ادای محبت و احترام به سیدالشهدا از دیرباز تا کنون همانند دریای بزرگی جریان دارد که افراد بسیاری را برای یک هدف مشترک یعنی مدح و بیان محبت به امام حسین (ع) و بازگوی مصائب کربلا دور یکدیگر همچون مشعلی جمع کرده است، در تمام 1400 سال بعد از قیام عاشورا شعر از همان ابتدا، زبان گویای عزاداران در ماتم اشرف اولاد آدم (ع) و زبان حال آنها در حسرت همراهی با فرزند رسول خاتم (ص) بوده است بر همین اساس مجموعه ای از اشعار عاشورایی شاعران معاصر را در ادامه می خوانیم:
فلک گدای عنایات خاص و عامهی تو
سروده شد به روی نیزهها اقامهی تو
تو بی نهایتی و روی نیزه زلفت گفت
که نقطه چین بگذارد در ادامهی تو
من الغریب به ما نیز نامهای بده، چون
حبیبها بکند خلق؛ فیض نامهی تو
فقط تو امر بفرما چگونه جان بدهیم
شبیه جون تو یا که ابوثمامهی تو
و یا امر بفرما شبیه ابربهار
همیشه اشک بریزیم بر چکامهی تو
برای مرثیه خوانی آب بر عطشت
میان روضهی زهرا برای جامهی تو
برای روضهی غصب فدک که زینب خواند
برای غارت انگشتر و عمامهی تو
شاعر:
حجت الاسلام محسن حنیفی
ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لب تشنه پس از بیعت و دعوت نکُشند
لب تشنه اگر کُشند و تنها و غریبای کاش تو را به قصد غربت نکُشند...
شاعر:
محمد مهدی سیار
ای سخن از داغ تو مقتل شده
بین سر و تیغ معطّل شدهای نفست رونق سنگآوران
داعیهی نیزه بهجنگآوران
شرحهی تفصیل تو کتمان محض
پیش تو دل دست به دامان محض
از تو قفا روضهی صدر آورد
ظهر دهم لیلهی قدر آورد
سینهی سنگین تو سینای صبر
خواستهی توست به دیبای جبر
مرکب زانوی تو لا حول چیست؟
واژهی این مرثیه از قول کیست؟ای عطش از غالیهبندان تو
گریه جنونوارهی خندان توای نگهت قصّهی سنگ و سبو
یک مژه از خیمه نگردانده رو
نالهای از رشحهی هل من مزید
سوی خیام از نفحاتت وزید
ناله مگو آه مسیحاست این
معجزه را روی کن از آستین
گوش بشر هرچه مُصِر میشود
نالهی جانسوز تو سر میشود
یک دو نفس شفع شو وتر آفرین
رمزگشایی کن و ستر آفرین
سورهی والفجر سلامٌ علیک
هدیهده زجر سلامٌ علیکای هبهبخشی که نشد مشت تو
بستهی انگشتر و انگشت تو
آنقدر از خویش فنا بودهای
لم یلد از حیث ثنا بودهای
آنقدر آنگونه که بیشائبه
جود تو ناقص نشود با هبه
بیرق و پیراهن و انگشترت
چند هجا از کلمات سرت
آنچه که در کفّهی میزان توست
خلعتی دلق عزیزان توست
بافته از تار وفا پود جان
بر تن این سلسله تا بوده جان
پیرهنی حلّهای از عاطفه
نگسلد از قامت این طائفه
جود تو سرجوش معانی شده
آنچه ندانستم و دانی شدهای مثلآباد خرابات نی
ساغر لاجرعهی بالذّات میمستی هفتاد و دو تن دست تو
دست و سر و پا و بدن مست تو
در دل گودال تپیدن بگیر
آینهای رو به ندیدن بگیر
قابل دیدار خدا نیستیم
آینه بردار که ما کیستیم؟
شاعر:
مجید لشکری
بر فرض از دلیل و از اثبات بگذریم
قرآن تویی چگونه از آیات بگذریم؟
روشنترین دلیل همین اشک جاری است
گیرم که از متون و عبارات بگذریم
ما را نبود تاب تماشا، عجیب نیست
از صفحههای مقتل اگر مات بگذریم
تفصیل بند بند مصیبت نمیکنیم
انگشترت...، ز شرح اشارات بگذریم
یک خط برای روضهی گودال کافی است:
زینب چه دید وقت ملاقات؟ بگذریم
ما تیغ غیرتیم که از هرچه بگذریم
از انتقام خون تو هیهات بگذریم
شاعر:
سید محمد مهدی شفیعی
خاک زمانه بر سر سینه زن حسین
خون مثل چشمه بود روان از تن حسین
لب تشنه ماند و آه که سیراب گشته بود
حتی در آن زمان فرس دشمن حسین
نفرین به پست بودن دنیا و قصرهاش.
