زمان خیلی زود گذشت، خیلی؛ انگار همین دیروز بود که موتورسوارهای پایتخت روزنامه را بالای دستشان گرفته بودند و با تیتر خیلی درشت «خرمشهرآزاد شد» تمام تلاششان را میکردند که در خیابانهای شهر خودنمایی کنند. این خودنمایی جذاب و با شکوه ادامه داشت و تا زیر پل سیدخندان تهران، آن هتل زیر پل که پس از پیروزی انقلاب اسلامی و ایام جنگ در اختیار هم وطنان جنگ زده از خوزستانِ عزیز، از خرمشهر زیبا قرار گرفته بود، برسانند تا شکوه پیروزی را به آنها تبریک بگویند. تبریک برای فتح غیورمردانه یک شهر که جهانی شد. شهری که خرمی اش عطراگین شد به خون پاک رزمندگانی که از ارتش و سپاه در کنار مردمان نازنینش خرمشهر را تبدیل به یکی از مهمترین شهرهای جهان کردند.
و این روزها فتح خرمشهر چهل ساله میشود؛ چهل سال گذشت؛ چهل سال از ۵۷۶ روز زیر توپ و تانک بودن و خلق یک حماسه به معنا و مفهوم مطلق کلمه گذشت. گرچه آن دوران ما و نسل ما طفلی بیش نبودیم که عملیات «بیت المقدس» مقدمه خلق حماسه پیروزی شد. گرچه هنوز قصهها و داستانها و ناگفتههای فراوانی از این مقطع تاریخی فوق ماندگار باقی مانده که بخواهیم آنها را بفهمیم. اما همین چهل سال فراموش نشدن به ما نشان داده که قصه فتح خرمشهر انقدر ظرفیت دارد که بازهم بتوانیم با نگاهی متفاوتتر، تازهتر و جذابتر از این واقعه ماندنی حرف بزنیم، حالا فرقی نمیکند این حرف زدن با موسیقی باشد یا نمایش، با سینما باشد یا ادبیات، با هنرهای تجسمی باشد یا رسانه مهم این است که تازه است، خیلی تازهتر از قبل؛ انگار در نگاه استعاری اش مانند آنچه در کربلا و حضرت سید الشهدا گذشت، قصدی برای فراموش شدن از نگاه تاریخی ما ایرانیها ندارد، فرقی هم ندارد در خاطرمان چگونه ثبت شده؛ مهم فراموش نشدن است که در قالبی سحرانگیز و الهی این چنین باقی مانده و حداقل در روزهای منتهی به سوم خرداد یادمان میاندازد که روزی روزگاری در ایران، در خرمشهر عزیز چه اتفاقی افتاد که حماسه اش مزین شد به روز مقاومت، ایثار و پیروزی در تقویم رسمی کشور.
در این چهل سال برای اینکه بدانیم و آگاه باشیم چرا خرمشهر ماند و میماند، تا آنجا که در توان اهلش بود، کتاب و روایت و فیلم و موسیقی ساخته شد تا ببینیم، بخوانیم و بشنویم از مقاومتی که یادگاری مهمی برای ماست و چه زیباست زمانی که فرصتش پیداشد سری بزنیم به کوچه پس کوچههای شهری که در کنار رزمندگانش، هنرمندان هم روایتهای جذابی از فتحش دارند، پیروزی که این بار بهتر است دنبال روایتهای کمتر خوانده شده و دیده شدهای از آنها باشیم که میتواند ابعاد متفاوتتری از آن را برایمان نمایان کند. نمایشی که حتی اگر به قصههای تکراری اش هم رجوع کنیم همچنان شیرین و جذاب و ماندنی اند. کما اینکه یک بار هم در جایی گفته بودم چون خرمشهر موسیقی دارد، پس از این قصهها میتوانند یادگاریهای جذابی برای تک تک ما آدمها باشند. اصلاً هم فرقی نمیکند که در چه گرایش و اندیشه سیاسی فرو رفتهایم. مهم ماندگاری یادگاری است که مانده و میماند و خواهد ماند.
