ناگهان به خودش آمد. هیچ خبری از آن ساختمان نوساز نبود. نمیتوانست قدم از قدم بردارد. دنیا برایش تمام شده بود. آخرین تصویر دخترانش را در ذهن مرور کرد. آن خندهها، آن ذوق و شوق برای خوردن بستنی و خریدهایی که کرده بودند. در آن گرمای خردادماهی بچهها درست دست گذاشتند روی آن بستنیفروشی معروف؛ بستنیفروشی جلیلیان؛ آنجا را برای خوردن آبمیوه و بستنی انتخاب کردند.
بیشتربخوانید
همان دختران ۱۱ و ۱۴ سالهای که با اصرار مادرشان را راضیکردند همراهشان به دندانپزشکی بروند. بعد از آنجا هم تفریح و گردش کنند. اما حالا مادر مانده و دختر ۱۰ ساله جاریاش؛ ناگهان یادش آمد. در میان آن همهمه و شلوغی وارد ساختمان شد. به او اجازه ورود نمیدادند، ولی به هر جان کندنی بود، وارد شد. دختر جاریاش را از دندانپزشکی برداشت و بیرون آمد. اما حالا باید به آن دختر بگوید که مادرش زیر اینهمه آوار دفن شده است.
مادر ملیکا و میترا، همان دو خواهری که در متروپل آبادان دفن شدند، در گفتگو با خبرنگار شهروند روایت دردناکی از مرگ دخترانش بازگو کرد:
چرا آن روز به آن ساختمان رفتید؟
همه چیز اتفاقی شد. انگار همه چیز دستبهدست هم دادند تا دختران و جاریام درست در همان ثانیه، آنجا در بستنیفروشی باشند. ماجرا از این قرار بود که جاریام آمد و گفت که فردا دخترش وقت دندانپزشکی دارد. درست همان ساختمان پزشکی کنار متروپل؛ قرار شد با هم برویم. اما لحظه آخر وقتی داشتم آماده میشدم، ملیکا و میترا هم اصرار کردند که همراهمان بیایند. گفتند حوصلهشان در خانه سر رفته و میخواهند یک دوری در خیابان بزنند. هرچه به آنها گفتم که ما فقط میخواهیم به دندانپزشکی برویم و زود برمیگردیم، فایدهای نداشت. اصرار کردند. درنهایت من هم قبول کردم. از طرفی پسر ۴ سالهام محمدمهدی هم اصرار کرد که همراهمان بیاید. درنهایت شوهرم با خودرو ما را به آنجا برد.
یعنی همگی با هم به دندانپزشکی رفتید؟
جاریام خیلی نمیتوانست خوب فارسی صحبت کند. برای همین بیشتر جاهایی که میرفت من هم همراهش میرفتم. در واقع وقت دندانپزشکی دخترش برای روز پنجشنبه بود. اما منشی یکشنبه با آنها تماسمیگیرد و درست ظهر روز دوشنبه به او وقت میدهد. جاریام هم پیش من آمد و گفت که با هم برویم.
وقتی به آنجا رفتید چه اتفاقی افتاد؟
ما همگی بالا رفتیم. از آنجایی که مطب شلوغ بود، دکتر دختر جاریام را داخل اتاق برد. منشی هم از همه ما خواست که بیرون برویم و تا کار مریض تمامنشده برنگردیم. حدودا یک ساعت کار داشت. وقتی دیدیم زمان زیادی است، چهار نفری بیرون آمدیم. ملیکا و میترا اصرار کردند که به خرید برویم. در همان خیابان امیری کلی گشت زدیم و مغازهها را دیدیم.
شوهر و پسرتان کجا بودند؟
شوهرم و محمدمهدی داخل ماشین ماندند. بعد از اینکه کارمان طول کشید، شوهرم تماس گرفت و گفت که هوا خیلی گرم است و آنها به خانه برمیگردند.
چطور شد که به بستنیفروشی رفتید؟
بعد از کلی خرید و گشتزنی، میخواستیم دوباره به مطب برگردیم، ولی ملیکا و میترا گفتند مامان ما تشنهایم. ترو خدا بیا آبمیوه بخوریم. آن همه آبمیوهفروشی در آنجا وجود داشت، نمیدانم چرا درست دست گذاشتند روی همان آبمیوهفروشی معروف.
وقتی به آبمیوهفروشی رفتید، خانواده جلیلیان را هم دیدید؟
بله. درست یادم میآید که پسر کوچکشان آمد و از ما سفارش گرفت. به من میگفت خاله؛ خیلی شیرینزبان و مودب بود. همگی آبهویجبستنی سفارش دادیم. ملیکا و میترا خیلی خوشحال بودند. میخواستیم بخوریم که از مطب با جاریام تماس گرفتند و گفتند که کار دخترش تمام شده؛ همگی بلند شدیم. اما من گفتم شما همینجا بشینید بستنیتان را بخورید، من خودم میر وم و او را به اینجا میآورم.
بعد چه شد؟
از جایم بلند شدم و از بستنیفروشی بیرون آمدم. آخرین تصویر از دخترهایم را دیدم. یک قدم، دو قدم و درنهایت قدم نهم را برداشتم، ناگهان زمین لرزید. برگشتم. تا چشم کار میکرد آوار بود. باورم نمیشد که دخترهایم زیر آوار باشند. از میان جمعیت و آن همه سنگ و کلوخ بهدنبال بستنیفروشی میگشتم. میخواستم خیالم راحت شود که آنها سالماند، ولی چیزی ندیدم. مدتی بهتزده بودم. تا اینکه در آن شلوغی و فریاد مردم، یاد دختر جاریام افتادم. بلافاصله خواستم وارد ساختمان شوم، ولی به من اجازه ندادند. با این حال، هر جور بود پلهها را بالا رفتم. دختر جاریام را برداشتم و به پایین برگشتم. با شوهرم تماس گرفتم و تازه آن زمان بود که فهمیدم دخترهایم زیر آوار هستند.