چون غیر ریگ داغ نشد مسکن حسین
از بس که نیزهها به تنش گیر داده بود.
چون گل ورق ورق شده پیراهن حسین
تا که سرش نشست نوک نی، همان زمان
افتاد خواهرش به روی دامن حسین
خورشید رنگ خون شد و دنیا به خود دگر
یک روز خوش ندید پس از کشتن حسین
شاعر:
محمد جواد شیرازی
در قتلگاه چشم تو سمت خیام بود
دعوا برای غارت رأس امام بودای کاش مانده بود لباسی که داشتی
شاید برای مادر تو التیام بود
میگفت شمر بعد علی اصغرش حسین
دیگر توان نداشت و کارش تمام بود
آقا ببخش، زینب اگر دیر آمده
در قتلگاه دور و برت ازدحام بود
فرمود تا امام علیکن بالفرار
بهر مخدرات فرار التزام بود
عدل علی به کینهی این قوم علتی ست
این قوم پست در صدد انتقام بود
رأسی که چوب خورد به دندان وبرلبش
آیه به آیه صوت رسایش پیام بود
گیسوی او به قامت نی ناله میسرود
بر اهلبیت سایهی او مستدام بود
شاعر:
علی اصغر یزدی
اشعار شهادت امام حسین (علیه السلام)
گودال میبرند که قربانی ات کنند
در تیرهای حرمله زندانی ات کنند
لب تشنه جان سپردی و این ابرهای تار
حسرت به دل شدند که بارانی ات کنند
صحرای کربلای تو آبادتر شود
محکوم هر چقدر به ویرانی ات کنند
اسلامِ این قبیله یزیدیست، یا حسین
بهتر همانکه شک به مسلمانی ات کنند
باید پس از گرفتن نور نگاه تو
فکری به حال لهجهی قرآنی ات کنند
در معبد "مسیح" گران میشود سرت
گر "مسلمین" به نیزهای ارزانی ات کنند
شاعر:
حمید رضا محسنات
هیچ حالی شبیهِ حالت نیست
هیچ روزی شبیه روزت نیست..؟!
آبهایِ تمام عالم هم
مرهم زخمِ سینه سوزت نیست
جگرت زخم شد زمانی که
داشت از انگشترت نگین میریخت
داغ یعنی به چشم خود دیدید
قطعه قطعه علی زمین میریخت
داغ یعنی جوان رعنایت
تشنه لب روی خاک جان میداد
نیزهای بین سینه اش بود و
"نا نجیبی "تکان تکان میداد
داغ یعنی نبودن عباس
بزدلان را جسور خواهد کرد
حرمله پیش چشم غیرتی ات
سمت خیمه عبور خواهد کرد
داغ یعنی که غنچهای را با
سم ِمَرکب گُلاب میگیرند ..
داغ یعنی:عموی خیمه که رفت
دختران اضطراب میگیرند
داغ یعنی که شیرخوارت را
جای گهواره بینِ گور کنی...
بند قنداقه اش به دستانت
از کنار ِ رباب عبور کنی
بی پناهی پناه ِاهلِ زمین
هانی و مسلم و زهیرت کو؟
کو علمدار لشکرت آقا؟
شُوذَب و عابس و بُرِیرت کو؟
تکیه دادی به نیزهی غربت
آسمان رنگ ِ دود میدیدی
روی ِ تل خواهر ِ غریبت را
مثل ِ مادر کبود میدیدی..
کشتیِ رحمت ِخداوندی..!
گیر کردی میان آن گودال
چشم رحمت به قاتلت داری
کم کمک گرچه میروی از حال
غربت و درد و داغ یعنی که
دشمنت میکشد سرت فریاد
من بمیرم برای گیسویت
که به چنگال قاتلت افتاد
"نگران" کشتنت عزیز دلم
"نگرانی" که حال ِ خوبی نیست
پیش چشمان داغ دیدهی تان ...