«بانگ آزادی» و یک دنیا خاطره شنیده شده از موسیقی انقلاب
در لابه لای انبوه خاطرات و موسیقیهای ماندگاری که هست و اتفاقاً هم درباره آنها نوشتهها و روایتهای زیادی موجود است، قصه اهالی موسیقی به ویژه آنهایی که به دور از هیاهوهای رسانهای سرمنشا خدمات ارزشمندی در حوزه موسیقی انقلاب و دفاع مقدس بودند، میتواند دربرگیرنده قصههای متفاوت و کمتر شنیده شدهای باشد که برخی از آدمهای دغدغه مند تلاش کردند با تدوین و گردآوری آنها سهمی برای متفاوت نگاه کردن داشته باشند، یکی از از همین آدمها احمدعلی راغب آهنگساز و نوازنده پیشکسوت موسیقی کشورمان بود که در زمان حیات پربارش سهم بسیار زیادی در حوزه موسیقی انقلاب بود که برخی از روایتها و قصههایش از موسیقی انقلاب و دفاع مقدس در کتاب خاطرات شفاهی اش با عنوان «بانگ آزادی» با تحقیق مهدی چیت سازو مرتضی قاضی و تدوین محسن صفایی فرد توسط دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی پیش روی خوانندگان قرار گرفته است.
این آهنگساز در بخشی از این کتاب که با کلید واژه «غافلگیرکننده ترین سرود جنگ» به نگارش آمده، درباره فتح خرمشهر نوشته است: تقریباً اوایل اردیبهشت سال ۱۳۶۱ که یک روز من و آقای سبزواری را دعوت کردند و گفتند باید سرود بسازید، چون ما در آستانه بزرگترین پیروزی نیروی نظامی ایران هستیم. اصلاً باید در شهر این اثر، از همه نیروها اسم برده شود، پرسیدیم این اتفاق در کدام جبهه و کجاست؟ گفتند ما چیز بیشتری نمیدانیم. به ما این جوری گفتهاند که باید سرود خاصی بسازید که در تاریخ بماند. اگر این پیروزی ان شاءالله اتفاق بیفتدف سرود شما هم جزو تاریخ میشود. حتی در جبههها هم رزمندگان نمیدانستند که قرار است عملیاتی در کار باشد. ما نمیدانستیم در جبهه چه میگذرد و هیچکس هم چیزی نمیگفت. اصلاً هیچ بحثی راجع به خرمشهرنبود؛ فقط تا این اندازه میگفتند که تبادل آتش بین سپاه ایران و ارتش عراق در جبه جنوب ادامه دارد. عملیات کاملاً محرمانه و مخفی بود.»
گفتند نمیشود، نمیتوانیم بگوییم!
راغب در ادامه چنین روایت کرده است: «کاملا ناگهانی به فرماندهان گفته شد و نیروها هم از مناطق خاصی، یک باره حمله کردند و ۱۹ هزار نفر اسیر گرفتند. یعنی این قدروسعت حمله ایران زیاد بود که حتی نتوانسته بودند فرار کنند. حتی ماشین روشن را جا گذاشته بودند که فرار کنند، ولی نتوانسته بودند و اسیر شده بودند. تلویزیون اسرای عراقی را نشان میداد؛ از سرتیپ و درجه دار گرفته تا افسر جزء. اصلاً ایران اکثر اسرای جنگ را در همین عملیات بیت المقدس گرفت. تاقبل از آن، در حین ساخت سرود، من و آقای سبزواری نمیدانستیم که این پیروزی چیست و چگونه است؟ فقط به ما گفته شده بود این پیروزی کمتر از پیروزی خود انقلاب نیست. ما گفتیم اگر ممکن است کمی این ماجرا را باز کنید، چون به دردمان میخورد و باید بدانیم. گفتند نمیشود، نمیتوانیم بگوییم. شما خودتان دیگر بهترین و کاملترین پیروزی را در ذهنتان تجسم کنید.
