاق کوچک کناریشان به من آموزش میداد الحق که چقدر هم خوب یاد داد و من اکنون هنرم را مدیون ایشان هستم، بعداز چند وقت یکی از دوستانم با دیدن کارهای من به نقاشی علاقهمند شد و از من خواست تا وساطت کنم تا برای آموزش با من به کلاسهای آموزشی فاطمه بیاید و من هم این کار را کردم و دو نفری شاگرد خانم رباط جزی شدیم، روزهای بسیار خوبی باهم داشتیم یادش بخیر.
روح هنر در میان انگشتان یک زن موفق
رضا برآبادی رئیس سابق اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی خوشاب گفت: ما در یکی از برنامههای استعدادیابی که در روستاهای شهرستان داشتیم با خانم فاطمه رباط جزی آشنا شدیم و در برخورد اول پی به استعداد ایشان بردیم ولی واقعیت بیماری حرکتی خانم رباط جزی در نگاه اول به دلیل سختیهای زیادی که در راه پیشرفت ایشان میدیدیم مردد بودیم.
وی گفت: تعامل خوب خانم رباط جزی و اداره فرهنگ و ارشاد آغاز شد و یک تعامل بسیار سازنده و دوسویه از جنس اعتماد شکل گرفت و این هنرمند مستعد و با علاقه و انگیزه با کمک و حمایتهای همه جانبه خواهرشان و خانواده شان مارا هم مجاب کرد که در حد توان پیگیر اخذ مجوزات تاسیس آموزشگاه روستایی برای آولین بار در شهرستان باشیم.
رئیس سابق اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی خوشاب گفت: خانم رباط جزی به معنی واقعی کلمه هم از نظر استعداد و هم از نظر انگیزه و علاقه در کنار شخصیت پیگیرشان با داشتن خواهر و البته خانواده همراه یک هنرمند تمام عیارهستند چرا که با تمام سختی ها اما با انگیزه و علاقه زیاد توانست دورههای آزمونی مدارک لازم را با نمره و عملکرد عالی با وجود سختگیریهای هیئت داوران در هر دو مرحله کسب کند و بعد با ارائه نمونه کارهای بسیار حیرت آور شان به استان توانستیم مجوزات لازم را برای تاسیس آموزشگاه هنرهای تجسمی و نقاشی را با عنوان "نقش خاطره" برای روستای رباط جز بگیریم که نهایتا در دهه فجر سال ۹۸ با همکاری اداره بهزیستی و مجموعه فرمانداری ساخت آموزشگاه هم به اتمام رسید و افتتاح کردیم.
انسان بزرگی که روح بزرگی هم داشت
فاطمه رباط جزی هنرمند نقاش اهل خوشاب گفت: هر وقت که در تلویزیون میدیدم سر هر کاری بودم رها میکردم و به حرف هایش با دقت گوش میکردم جذبهی عجیبی داشت؛ آنقدر محکم و با اعتماد حرف میزد که انگار یقین دارد به حرف هایش و از آینده کار خبر دارد چند باری در اخبار میان مردم عادی کشورهای همسایه دیده بودم و در سیل اخیر گلستان هم چکمه پوشیده بود و به میان مردم سیل زده رفته بود، با خیلیها فرق داشت.
وی گفت: همیشه خبرهای مرتبط به او را پیگیر بودم و آنقدر اطلاعات دقیقی از او داشتم که همیشه در بین اقوام و خانواده حرفش به میان میآمد کلی تعریفش میکردم، اخلاصش، رفتارش با کودکان یتیم و بی خانمان، و وقارش و نترس بودنش در کنار همکاران و هم پیمانانش مرا به وجد میآورد، از وقتی که رفتار صمیمی حضرت آقا با ایشان را دیدم پی بردم انسان خیلی بزرگ و مهمی هست، در اینترنت اسمش را جستجو کردم، تقریبا از ابتدای انقلاب اسلامی در همه جا بوده.
