باشگاه خبرنگاران جوان - فرض کنیم نامت اکبر و نام مادرت ماهبیبی باشد. بعد شش قطعه کاغذ تهیهکن. در سه قطعه از آن مینویسی: بِسْمِا... الرَّحْمنِالرَّحیمِ، خِیرَه مِنَا... الْعَزیزِالحَکیمِ، لاکبر بنِ ماهبیبی اِفْعَل... یعنی گزینشی است از سوی خدای عزیز حکیم برای اکبر پسر ماهبیبی. در سه قطعه دیگر هم همین را مینویسی و فقط بهجای «افعل»، «لاتفعل» مینویسی. بعد کاغذ را زیر سجدهگاهت میگذاری. دو رکعت نماز میخوانی. پس از نماز سجده میکنی. در سجده صد مرتبه میگویی: أَستَخیرُا... برَحْمَتِهِ، خِیرَه فی عافِیه یعنی خدا را به رحمت برمیگزینی تا سعادت همراه با عافیت نصیبت کند. بعدش مینشینی. میگویی: أللّهُمَّ خِرْ لی، وَاخْتَر لی فی جَمیعِ اُمُوری فی یسْر وَ عافِیه ... خدایا توی همه چیز به آسانی و عافیت برایم بخواه. بعدش دست میبری و آن ورقهها را به هم مخلوط میکنی و یکییکی بیرون میآوری. اگر سه تا ورقه «افعل» دار بیرون آمد پس نتیجه بسیار خوب است و همان را انجام میدهی. اگر سه تا «لاتفعل» بیرون آمد، هرگز آن کار را انجام نمیدهی. اگر یکبار «افعل» و یکبار «لاتفعل» بیرون آمد، سه ورقه دیگر را بیرون بیاور؛ رأی هرکدام بیشتر شد، همان را انجام بده. این استخاره ذاتالرقاع است؛ با این استخاره وصلت سر گرفت و اکبر هاشمیرفسنجانی به سال ۱۳۳۷ با عفت مرعشی پیوند زناشویی بست.
اما سیاست برای هاشمی از ۹ سال قبلش آغاز شد؛ وقتی با یک معلم برجسته حوزه آشنا شد؛ موقعی بود که در کوچه یخچال قاضی قم با سیدروحا... همسایه شده بود. در سال ۲۹ نوابصفوی را شناخت و راهش را کمکم شروع کرد. راهی که نزدیک به هفت دهه ادامه داشت؛ نه برای او راهی صاف بود، نه برای منتقدان و مخالفانش. آقای هاشمی بخت آن را داشتهاست تا در این هفت دهه بارها خود و مخالفان و موافقانش عوض شوند؛ از «دشمن هاشمی، دشمن پیغمبر است» تا «تاجر ورشکسته برگرد به باغ پسته» که نوعا هردو از یک حنجره بیرون میآمد.
ابتدا گزیدهوار به اکبر هاشمیرفسنجانی در سالهای پیش از انقلاب اشاره و بعد یک مورد از انتقادات به آقای هاشمی را بررسی میکنیم.
همواره گفته میشود که هاشمی در سالهای نهضت مجاهدت میکرد، ولی کمتر درباره نحوه تلاشهای او سخنی گفته میشود. بسیار فشرده به حدود ۳۰ سال تلاش پیچیده و هدفمند اکبر هاشمی علیه رژیم پهلوی اشاره میکنیم.
از همان جوانی هاشمی متمایز بود. صورت بدون محاسنش باعث میشد تا با یکبار دیدن در خاطر بماند، چه در نظر موافقان، چه در رأی مخالفان. رفقا همانطور با یکبار دیدن، اکبر را به خاطر میسپردند که ساواک با یک عکس از او. او از همان ابتدا نویسنده بود. اولین حضورش با قلم پیدا شد. جالبترینشان کتابی بود به نام خانوادههای خوشبخت که برای شرکت در مسابقهای در وزارت فرهنگ آن سالها نوشت؛ سواد آن کتاب در دسترس این نویسنده نیست.
