چهار دهه از عمر را برای مجاهدت در راه خدا گذاشتن، به زبان راحت است، اما فکر کردن به لحظههای این مسیر پرخطر، هر انسان آزادهای را به وجد میآورد.
مسیری که در آن برای پیگیری اهداف انقلاب اسلامی مرز نمیشناسی و از جانت میگذری.سردار شهید ایوب مطلبزاده، ۴۳ سال از عمر خویش را در این مسیر بود. قبل از پیروزی انقلاب اسلامی به مبارزه با رژیم ظالم شاهنشاهی پرداخت، در این مسیر سیلی خورد و شکنجه کشید.
سردار ایوب مطلبزاده
وقتی انقلاب اسلامی به پیروزی رسید، دین خود را با پیوستن به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ادا کرد. وقتی که آزار و اذیت مردم توسط ضدانقلاب و تحرکات ناجوانمردانه این گروهکها را در غرب کشور مشاهده کرد، راهی کردستان شد و دوشادوش شهید مهدی باکری، شهید محمد بروجردی و شهید صیاد شیرازی با ضدانقلاب مبارزه کرد. زمانی هم که جنگ تحمیلی رژیم بعث عراق علیه ایران آغاز شد، باز هم شجاعانه به میدان نبرد رفت و در عملیاتهای بدر، خیبر و کربلای ۴ و ۵ و بیتالمقدس شرکت کرد و در دوران دفاع مقدس شیمیایی شد.
به مناسبت چهلمین روز شهادت این سردار پر افتخار جبهه مقاومت روایتی از زندگی این شهید را میخوانیم:
سردار ایوب مطلبزاده؛ دومین نفر ایستاده در دفاع مقدس
آرزوی شهادت پدر و پسری
مسعود مطلبزاده، فرزند شهید ایوب مطلبزاده است که علاوه بر رابطه صمیمی پدر و پسری، رفاقت عمیقی بینشان بود؛ طوری که این پدر و پسر همیشه برای یکدیگر آرزوی شهادت میکردند. او درباره ادامه فعالیتها پدر بعد از جنگ تحمیلی میگوید: بعد از جنگ تحمیلی پدرم فعالیت زیادی در بحث گسترش فعالیت بسیج مردمی داشت. علاوه بر این پدرم در بحث تقویت محور مقاومت ماهها برای آموزش و تشکیل قوای مردمی در لبنان حضور داشت.
سردار ایوب مطلبزاده در زینبیه دمشق
انتخاب نام جهادی «ابوجواد»
نام فرزند ارشد شهید مطلبزاده، «مسعود» است و طبیعتاً باید نام جهادی شهید مطلبزاده را «ابومسعود» میگذاشتند، اما سیدحسن نصرالله دبیرکل حزبالله لبنان نام جهادی سردار مطلبزاده را «ابوجواد» گذاشته بود. فرزند شهید در این باره میگوید: سیدحسن نصرالله به پدرم گفته بود که شما آدم فوقالعاده بخشندهای هستی و قبل از اینکه کسی به شما ابراز نیاز کند، شما نیازش را برآورده میکنید؛ به همین خاطر نام جهادی «ابوجواد» را برای شما انتخاب کردم. چون جواد یعنی بخشندهای که قبل از ابراز نیاز مردم، نیازشان را برطرف میکند.
او همیشه حضوری فعال در جبهه مقاومت داشت
ساماندهی جیش الشعبی و حشدالشعبی برای مقابله با داعش
جنگ گروهک تروریستی داعش علیه مردم سوریه و عراق شروع شده بود و باید کاری برای بشریت صورت میگرفت. حاج قاسم رفقای دیرینهاش از جمله شهید مطلبزاده و شهید حجازی را وارد میدان کرد تا هر کاری میتوانند برای تقویت محور مقاومت انجام دهند. شهید مطلبزاده با خانواده در سوریه مستقر شد. فرزند شهید مطلبزاده بیان میکند: پدرم و شهید حجازی (سید ابوعلی) از آغاز جنگ داعش در منطقه حضور یافتند و نقش مهمی در شکلگیری بسیج مردمی سوریه و تسلیح محور مقاومت داشتند. آنها توانستند جیش الشعبی و حشدالشعبی را ساماندهی کنند و جلسات متعددی با حضور حاج قاسم و شهید حجازی و پدرم برگزار میشد. یک روز که این سه بزرگوار جلسه سه نفرهای داشتند، عکاس وارد جلسه شد تا برای ثبت جلسه، عکس بگیرد. حاج قاسم همین طور که دستش دور گردن پدرم بود، گفت: ابوجواد میخواهند عکس بگیرند، این را بگویم که هر کسی با ما عکس گرفته، شهید شده. پدرم در پاسخ به حاج قاسم گفته بود چه چیزی از شهادت شیرینتر است؟ ما آمدهایم به شهادت برسیم.
پدرم در کارش کم نمیگذاشت و میگفت آدم باید در مسیر جهاد مداوم به شهادت برسد.
