هنگامی که حضرت زینب (س) به سن ازدواج رسیدند عدهای از جمله پسرعمویشان عبدالله بن جعفر از ایشان خواستگاری کردند و خواستگاری عبدالله پذیرفته شد و حضرت زینب (س) همسر ایشان شدند مشروط بر این که هرگاه برادرشان امام حسین (ع) خواستند به مسافرتی بروند و حضرت زینب (س) خواستند همراه ایشان باشند، عبدالله از این اقدام حضرت زینب (س) جلوگیری نکند.
هنگامی که امام حسین (ع) با یاران خود از مدینه به سوی مکه و از آن جا به کربلا حرکت کردند، حضرت زینب (س) نیز همراه امام حسین (ع) بودند.
همسرشان عبدالله به دلایلی از حرکت با امام (ع) معذور بودند و علاوه بر این که سنش از هفتاد سال گذشته بود، بیماری سختی در قسمت دهانش به وجود آمده بود که او را بسیار رنج میداد، ولی دو فرزند خود عون و محمد را همراه مادرشان حضرت زینب (س) فرستاد و سفارش کرد که اگر جنگی رخ داد آنها با دشمنان بجنگند و از حریم امام حسین (ع) دفاع کنند.
برخی نوشته اند: عبدالله آن دو نوجوان را در مکه به کاروان امام حسین (ع) ملحق کرد.
عون (معروف به عون اکبر) مسلما فرزند حضرت زینب (س) بود، ولی درمورد محمد پسر عبدالله بن جعفر، بعضی گفته اند که مادر او زنی به نام (خوصاء) بوده است و در کتاب کامل بهایی آمده است که عون و محمد هر دو فرزندان حضرت زینب (س) بودند و در کربلا شهید شدند.
روز عاشورا، حضرت زینب (س) لباس نو بر تن عون و محمد کرده و آنها را از گرد و غبار پاک و تمیز کردند و سرمه بر چشمانشان کشیدند و شمشیر به دستشان دادند و آنها را آماده شهادت کردند و سپس، آن دو را به حضور برادرش امام حسین (ع) آوردند و اجازه خواستند که آنها به میدان بروند.
امام حسین (ع) نخست اجازه نمیدادند و حتی فرمودند: شاید همسرت عبدالله خشنود نباشد و حضرت زینب (س) عرض کردند که چنین نیست، بلکه همسرم به خصوص به من سفارش کرد که اگر کار به جنگ کشید پسرانم جلوتر از پسران برادرت به میدان بروند.
حضرت زینب (س) بیشتر اصرار کردند و سرانجام امام اجازه دادند و حضرت زینب (س) آن دو گل خود را به سوی میدان بدرقه کردند.
عمر سعد گفت: (این خواهر عجب محبتی به برادرش دارد که دو نور دیده اش را به میدان فرستاده است.)
آن دو برادر به جنگ پرداختند و سرانجام محمد به شهادت رسید و عون کنار بدن گلگون محمد آمد و گفت: (برادرم شتاب مکن بزودی من نیز به تو میپیوندم.)
محمد نیز جنگید تا به شهادت رسید، امام حسین (ع) پیکر پاک آن دو نوجوان را در آغوش گرفتند در حالی که پاهایشان به زمین کشیده میشد و آنها را به سوی خیمه آوردند.
عجیب این که بانوان به استقبال پیکرهای آنها آمدند و همیشه حضرت زینب (س) در پیشاپیش بانوان بودند، ولی این بار حضرت زینب (س) دیده نمیشدند و ایشان از خیمه بیرون نیامده بودند تا مبادا جشمشان به پیکرهای به خون غلتیده پسرانشان بیفتد و بی تابی کنند و از پاداششان کم شود و شاید به دلیل این که مبادا برادرشان، ایشان را در این حال بنگرند و در برابر خواهر خود شرمنده یا بی جواب بمانند.
حضرت زینب (س) در این هنگام بیرون نیامدند، ولی برای حضرت علی اکبر (ع) در پیشاپیش بانوان به استقبال آمدند.
وقتی که خبر شهادت محمد و عون به مدینه رسید، ابوالسلاسل، غلام آزاد شده عبدالله از شدت ناراحتی، گریبانش را پاره کرد و با آه و ناله و گریه نزد عبدالله آمد و ناله کنان گفت: (ای محمد جان!ای عون!ای عزیزانم! کیست زیباتر از شما که همچون دو گوهر درخشان بودید؟ کیست نیکوتر از شما که گوش و قلبم بودید، شما مغز استخوان هایم بودید، ولی در آخر بی ادبی کرد و گفت: این مصیبت به خاطر حسین (ع) بر ما وارد شد، اگر آنها با حسین (ع) نمیرفتند، شهید نمیشدند.
عبدالله، پس از اطلاع از خبر شهادت فرزندانش گفت: انالله و انا الیه راجعون. سپس خشمگینانه بر سر غلام خود فریاد کشید و گفت: (ای بی ادب! این گونه به ساحت مقدس امام حسین (ع) گستاخی میکنی؟! حمد و سپاس خداوندی را که فرزندانم را در رکاب حسین (ع) به مقام شهادت رسانید و کاش من نیز با آنها بودم و قبل از آنها به شهادت میرسیدم و سوگند به خدا در راه حسین (ع) از فرزندانم چشم پوشیدم و خودم به آنها سفارش کردم تا در راه حسین (ع) دجانبازی کنند و آنها را مایه آرامش وجدان و خاطر خودم در سوگ سخت و بزرگ امام حسین (ع) میگیرم.)
عون و محمد؛ نوجوانان شهید واقعه کربلا که به اذن مادرشان حضرت زینب (س) و پدرشان عبدالله وارد میدان نبرد شدند.