سفارش این سرود را رادیو به ما داد، دفتر آقا سید احمد خمینی هم به خود رادیو سفارش داده بود؛ یعنی از رادیو ارتباط گرفتند و به ما اعلام کردند. از قبل انتخاب کرده بودندکه من، آهنگساز و آقای سبزواری هم شاعرش باشد. به همین دلیل، فقط از ما دو نفر در دفتر رادیو دعوت کرده بودند. دست آخر هم گفتند وقتی از اینجا بیرون رفتید، تمام این حرفها را فراموش کنید.
یکی دو روز خیلی فکر کردم که بالاخره چطور آهنگی بسازم که مردم آن را در زمزمههای خودشان بخوانند. با خودم میگفتم خدایا من چه بسازم؟ من در موسیقی جنگ، مثل مرغ زخمی هستم و هنوز التیام نیافتهام. الان من اصلاً نمی دانم که کجا هستم. شعرای ما در آن مقطع، شعرهای حماسی میگفتند. کارشان هم مهم بود و خیلی راحت شعر میگفتند. اما من مانده بودم که چه کار باید بکنم. ما هر روز به رادیو میرفتیم. آقای سبزواری هم میآمد که اشعار را بررسی کند. خلاصه آقای سبزواری دو سه روز بعد گفت بالاخره چه کار کردی؟ گفتم فعلاً مغزم کار نمیکند. ایشان گفت خب من مغز من کار کرده است! بیا اینها را بگیر و بخوان. آن شعر تقریباً چیزی نزدیک به همین شعری بود که الان در سالروز فتح خرمشهر پخش میشود.»
در تماس تلفنی با آقای سبزواری چه گذشت؟
آهنگساز نواهای ماندگار انقلابی در ادامه روایت خود در دیدار با مرحوم سبزواری نیز چنین آورده است: «آن لحظه با خواندن آن اشعار گفتم آقای سبزواری، میخواهید من یک تم موسیقایی به شما بدهم و شما شعرتان را بر مبنای آن بسرایید و ادامه بدهید؟ ایشان گفتند خب بگو، ببینیم چه میشود. من همان جا ملودی ترجیع بند ابتدای سرود خجسته باد این پیروزی را با همین کلام برای ایشان خواندم و پرسیدم شما میتوانید بر این مبنا ادامه بدهید؟ ایشان گفتند حالا اگر کمی هم تغییر کرد که عیبی ندارد. شما دستتان باز است که آهنگ را تغییر بدهید. گفتم بسیار خوب، شما شروعتان این شکلی باشد. دوبار دیگر، همین کلام خجسته باید این پیروزی را با آهنگ فعلی برای ایشان خواندم. سبزواری همیشه ضبط کوچکی در جیبش بود. صدای مرا ضبط کرد. همان شب ساعت یک دو نیمه شب به خانهام زنگ زد و گفت این شعر را بنویس. تلفنی شعر سرود خجسته باد فعلی را گفت و من هم نوشتم.
من فقط همان تم اولی که به ایشان داده بودم، در خاطرم بود و دیگر ادامه نداده و چیزی نساخته بودم. دقیقاً با کمک همان تم، این پیروزی خجسته باد را ساختم و فکر میکنم ساعت ۹ و ۱۰ صبح بود که ساختن این ملودی تمام شد. آن شب تا صبح نخوابیدم. الان که فکر میکنم، نمی دانم چه طور این خلق میشد و از کجا به ذهنم میآمد.»