تو کنار ما نباشی امنتر هستیم!
او با شبکه مکتب تشیع، حرف و اعتراض و اعلامیه را به گوش مؤمنین میرساند؛ هنوز سال ۴۱ بود و او عاشق کار شبکهای. فرزند دومش فائزه نام گرفت که متولد همین فضاست؛ فضای اعتراض علما به اصلاحات شاه؛ اعتراض به حذفشدن قید قرآن و سوگند در مجلس، اعتراض به حق رأی زنان وقتی هنوز مردان آزاد نیستند... چهار دهه بعد فائزه یکی از فعالان حقوق زنان شد که با دیگر اعضای خانوادهاش فرق داشت؛ به دیدار فرقههای خاص میرود و سخنان شاذ بر زبان میآورد و خلاصه «به بابام زنگ زدم که من بیام کمک کنم برای انتخابات؟ گفت: نه تو همان جا باشی بهتره! تو کنار ما نباشی امنتر هستیم.»
شما جلادید
در درگیری خونین فیضیه، اندکی بعد از ماجرا به سر صحنه رسید. همراه با سیدعلی خامنهای، سیدمحمد خامنهای، محمدتقی مصباحیزدی، آذریقمی و چند نفر دیگر. مبارزه هدفمند را ادامه داد تا دستگیر شد. میگفت در حضور ساواکیها داد زدهاست که شما جلادید. آنها شروع کردند به شکنجه؛ گفتند هدفشان آن است تا او را زیر شکنجه به دیار باقی بفرستند. در همان سال ۴۲ سرگذشت فلسطین، نوشته اکرم زعیتر را منتشر کرد؛ کتابی که خوشایند محمد مصدق، دولتمرد مطرود حاکمیت وقت بود.
با جوانان جویای نام و شاداب مجلاتی را منتشر میکرد که بعدها در فضای نویسندگی مذهبی نامآور شدند؛ هادی خسروشاهی و محمود دعایی از آن جمله بودند، اما شروع توفانی و انقلابی نهضت با یک سخنرانی بود که جوان نوقی داستان ما در کانون آن حضور داشت. جوان نوقی، اکبر هاشمی رفسنجانی همان طلبه سربهزیر و زیرک و باهوشی بود که کاپیتولاسیون را بررسی کرد و نتیجهاش را به امام گزارش داد. نتیجه مأموریت این مبارز هوشیار و خردمند به یک سخنرانی فراموشنشدنی منجر شد.
«قلبم در فشار است. ناراحت هستم [گریه حضار]. قلبم در فشار است [گریه حضار]. با تأثرات قلبی روزشماری میکنم که چه وقت مرگ پیش بیاید [گریه شدید حضار]. ایران دیگر عید ندارد [گریه حضار]. عید ایران را عزا کردهاند [گریه حضار]؛ عزا کردند و چراغانی کردند [گریه حضار]؛ عزا کردند و دستهجمعی رقصیدند [گریه حضار.]»
و بعد:
«ما را فروختند.»
تا برسد به پیام اصلیاش به هاشمی رفسنجانی ۳۰ ساله و همه دوستان پابهرکابش:
«آن روز اگر دست مراجع را بوسیدم، امروز دست طلاب را هم میبوسم. [گریه حضار]من امروز دست بقال را هم میبوسم. [گریه شدید حضار]آقا من اعلام خطر میکنم.ای ارتش ایران، من اعلام خطر میکنم!ای نجف،ای قم،ای مشهد،ای تهران،ای شیراز، من اعلام خطر میکنم!»
ما نمیدانیم هاشمی که در آن تاریخ ۱۵ سال بود که با سیدروحا... آشنا بود چه حالی داشت وقتی او داد میزد:
«رفت اسلام. [گریه شدید حضار]» و «من با این حالم، با این سینهام، با این وضعم نمیتوانم عرضی بکنم. شما موظفید به رفقایتان بگویید. علما موظفند ملت را آگاه کنند.»
