البرز همواره به عنوان یکی از مهدهای ادبیات کشور خصوصا در دوره معاصر مطرح بوده است.
بسیاری از شاعران مطرح و فعلی کشور از دیار سربرآورده و به تریبون های ملیو فراملی رسیده اند.
در ادامه اشعار بهاری(بهاریه) شاعران البرزی را می خوانید:
بهار آمد، هنوز آن برگ زردم
نمیگریم، ولی لبریز دردم
هیاهو میکند هر لحظه آهی
اگر چه ظاهرا آرام و سردم
شکست آیینهای در دست خورشید
شب آمد باز با خود در نبردم
گذشت از من، ولی از پا نیافتاد
تمنای نگاه دوره گردم
شبیه شیشهای ماتم که گاهی
فقط گردی نشیند روی گردم
تمامِ دیشبم، یاد تو بودم
حقیقت را بگویم، گریه کردم.
محمدرضا فولادی
***
خیمه زد فصل بهار
بردل باغ ودرودشت ولب جوی وکنار
وشکوفا شده باغ
کاش اندیشهی ما هم بشکوفد چوانار
ونشیند به گل اندیشه به بار
وشود فکر جوانان پربار
باری از آگاهی
دوری از خودخواهی
دوری از کینه وخشم
وبشوییم دوچشم
وببینیم فقط خوبی را
وبپرهیزیم از
بدی و کینه واخلاق بد وحیله گری
و ز هرجهل ونفاق و زجهان بی خبری
وبه اندیشهی خود ما پر پرواز دهیم
وبه لب قوت آواز دهیمای جوان وقت شکوفایی اندیشهی توست
بگزین راه درست
در ره دانش و آموزش وتعلیم نشو ساکت وسست
با خرد اُنس بگیر
برخودت غره مشوراه جفا پیش مگیر
باخدا باش وبکن خدمت خلق وزفقیران بنما دلجویی
منما با پدرومادرخودبدخویی
با بزرگان زمانه مستیز
مرغ اندیشهی خود را به ثریا برسانای خردمند جوانای امیدایران
معصومه کاظمی پور
***
بخوان بلبل تو این زیبا ترانه
بهاران است و یاران شادمانه
چمن جشنی به پا کرده است پرشور
سراسر شادی و شور و ترانه
به جام لاله آمد بادهی ناب
شراب روشنی بخش مغانه
بخوان بلبل سرود مِهر میهن
در این گلدشتِ نا پیدا کرانه
بخوان بلبل بهارِ ما بهار است
که ایران مهد گل شد، جاودانه
بخوان بلبل که این فرخنده آیین
ندارد ریشهای اندر فسانه
ز جمشید است این جشن فرح بخش
صلا دِه نغمهی چنگ و چغانه
به گاهِ رویشِ گُل در گلستان
و لبخند روانبخشِ جوانه
به گاهِ خیزشِ آهوی سرمست
که از گُل تا چمن سازد کمانه
نیاکان من، آن روشن روانان
دل آگاهانِ بهدینِ زمانه
شکوهِ عشق و امّید است این جشن
که از جان میکشد شادی زبانه
مصطفی بادکوبهای(امید)
***
در بهارِ حُسنِ تو، چون ابر بارانی شدم
با سه تارِ غمزه ات، چون جامِ رقصانی شدم
عندلیب قصّه هایم! یک دمی با من بمان
با دو دستِ عشق تو شاهین سلطانی شدم
با شرابِ وصل عشقت غصّه هایم پَر بریخت
در فراقِ ماه رویت شمعِ گریانی شدم
نرگسِ جادوفریبت چشمِ عقلم کور کرد
زآن سبب با وعده هایت پیرِ صنعانی شدم
با نگاه زمزم مِهرت خزانم سبز گشت
با دَم شیرینِ تو فرهادِ طوفانی شدم
سایهی سیمرغ نازَت بر نیازم پَرگشود
در غیاب آفتابت خاک عریانی شدم
غلامحسن پیرزاده گرمی
***
(بهاریه به گویش کرجی)
بیاما سال نو خوشنام باشه
به دلخواهت همه ایام باشه
مبادا هیچ دل، باغم بنیشه
بسی خورشید دی بر بام باشه
مریضی یان همه ردگرده بوشه
دلت خوش، روزها برکام باشه
توقع هسه امسالم چوهرسال
همه چی میل زال وسام باشه
بخوان شعر خدا برلوح هستی
الهی زندگیت آرام باشه
بنیشه خنده دی برغنچهی لب
سبایی تَم چه خوش فرجام باشه
توچون رخش و تمام لحظه کانت
به شادی و طرب پیغام باشه
توچون گلنوش از هرغم رها باش
چو بلبل گل به راهو گام باشه
بزرگمهر برغانی