هنرمند نقاش اهل خوشاب گفت: از فرماندهی عملیاتهای مهم و موفقیت آمیز دفاع مقدس تا رام کردن اشرار سیستان و افغانستان و جنگ عراق، لبنان و اسرائیل و داعش، به طور عجیبی شیفته ایشان شده بودم و روزی که در تلویزیون پشت تریبونی گفت نابودی کامل داعش را تا سه ماه دیگر اعلام میکنم غرور عجیبی همراه با ترس وجودم را گرفت در دلم گفتم حتما ترورش خواهند کرد و وقتی سه ماه نشده قائله داعش با آن هجمههای ترسناکش در کل منطقه تمام شد به صداقتش هم ایمان آوردم و هر کجا حرف ترس از دشمنان بود میگفتم با وجود ایشان غمی ندارد اسلام.
بیشتر بخوانید
رباط جزی گفت: کار و بارم در آموزشگاه خوب بود و سرم شلوغ؛ یک حس خاطر جمعی از جبهه به واسطه وجود ایشان داشتم و خیالم راحت که هست گوشه ذهنم کشیدن نقش آن نگاه سنگینش را مرور میکردم ولی هر بار که تصمیم داشتم قلم بزنم نمیدانم چرا نمیشد، تصویری از شهید حججی هم در نوبت کارهای دلی خودم بود، ولی شروع نکرده بودم قبلا از تصاویر شهیدان روستا نقشهایی رده بودم، ولی این دو سوژه برایم خاص بودند تا اینکه صبح یک روز جمعه شد آنچه نباید میشد.
باید کاری میکردم اما چه کاری
او گفت: برای نماز که بلند شدم به عادت همیشگی گوشی را برداشتم و اخبار را چک کنم خبر سنگینی بود "سردار سلیمانی را در فرودگاه بغداد ترور کردند" باورم نشد ابتدا گفتم معتبر نیست به کانالهای معتبر رفتم بله آنجا هم هست و هرچه دنبال گشتم جایی تکذیب کرده باشد نیافتم؛ حال دلم خیلی بد بود تا اینکه صبح شد و با خانواده در میان گذاشتم و همگی زدیم زیر گریه خیلی روز سختی بود باید کاری میکردم. اما چه کاری؟
هنرمند نقاش اهل خوشاب گفت: روز بعد کمی بهتر بودم تصمیم خودم را گرفتم تا با هنرم نقشی از نگاه جذابش را بکشم شروع کردم خودکار با یک خودکار آبی شروع کردم به متد زدن شاید ۲ سه روزی نگذشته بود خواهرم سر صبحانه گفت فاطمه خواب شهید سردار سلیمانی را دیدم گفتم خوش به حالت تعریف کن چه دیدی.
گفت خواب دیدم آمده در خانه ما و به دنبال تو میگردد پرسیدم چه کارش داری گفت هدیه ای برایش دارم و من تو را نشانش دادم آمد سمت تو و یک هدیه به شکل گوی نورانی و طلایی را به تو داد و رفت با شنیدنش حال عجیبی پیدا کردم که نمیتوانم بگویم.
رقص خودکار در نقش سردار
رباط جزی گفت: این دومین تجربه تکنیک خودکار آبی من بود چون تکنیک بسیار سخت و پر ریکس هست نیازمند تجربه بیشتر بودم چرا که خودکار است دیگر با یک پس دادن رنگی باید از نو طرح را در کاغذی جدید بکشی، ولی برایم خیلی عجیب بود چرا که با تمام بی تجربگی و سختی این تکنیک دستهایم انگار خودشان روی کاغذ راه میرفتند و طرح میزدند، گویی خودکار در نقش سردار گیج و منگ میرقصید، با تلاش زیاد بدون هیچ خطایی در روز چهلم سردار شهید طرحم کامل شد، به دوستانم معرفی کردم کار جدیدم را طرح" سردار دلها"
وی گفت: خیلی دوستش داشتم از خودم جدایش نمیکردم با این حال مشتریهای زیادی داشت چندین برابر کارهای خوب دیگرم پول میدادند ولی من ندادم برای نمایشگاه به امانت ندادم چرا که این کارم برکت زندگی من بود و من به این نگاه ایمان داشتم و احتیاج که کنارم باشد ازآن روز همیشه حاج قاسم با ما در کارگاه حضور دارد و ما این حضور را احساس میکنیم و تا هست غمی نداریم.
خبرنگار: علی ظهیری
انتهای پیام//ع.ظ.
گزارش جالبی بود