و
«من به آنهایی که مخالفت کردند، این حرف را دارم که چرا خاک به سرت نریختی؟ چرا پا نشدی یقه این مردکه را بگیری؟ من مخالفم. هی تعارف و اینهمه تملق؟! باید هیاهو کنید. باید بریزید وسط مجلس.» و از اینجا هاشمی رفسنجانی دوران دیگری را تجربه کرد.
چند سکانس از هاشمی قبل انقلاب
او به دنیای مبارزه همهجانبه وارد شد. با شاخه نظامی مؤتلفه مرتبط شد و تبدیل به یکی از چهرههای مهم بین امام و مبارزان تهران شد. دیری نگذشت که در همان سال ۴۳ او را گرفتند. گوشت تنش را بریدند و استخوانش را شکستند. رها نشد و در بند ساواک ماند. در سال ۴۴ آزاد شد. به تبعید امام اعتراض کرد. منبر رفت و دوباره مهمان ساواک شد. گزارشهای ساواک میگوید «اعلامیههای خطر» زیر سر اکبر هاشمی و دیگر اعضای آن گروه مخفی بود.
به همراه سیدعلی خامنهای، خانهای در خیابان ایران اجاره کردند. هاشمی، اما اگر نمیتوانست در میدان مبارزه بدون مزاحمت حاضر شود، با قدرت در میدان فرهنگ نقشآفرینی میکرد. از شرکت در جلسات کانون نشر حقایق علوی تا حضور در روضههای هفتگی و آمادهسازی کتاب امیرکبیر از جمله آن فعالیتها بود. آبان ۴۶ دوباره دستگیر شد. شانس با او یار بود که اعدام نشد. دلیل اصلیاش این بود که ساواک نمیتوانست به فعالیتهای گسترده این طلبه ظاهرا ساده پی ببرد. هاشمی آن سالها فکر اقتصادی و بازاری خوبی داشت. در ساختمانسازی هم وارد میشد و از این راه هم به فضای مبارزه کمک میکرد. هاشمی را میتوان یکی از تشکیلاتیترین روحانیون آن سالها دانست. سال ۵۰ خدمت امام رسید.
از او خواست از انقلابیهای مجاهدین خلق حمایت کند. او نپذیرفت و حتی با وجود اصرار هاشمی، مطهری، دعایی و منتظری و دیگران حاضر نشد از آن گروه حمایت کند. سالهای ابتدایی دهه ۵۰ بیشتر به زندان گذشت. اگر هم آزاد میشد، اندکی بعد دوباره به بند میافتاد. اگر هم آزاد میشد نامش در بین ممنوعالمنبرها بود. استادِ این بود که تحصن و گردهمایی و تشکیلات را طرحریزی و هدایت کند. رویه بیرونی هاشمی یک روحانی دارا بود که به فکر بسازوبفروش بود؛ ولی دقیقا نمیتوانستند بفهمند هاشمی چطور دارد در جریانهای انقلابی نقش ایفا میکند.
دیدار با امام موسی صدر و یاسر عرفات
اروپا را سال ۵۳ دید. رفت ترکیه. از ترکیه رفت بلژیک. از آنجا هم زمینی کل اروپای غربی را زیر پا گذاشت. در بازگشت از اروپا سری به روسیه زد و بعد به لبنان رفت. در آنجا با امام موسی صدر و یاسر عرفات دیدار کرد. این دیدارها نه برای خوشوبش بود نه برای تفریح و گردش. او میخواست به دقت بداند پولهای نهضت باید خرج چه جریانها و آدمهایی شود. او بعدها به ژاپن و پاکستان هم رفت. او حتی به آمریکا هم رفت و از نزدیک تماشاگر جلسه شورای امنیت و سازمان ملل متحد هم شد.