سردار ایوب مطلبزاده در خط مقدم مبارزه با تکفیریها
پدرم میگفت: روز شهادتم، زمان بازنشستگی من است
شهید مطلبزاده ۴۳ سال از عمرش را در مسیر جهاد در راه خدا بود. آقامسعود یک روز به پدرش ابراز میدارد: شما ۴۳ سال در این لباس هستید، جانباز هستید و با این وضعیت جسمی خسته نشدهاید؟ پدر به پسرش پاسخ میدهد: وقتی این لباس را پوشیدم با خدای خودم عهد بستم که بازنشستگی در کارم نباشد؛ مگر به شهادت. همین گونه رقم میخورد و پدر به آرزویش میرسد.
شهادت نوش جانتان، اما قرارمان این نبود
رابطه پدر و پسریشان طوری بود که به یکدیگر درباره شهادتشان حرف میزدند و قول و قرارهایی باهم داشتند. فرزند شهید مطلبزاده درباره این قول و قرارها میگوید: چند وقت قبل از شهادت پدرم، به ایشان گفتم: بابا شما میدانید که من هم دوست دارم شهید شوم. اگر من شهید شدم دوست دارم چیزی از پیکرم باقی نماند، اما اگر چیزی از پیکرم باقی ماند، میخواهم کارهای تکفین و تدفین را شما برایم انجام بدهید. وقتی اینطور گفتم، پدرم گریه کرد و گفت: شما پسر من هستی و این موضوع برایم سنگین است. البته من برای شهادت تو دعا میکنم و قول میدهم همه کارهای پیکرت را خودم انجام میدهم. سختتر از علی اکبر (ع) امام حسین (ع) که نیست.
ارادت ویژهای به حضرت زینب (س) داشت.
اما پدرم زرنگی کرد و قبل از من به شهادت رسید. روزی که پیکر پدرم را میخواستم در قبر بگذارم، در گوش پدرم گفتم: شهادت نوش جانتان، اما قرارمان این نبود. حتی بعد از خاکسپاری پدرم، یکی از دوستانم گفت: شما کار خودت را کردی! یکی دیگر از دوستان تعجب کرد و گفت: یعنی چی؟ مگر چی شده؟ دوستم گفت: «آقا مسعود همیشه در جمع برای شهادت پدرش و خودش دعا میکرد و الان دعایش مستجاب شد.» این را هم بگویم که هیچ کدام از ما برای شهادت پدرم ناراحت نیستیم، چون پدرم همیشه دنبال شهادت بود.
عهدی با حضرت زینب (س)
در روایتهایی که از خانواده شهدا میشنویم، گفته میشود که هر شهید با یکی از اهل بیت عصمت و طهارت (س) عهدی بسته بود. شهید مطلبزاده هم عهدی با بانوی صبر بسته بود. عهدی که در آن روز شهادتش را مصادف با روز وفات حضرت زینب (س) رقم زد. فرزند شهید در این باره بیان میکند: پدرم روز ۱۹ آذر ماه که مصادف با میلاد حضرت زینب (س) بود، زائر حرم عمه سادات شد. وقتی از حرم برگشت، عارضه ناشی از شیمیایی شدیدتر شد؛ طوری که در اواخر روزهای عمرش به مدت ۶۹ روز در بیمارستان بستری شد. ۶۹ عدد ابجد نام مبارک حضرت زینب (س) است. پدرم روز وفات حضرت زینب (س) به شهادت رسید و پیکر مطهرش در حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س) طواف شد. انگار پدرم عهدی با حضرت زینب (س) بسته بود.
طاقت دوری از دوستان شهیدش را نداشت
حسرتی که به دل پدرم ماند
شهید حجازی و شهید مطلبزاده رفاقت عجیبی باهم داشتند. طوری که همیشه باهم بودند. این ۲ شهید بعد از شهادت حاج قاسم خیلی بیتاب بودند تا هر چه زودتر به فرماندهشان بپیوندند. فرزند شهید مطلبزاده درباره این رفاقت میگوید: اردیبهشت ماه سال گذشته سردار حجازی (ابوعلی) در بیمارستان بستری بود. پدرم خیلی ناراحت و بیتاب بود و به همین خاطر از سوریه به ایران آمد تا همرزمش را عیادت کند. اما وقتی به ایران رسید، در مسیر فرودگاه به منزل، خبر شهادت سردار حجازی را به پدرم دادند. حال پدرم به قدری دگرگون شد که چند روز او را در بیمارستان بستری کردند. پدرم همیشه دعا میکرد که خداوند شهادت را برایش رقم بزند.
او ابوجواد جبهه مقاومت بود
گریه فرزندان جبهه مقاومت برای شهادت «ابوجواد»
یکی از اقدامات فرهنگی شهید مطلبزاده در سوریه، برگزاری کلاس قرآن برای فرزندان خانوادههایی بود که در جبهه مقاومت حضور داشتند. این کودکان و نوجوانان وقتی خبر شهادت ابوجواد را شنیدند، به شدت گریه میکردند و میگفتند ابوجواد مانند پدربزرگ برای ما بود که ایشان را از دست دادیم. این ارتباط به قدری عمیق بود که همسر شهید مطلبزاده همین اواخر در خواب میبیند که شهید مطلبزاده در باغی بسیار بزرگ و زیبا نشسته و به همین کودکان و نوجوانانی که قرآن آموزش میداد، هدیه میدهد.
منبع: فارس