موقع ِ رقص و پایکوبی نیست
هیچ داغی شبیه داغت نیست
همه بر غربت تو خندیدند!
هیچ دردی از این فراتر نیست
که به تل، خواهر ِتو را دیدند
وای از ضربهی دوازدهم
آه از ضَجّههای مادرتان
قتلگاهِ شماست:گودال و ..
تَلّ شده قتلگاه خواهرتان
تشنه بودی و جای آب، اما
نیزهای در گلو فرو کردند!
پیکر ِ زخمی و نحیفت را
با سم اسب زیر و رو کردند
از تنت چشمه چشمه خون دارد-
روی خاک ِ کویر میریزد
آنقدر قطعه قطعه ات کردند
که تنت از حصیر میریزد
شد غروب و به زیر نور ماه
برقِ انگشترت نمایان شد
بعدِ غارت نمودن خیمه
تازه نوبت به آن شتربان شد
پیکرت روی خاک ماند و سرت
سایهی بان ِ تمام طفلان شد
ماجرای نگاه و ناموس است
که سرت ناگهان غزلخوان شد
سرت از بسکه سنگ خورد افتاد
من بمیرم که دردِ سر داریای که از حال و روز خواهرها
بر سر نیزه هم خبر داری
هیچ حالی شبیهِ حالت نیست
هیچ روزی شبیه روزت نیست..؟!
آبهایِ تمامِ عالم هم
مرهم زخمِ سینه سوز ت نیست
شاعر:
وحید مصلحی
از نفاق بی فضیلت ها، فضیلت کشته شد
خاک عالم بر سرم دریای رحمت کشته شد
بی بصیرتها به قصد قُرب سنگش میزدند
زینت دوش نبی از جهل امت کشته شد
چند عضو حضرتش از تشنگی حسی نداشت
عاقبت هم با لبان تشنه حضرت کشته شد
هرچه تیر و نیزه مانده بود رویش ریختند
با هزار و نهصد و چندین جراحت کشته شد
آه از آن حرفی که فرموده است مولانا الرضا
روز عاشورا عزیز ما به ذلت کشته شد
گفته مقتل خنجری کُند از قفا با ضربه ها...
نصّ مقتل گفته آقا با مشقت کشته شد
دختری که معجرش آتش گرفته ناگهان
زیر سم اسب، در هنگام غارت کشته شد
خواهری با دست بسته در کناره ناقه گفت:
ساقی لشگر کجایی، شرم و غیرت کشته شد
قاسم و عباس و جعفر، اکبر و عون و حسین
هرچه مَحرم داشتم، در چند ساعت کشته شد
شاعر:
محمد جواد شیرازی
برای روضه نشستیم و روضه خوان آمد
صدا گرفته و غمگین و ناتوان آمد
نشست و گفت سلامٌ علیکَ یا عطشان
سلام حضرت لب تشنه روضه خوان آمد
سلام حضرت شیب الخضیب، مقتلها
نوشته اند چه بر روزگارتان آمد
نوشته اند مقاتل که ظهر روز دهم
چه روضهها که از این داغ بر زبان آمد
سه سیب را سه هدف را سه تیر کافی بود
سه بار حرمله هربار با کمان آمد
نوشته اند که شاهی ز صدر زین افتاد
اگر غلط نکنم عرش در فغان آمد
نوشته اند مقاتل که عصر عاشورا
بلند مرتبهای خسته، نیمه جان آمد
بلند مرتبه شاها! همین که افتادی
بریده باد زبانم، ولی سنان آمد
بلند مرتبه شاها! همین که افتادی
به قصد حنجره ات شمر همچنان آمد
بلند مرتبه شاها! همین که افتادی
میان هروله زینب دوان دوان آمد
یکی به دشنه تو را زد یکی به نیزه، ولی
یکی به قصد تبرک عصازنان آمد
هنوز داخل گودالی و تنت بر خاک
رسید خولی و در دشت بوی نان آمد
برای بردن انگشتر غنیمتی ات
همین که غائله خوابید ساربان آمد
شاعر:
محسن ناصحی
به این دلیل که میزد پیامبر بوسه
گرفت تیغ از این جا شدیدتر بوسه
برای اینکه نبرّند ظهر روز دهم
گرفته است از این حنجر این قدر بوسه
همیشه بوسه نشان خوشی ست ایندفعه
از اتفاق بدی میدهد خبر بوسه
از اتفاق بدی مثل ظهر در گودال
از اتفاق بدی مثل تیغ، سر، بوسه