با کمک محمد هاشمی ۲۰ ایالت آمریکا را دید. بعد از بازگشت از فرنگستان به زندان افتاد. این بار مطالعات قرآنی را هدفمندتر دنبال کرد. ۲۲دفتر تفسیر قرآن در زندان نوشت. بعدها این یادداشتها دستمایه تفسیر راهنما شد. در همان زندان مقاله مینوشت و اندیشههای دیگران همچون حبیبا... پیمان را نقد میکرد.
با این اوصاف، اما ساواک حاضر نبود او را آزاد کند. با اینکه از مهر ۵۷ به یک معنا محکومیتها نیمبند شدهبود، ولی با این همه، حتی جنازه ساواک هم میدانست که نباید او را آزاد کند. بالاخره آذر ۵۷ چند روز قبل از پایان محکومیتش، اکبر هاشمی آزادانه در هوای روزهای انقلاب تهران نفس کشید. ناگفته پیداست دیگر هاشمی رفسنجانی یکی از میدانداران بود. به مناطق نفتی رفت. اعتصاب را هدفمندتر کرد و گلوگاه مشکل سوخت باز شد. او همراه مطهری، باهنر، بازرگان و بهشتی هسته اولیه شورای انقلاب را با دستور امام تشکیل داد. او همان کسی بود که حکم ریاست شورای موقت را از طرف امام به دست مهدی بازرگان داد.
از اینجا به بعد بیشتر از هاشمی رفسنجانی میدانیم. خاطرات هر روز را نوشتهاست و تقریبا با کلیات فعالیتهای او آشنا هستیم. البته در این نوشته از نقش هاشمی در مبارزات جهانی جریانهای انقلابی چیزی نگفتیم. موضوعی که شهید حاجقاسم سلیمانی به آن اشاره کرده و گفتهبود نباید نقش هاشمی را به داخل کشور محدود کنیم.
هاشمی تغییرش را به رسمیت نمیشناخت
اما در نگاه انتقادی به آقای هاشمی رفسنجانی میتوان کاغذها سیاه کرد. به حمدا... منتقدان در نقد هاشمی کم نگذاشتهاند. آنچه به نظر این نویسنده میرسد نقد تفکرات هاشمی رفسنجانی نیست. موضوع این است که چرا هاشمی رفسنجانی تغییرش را به رسمیت نمیشناخت. هاشمی دهه۹۰، هاشمی دهه۶۰ نیست. وقتی هاشمی رئیسجمهور بود با ادبیات متفاوتی مینوشت و حرف میزد.
هاشمی، اما همواره میگفت از افراطیگری به دور و به دنبال اعتدال بودهاست. البته هاشمی هیچوقت تندرو به حساب نمیآمد، ولی جهتگیریهایش در مدیریت کشور یکسان نبود؛ اعتدال در مرکز عدالتخواهی فرق دارد با اعتدال در مرکز اقتدار یا اعتدال در کانون آزادیخواهی. در پایین اشارهوار به برخی از این تغییرات آقای هاشمی اشاره میشود.
هاشمی در برخورد با اعتراضات یا آشوبها یک جور حرف نمیزد. با آنکه هاشمی عموما در سالهای دهه ۸۰ و ۹۰ خاطراتش را ویرایش کردهاست، اما با این همه نکاتی از خاطرات سالهای گذشته او قابل ردیابی است. هاشمی در دفتر خاطرات روز ۹ خرداد ۷۱ که تازه در سالهای اخیر ویرایش و منتشر شدهاست، مینویسد:
«عصر شوراىعالى امنیت ملی جلسه داشت. طرح مبارزه با تهاجم فرهنگى در دستور بود. در خصوص برخورد با عوامل آشوب و شرارت که در شیراز و اراک و امروز در مشهد اتفاق افتاده، تأکید شد. با استاندار خراسان، تلفنى مذاکره کردم.»
و فردایش میخوانیم:
«به دفترم آمدم. اوضاع مشهد را پرسیدم. گفتند دیشب شرارت تا ساعت یک و نیم بعد از نیمهشب ادامه داشته و با دخالت سپاه تمام شده و جمعى را بازداشت کردهاند. خرابىهاى زیادى بار آوردهاند.»