از کسی شکایتی دارید؟
از چه کسی شکایت کنیم. زندگی ما تمام شده؛ دیگر چه فایدهای دارد. هنوز هم باورم نمیشود. من تنها چند قدم با دخترهایم فاصله داشتم. تنها چند قدم تا مرگ؛ای کاش من هم آنجا میماندم. زندگی ما نابود شده؛ پسرم افسرده شده. مرتب اسم ملیکا را میآورد. با او خیلی جور بود. سعی کردیم برایش توضیح بدهیم که او دیگر نیست، ولی فایدهای ندارد. میگوید یا به آنها بگو برگردند یا مرا پیش آنها ببر.
هر بار سر مزارش میرویم خاکها را کنار میزند و میگوید میترا اینجا نمیتواند بخوابد. خودمان هم که حالمان روزبهروز بدتر میشود. خانواده جاریام همینطورند. جاریام سه دختر و یک پسر چهار ماهه داشت. حالا همگی بیمادر شدهاند. مرتب به این فکر میکنم که دخترهایم چطور مردند. عذاب کشیدند یا همان لحظه اول جان باختهاند. کاش همان لحظه جانشان را از دست داده باشند. کاش زجر نکشیده باشند. این فکرها ما را نابود کرده است.
منبع: روزنامه شهروند
غم شما جانكاه است اما خدا به شما صبر و پاداش بر اين صبر را عنايت كند و دختران عزيزتان را با اهل بيت عليهم السلام محشور كند
ما و همه ي ايران دعاگوي شما هستيم
انسان نمیدادن در چه سرزمین به دنیا میآید ودر چه سرزمین میمیرد عمر دست خداست
مرگ بر عامل ویرانی ایران
خیلی غم انگیز بود
اشک در چشمانم حلقه زد
خیلی سخته
مصیبت بدی است
بخدا تنم لرزید خدا صبرشون بده دو تا دسته گل رو تو یه روز از دست دادن مصیبت واقعیه و با هیچ چیز جبران نمیشه
تسلیت میگم ب شما و خانواده عزیزتون
و مسببان این حادثه رو مجازات کنه
آمین یا رب العالمین
قران میفرماید وقتی زمان مرگ شما رسید باپای خودتون شماها را به قربانگاهتان میبرم وقتی مرگ ما مقدر شود خدا خودش وسیله های رفتن مان را جور مکند تقدیر انها چنین بود هرجا که بودن میبایست در اون لحظه همه درگذشتگان انجا باشند زمان رفتنشان رسیده بود خدا رحمتشان کنه وروحشان در رحمت قرین الهی.
درست است سبب ان مرگها خطای بزرگ انسانهای طماح بوده انشاالله دولت مقتدر انها رو به سزای عمل کثیفشان برساند که بخاطر کمتر هزینه کردن وپول بیشتری به جیب زدن که پول حرام وکثیف هست جان عزیزان رو گرفتن.ااما اینها همه مقدرات ودرس عبرتی باشد تا مسئولین امر در ساخت سازها باندبازی وچشم پوشی رو کنار بزارن وبه هیچ کس اجازه ندهن بخاط پول ودوستی وباندی عمل کردن جان مردم رو به خطر بندازن واشد مجازات رو براشون در نظر بگیرن
چون صاحب خانه ما درساری مازندران یکی از همین سازندگان بود که اپارتمان ۵ واحدی رو به ماها ۵ واحد فروخت که تمام نقص هست وچون همه هماهنگ نبودن وشکایت نکردیم خیلی ضرر کردیم واصلاحریم خصوصی پارکین وحیاط وانبار در جای خودش نداریم دیوارهای بیرونی ایزوگام نبوده همون سال اول اب تو خونه ها امده بود سقف فقط اون سفیده وسرامیک نارک حتی صدای خر وپف خواب همدیگه رو میشنویم افتضاح
سازنده اقای ناصر مزیدی اما همه ساختمان به اسم دخترش محبوبه مزیدی هست ۴ سال پیش خریدیم پارکینگ وانباری ما رو یک سوئیت درست کرد با کلک وجریمه وپارتی وانبارها پشت بوم چون بافت فرسوده بغل امر به معروف قدیم ساری واب انبار ساری در کوچه حاجی اباد قارن ۹ ساری بود دوطبقه بیشتر مجوز نداشت با پول دادن الله اعلم میگن پول وجریمه وپارتی بازی کرد سوئیت درست کرد
پشت حیاط س ۳/۵متری مشا با حق استفاده داریم در سند قیده از ما پولش رو گرفت اما از پشت بخاطر اینکه سوییت درست کرد هیچ استفادهای ما ۲ واحد که حق استفاده داریم نمیتونیم بکنیم اگه پشت کار داریم باید از خونه ای که سوییت رو خریده ادمهای خوبن با اجازه از وسط خونش بریم مثلا توری پنجره افتاده ورداریم ۴ واحد خودمون ایزوگام یک طرف رو که اب امده بود کردیم از ساری