مرحوم راغب در این بخش از روایت جالب خود از ساخت سرود خجسته باد این پیروزی که اکنون از آن به عنوان یکی از ماندگارترین ترانههای انقلابی یاد میکنند، توضیح میدهد: «ملودی این اثر را تمام کردم و به رادیو رفتم. طبق معمول آقای سبزواری هم آمده بود. گفتم بیا گوشهای برویم. با هم به یکی از اتاقهای خالی محل کار رفتیم و من نُتی را که بر مبنای شعر تلفنی ایشان نوشته بودم، آهسته برایش خواندم. گفت: همین است. در ذهن من هم چیزی مثل همین بود. این لحنی که شما با آن خجسته باد این پیروزی را خواندید، خودِ خودش است. من هم وقتی داشتم این شعر را میگفتم، برای خودم زمزمههایی میکردم، ولی این درست است، همین که شما ساختهاید درست است. گفتم آخر گفته انداینجایش اینجوری باشد و آن جایش آن جور باشد. شاید بشود بهترش کرد. ایشان گفتند ول کن! اینها هرچه میخواهند بگذار بگویند. ما آن قدر از این پیروزیها خواهیم داشت که اندازه ندارد. قرار است جنگ بیست سال ادامه پیدا کند. ما باید برای بیست سال، سرود جنگ و پیروزی بسازیم.
حتی در این سرود، اسمی از خرمشهر نیامده است؛ ولی...
خلاصه وقتی که آقای سبزواری گفت ملودی خوب است، گفتم حالا بیایید برویم برای شخص سومی هم بخوانیم. همان موقع آقایان معلم و شاهرخی با تهیه کننده ها جلسه گذاشته بودند. وقتی جلسه تمام شد، پیش شان رفتیم و به همان شکل برایشان خواندم. آقای سبزواری هم کنار دستم بودند. گفتند بله، بسیار تاثیرگذار است و اگر خوب ضبط شود، بین مردم جا میافتد. به طرز عجیبی روان است. اگر مردم دو بار بشنوند، حتماً زمزمهاش میکنند. مخصوصاً قسمت خجسته باد این پیروزی خیلی مهم است و زود یاد میگیرند. سرانجام ما این نت و شعر را به دست مرحوم مجتبی میرزاده دادیم، البته من به او چیزی درباره نحوه سفارش گرفتن نگفتم؛ فقط گفتم همین طوری به ما الهام شده است که شاید پیروزی در راه باشد. این همه پیروزی داریم و این هم شاید یکی از آنها باشد. البته واقعاً خودِ من هم نمیدانستم که این سرود برای کدام پیروزی و کدام جبهه و شهر است. حتی در این سرود، اسمی از خرمشهر نیامده است. ایشان هم کار را قشنگ تنظیم کرد. تنظیم ایشان مارش گونه و با ملودی «بیات ترک» که زمینهاش تغزلی و آوازی است انجام شد. نوعی مارش در موسیقی بیات ترک ساخته بودم که تا آن زمان سابقه نداشت.
این هنرمند فقط موسیقی کشورمان درباره نحوه انتخاب محمد گلریز برای خوانندگی این قطعه گفته است: «دوشب بعد از تنظیم اثر، به گلریز زنگ زدم و گفتم محمد، بلند شو بیا خانهام. میخواهیم سرودی را تمرین کنیم. او هم سریع آمد و سرود را برایش خواندم. ملودی را به او یاد دادم. متن شعر را هم با دستخط خودش از روی شعر اصلی نوشت و رفت. یادم هست که ما بعدازظهر روز بعد، ارکستر این سرود را ضبط کردیم و یک روز بعد آقای گلریز آن را خواند. برای قسمت کُرش هم از خودِ بچههای نوازنده در رادیو کمک گرفتیم و از گروه کُر دعوت نکردیم.
این اثر همین طور ضبط شده باقی ماند. به گمانم ۲۹ یا ۳۰ اردیبهشت بود که تحویلش دادیم و دیگر نفهمیدیم چه شد. با خودم میگفتم چرا پخش نشد؟ به نتیجهای نمیرسیدم و خودم را قانع میکردم که خُب به موقع خودش پخش خواهد شد. به همین منوال گذشت تا روز سوم خرداد. صبح زود، گوینده خبر بیانیه داد و گفت: «شنوندگان عزیز توجه فرمایید؛ خونین شهر، شهر خون آزاد شد» گوینده این چند بار پشت سرهم گفت و بعد ناگهان دیدم که برای اولین بار این سرود از رادیو پخش شد.
منبع : مهر