و فردایش ۱۱خرداد آقای رفسنجانی همراه کرباسچی در پارک ساعی تهران پیادهروی کردهبود. به نظرش پارک زیبا و جالب درست شدهبود.
سکوت هاشمی درباره اعتراضات معروف کوی طلاب
در شورشها و اعتراضات سال ۷۱ مشهد هیچ اشارهای به زمینههای ماجرا نمیشود. مشخص نیست چرا مردم یا اشرار معترض بودند؛ هیچکس نپرسید چرا اعتراضات از کوی طلاب شروع شد؟ کوی طلاب یکی از محلههای انقلابی مشهد است که دستکم ۱۰۰ جوانش در جبهه شهید شدهبودند. گویا تنها از یک مدرسه در این منطقه به نام آیتا... کاشانی صدها رزمنده به جبهه اعزام شدند، اما چرا در این محله آتش اعتراض برافروخته شد؟ آقای رفسنجانی به این پرسش پاسخ نمیدهد. البته آقای هاشمی سال ۷۱ به این سؤال پاسخ نمیدهد.
رونمایی از هاشمی ۸۸
حالا از هاشمی سال ۸۸ رونمایی کنیم:
«باید رسانهها و احزاب را طبق قانون آزاد کنیم. رسانه ملی را که از اسمش پیداست، متعلق به همه است، آزاد بگذاریم و اجازه بدهیم صاحبنظران بحث کنند. البته قبول دارم که همه مسائل ظرف یک روز، دو روز یا یک هفته، دو هفته حل نمیشود، ولی اگر این مناظرهها، مباحثهها و مسائل مورد اختلاف در بحثهای کارشناسی و قانونی را برای مردم پخش کنیم، گوش میدهند. در آن صورت کسانی که منتظرند تا سروصداها و حرفها را از خیابانها بشنوند، از صدا و سیما میشنوند یا در روزنامهها میخوانند.» (۱۴ آبان ۸۸ در مشهد)
و در ادامه همان سخنرانی:
«من اصلا عقیده ندارم که بتوان از راه سرکوب به جایی رسید.»
و از همان سخنرانی:
«وقتی انسانی ببیند که یک استاد، یک دانشجو یا خانم در ابراز عقیده خود احساس بیپناهی کند، دلش خون میشود.».
اما اگر همان استاد و دانشجو یا خانم از خود آقای رفسنجانی یا خانواده او سؤال داشتهباشد، جواب میشنود:
«در مورد اطرافیان هم بارها بهطور مبسوط توضیح دادهام، ولی مشاهده میشود که مغرضان دستبردار نیستند.» (۱۴ آبان ۸۸)
تبدیل منتقد به مغرض؟ بله؛ همه چیز بستگی به حیطه انتقاد مخاطب دارد.
مهدی خیالش از پروندهها راحت است
و البته از همان صحبتها:
«مهدی خیالش از پروندهها و تهمتها راحت است.» و اندکی بعد رسانه فارسیزبان کنگره آمریکا گفت: «اکبر هاشمیرفسنجانی رئیس مجلس خبرگان رهبری است که سمتی انتخابی است»! و تلویحا از این انتقاد کرده که چرا این «آیتا...» به لقب «حجتالاسلام» خوانده میشود. آیتا... مقامی حوزوی است که بنا به تشخیص عرف حوزوی تعیین میشود نه به حسب سلیقه رسانه فارسیزبان سیآیای.
آقای هاشمی در سال ۸۸ بر این باور بود: «اگر مردم نخواهند، باید برویم.» این گفته بعد از مشارکت ۸۵ درصدی مردم در انتخابات به زبان آورده شد. او البته در سال ۵۸ با بالا گرفتن بحرانها و اعتراضات و شورشها گفت: «به خدا ما داریم جلوی مردم را میگیریم. ما داریم مردم را کنترل میکنیم. اگر ما مردم را کنترل نکنیم، این مشت اقلیت را مردم نمیگذارند زندگی کنند... شما اگر کشور را آزاد کردهبودید، ما را قتلعام میکردید.»
هاشمی در سال ۸۸ میگفت: «باید یک فضایی بهوجود بیاوریم که همه اطراف بتوانند آنجا حرفشان را بزنند و هر طرف منطقی و بدون دعوا و بدون مشاجره و منطق حاکم باشد البته عمده این کار مال صدا و سیماست که باید انجام بدهد که مستمعین زیادتری دارد و سایر رسانهها هم باید این کار را بکنند و بحثها باید منطقی باشد.»
یا در آبان ۹۰ میگفت: «موافق فعالیت شما هستم. دانشگاهها باید زنده باشند و دانشجوها باید در صحنه باشند. دانشجوها باید در چارچوب قانون اساسی فعالیت کنند. مصالح نظام را درنظر بگیرند و بیخود مسأله درست نکنند، اما باید کار سیاسی انجام بدهند. باید انتقاد بکنند. جلسات داشتهباشند. مناظره و مباحثه داشتهباشند. دانشجوها باید زنده باشند. اگر این میدان را به جوانان ندهیم، به شکل دیگری خودشان را نشان میدهند.»، اما در بسیاری از وقایع دوران جنگ، روایتی که از آقای هاشمی بهدست ما رسیده یکطرفه است. مطابق منطق سال ۸۸ آقای هاشمی، او باید درباره بسیاری از نقاط مبهم جنگ گفتگو و مناظره کند.
باید اجازه بدهد طرفهای منتقد در اینباره از او توضیح بخواهند. یادداشتهای روزانه ایشان درباره روزهای تلخ جنگ مثل کربلای ۴، عملا خالی از حس و استدلال و جزئیات است. سرشیر و تخممرغ صبحانه و کاهوی قبل از ناهار بیشتر از خود عملیات در ۱۰ دی ۶۵ توصیف شدهاست. متأسفانه چندان نشانی از تأثر در کلمهها دیده نمیشود.
دفاع تمامقد از صانعی
هاشمی رفسنجانی در اعلام موضع دیگری در سال ۸۸ گفت: «در تاریخ تشیع هیچگاه مرجعی توسط جایی نصب یا عزل نشدهاست. بلکه مردم با تشخیص خود و پرداخت وجوهات، فرد مناسب را به عنوان مجتهد انتخاب کردهاند.»
این اظهارنظر بعد از سلب مرجعیت آقای صانعی به تشخیص جامعه مدرسین بیان شدهاست. نیاز به غور در تاریخ تشیع نیست. از سال ۸۸، ۲۷ سال به عقب برمیگردیم. آقای هاشمی میگفت: «اعضای جامعه مدرسین مجتهد و اهلنظر و خبره هستند و تعداد آنها هم بسیار است. به هر حال به این نتیجه رسیدهاند و باید به نظرات آنها توجه کرد. عملی که آقای شریعتمداری میخواستند انجام دهند، بسیار زشت بود. خود ایشان اعتراف کردهاند از وقوع این کودتا مطلع شدهاند.
بالاخره در وقوع یک کودتا بسیاری شهید، کشته یا زخمی میشوند، چگونه میتواند یک نفر که خود را مرجع میداند این فجایع برایش اهمیت نداشتهباشد. کمترین جرمی که در این باره متوجه ایشان است، این است که ایشان از توطئه کودتا مطلع بوده و آن را به امام و مسؤولان و مردم اطلاع ندادهاست. اگر همکاری ایشان همین اندازهای باشد که خود ایشان اعتراف کردهاست، چنین شخصی نمیتواند مرجع تقلید باشد.»
همانطور که میبینید ایشان در سال ۶۱ بر این باور بود که میتوان به دلایل سیاسی و امنیتی یک مرجع تقلید را با میلیونها مقلد از مرجعیت خلع کرد، ولی در سال ۸۸ چنین کاری را خارج از اراده حکومت دانستهاست. صرف نظر از این که کدام نظر آقای هاشمی درست است، به چنین تفاوتی عموما تغییر گفته میشود؛ تغییر در نگرش و افکار که ممکن است به تغییر در جهانبینی هم برسد.
دلیل این تغییر چیست؟ نمیدانیم. هاشمی در سال ۷۹ یعنی تنها ۹ سال قبل از ۸۸ معتقد بود: «اینکه رهبری میگویند (برخی از مطبوعات [ پایگاه دشمن]شدهاند)، حرف خیلی بزرگی است، باید بپرسید، حداقل برای شما این سوال پیش بیاید، بروید خدمت رهبر انقلاب و بگویید چه کردهایم که دل شما را اینقدر به درد آوردهایم که اینگونه به ما بگویید؟ اینکه میگویند دو چهره، یعنی چه؟ بروید بپرسید، من فکر میکنم کسانی که صبر رهبری را به پایان رساندند، خیلی خامی کردند، من ایشان را خوب میشناسم. بسیار صبور و به آینده امیدوار هستند. نباید اینگونه رفتارکنیم. ما باید همه با هم همکاری کنیم. البته رقابت سیاسی هیچ مانعی ندارد و ما خودمان تشویق میکنیم. از نقد که کسی بدش نمیآید. منتها در حال حاضر نقد نیست، اکنون هتاکی و فحاشی است.»
هاشمی ۱۰ سال بعد میگوید: «دنیای امروزی دنیای مخابره اخبار بر بال علوم ارتباطات است و چه خوب است که به جای تلاش بیهوده توقیف مطبوعات، انسداد اخبار و فیلتر روزنههای خبررسانی، اولا تمام عملکرد خویش را با معیارهای انسانی تطبیق دهیم و ثانیا با ایجاد فضای باز، با جامعه جهانی در این مسیر همگام شویم.»
آخرین نوشتههای هاشمی
اما آخرین نوشتههای هاشمی چه بود؟ او به چه نتیجه رسیدهبود و در وصیتنامهاش یا در برگههای مربوط به وصیت به چه نکاتی اشاره کردهبود؟ نکته شگفتانگیز زندگی هاشمی این است که پسر ارشدش میگوید پدرش یک صفحه در سال ۷۹ وصیت نوشتهاست و وصیتنامه بعدیاش را کامل نکرد. هاشمیرفسنجانی یک مسؤول عالیرتبه منظم بود که از سالهای انقلاب تا آخرین روزهای زندگیاش، یادداشت روزانه مینوشت.
هاشمی که همه چیز را مکتوب و منظم میکرد، وصیتنامهاش را تکمیل نکرد؛ غریب است. آن یک صفحه نوشتهشده در سال ۷۹ هم هنوز منتشر نشدهاست. با این همه، با دقیق شدن در اظهارات هاشمی در سالهای پایانی عمرش درمییابیم چهره کهنهکار و مهم انقلاب اسلامی تغییر کردهبود؛ هر چند خودش بگوید: «من در مواضعم تغییری نمیبینم». (۱۲ بهمن ۱۳۹۲)
منبع: روزنامه جام جم
انتهای پیام/
یا حق
مهم بیان حقایق، تفسیر صحیح اتفاقات، حرکت در مسیر درست و در کل، انسان بودن و ماندن است
به جای تحلیل درست و غلط دیگران، بدنبال رشد و تعالی فضایل اخلاقی خودمان باشیم
دنیا خودبخود گلستان میشود
ی
صبح شده ، عزیز
گود مورنینگ..!!
افق را گم کرده ای...
جان برادر
صبح در راه است و دیگر وقت بیدار شدن
یا مهدی ادرکنی
جانم فدای رهبر
نگاه به زندگی ایشان مرا به یاد زندگی برخی در صدر اسلام می اندازد !
والسلام
میزان در هر کس حال فعلی اوست.وسلام