از اتفاق بد خیزران، لب و دندان
که داده اند به هم بین تشت زر بوسه
به کربلاست که رویانده از لب شمشیر
به شانههای ابالفضل بال و پر بوسه
به کربلاست که حتی در اوج جنگ و گریز
گرفته است پدر از لب پسر بوسه
به کربلاست که تیر سه شعبه ثابت کرد
همیشه فاجعهای هست پشت هر بوسه
به کربلاست که تیغ وضوگرفته به خون
تمام جسم تو را غرق کرد در بوسه
وَهر کسی که به این خاک پا گذاشته است
میآورد به تبرّک از این سفر بوسه
شاعر:
مهدی رحیمی
روضه خوانها غالبا وقتی به منبر میرسند
با همان یک یا حسین از سر به آخر میرسند
روضهها را از پسر تحویل بابا داده و
از سر بر نیزهی بابا به دختر میرسند
گاه مابین مقاتل پا به پای بیتها
سمت سقا میروند، اما به اکبر میرسند
اربن اربا روضهی سختی است، اما غالبا
روضه سنگین میشود وقتی به اصغر میرسند
گوش تا گوش علی را تیر از هرسو برید
روضه خوانها در همین مقتل به حنجر میرسند
شمر میآید به گودال و به دستش خنجر است
روضهها از روی تل اینجا به خواهر میرسند
من گلی گم کرده ام میجویم او را، روضهها
از میان نیزه و خنجر به پیکر میرسند
روضهای سرتاسر گودال را پر کرده است
یا بنی... نالهها از سمت مادر میرسند
عصر عاشوراست، اما خیمهها در آتشند
دشمنان دارند از هرگوشهای سر میرسند
زینب از هرسو یتمی را بغل وا میکند
دختران فکر حجابند و به معجر میرسند
شام در راه است و بر هر بام مردم منتظر
نیزه داران یک به یک دارند با سر میرسند..
شاعر:
محسن ناصحی
اشک من در ماتمت از آب زمزم بیشتر
با غمت من خوش ترم آقا بده غم بیشتر
لحظههای عمر من در داخل هیأت گذشت
در تمام سال مجنونم، محرم بیشتر
هر چه کردم در قبال تویقین دارم کم است
کن حسابش لااقل یک خورده از کم بیشتر
هم بِحار و هم مقرّم هم لهف را خوانده ام
آن دو تا آتش به جانم زد، مقرّم بیشتر
اشکِ، چون سیل رباب، ارباب را بیچاره کرد
خواهرش زینب، ولی با اشک نم نم بیشتر
قامت ارباب خم شد در کنار اکبرش
در کنار پیکر عباس شد خم بیشتر
تیر سمّی حنجر ششماهه را بوسید سخت
تیر هم از پا درآوردش، ولی سم بیشتر
شمر گفتا خنجرم بر حنجرش کاری نشد
بی اثرتر بود هرچه میکشیدم بیشتر
هر نفس از خیمه آتش بیشتر شعله گرفت
بازدم هم سوخت در شعله، ولی دم بیشتر
هر کسی با بردن چیزی دل زینب شکست
ساربان با بردن انگشت و خاتم بیشتر
گرچه درهم بود اوضاع سر و گیسوی او
گیسوانش روی نیزه ریخت درهم بیشتر
از حکایات تنور، عرش خدا بی تاب شد
مادرش بی تاب شد قدر مُسلّم بیشتر
سیلیِ محکم همه خوردند، اما دخترش
خورد از بین همه سیلیّ محکم بیشتر
شاعر:
مهدی مقیمی
تقصیر سنگ هاست، پَرت گُر گرفته است
از سوزِ تشنگی جگرت گُر گرفته است
یک دشتِ لاله در نظرت گُر گرفته باز
انگار خانهی پدرت گُر گرفته باز
نیزه شکستهها به تنت گیر داده اند!
حتی به کهنه پیرهنت گیر داده اند
کیسه برای اُجرت قتل تو دوختند
باور کنم؟! تو را به سه مَن جو فروختند
تکیه نزن به نیزهی غربت غریب من
زینب که هست، حضرت شیب الخضیب من
گفتم کفن کنم به تنم؟ تو نخواستی
گفتم به شمر رو بزنم؟ تو نخواستی
حالا بگو چه کار کنم پشت و رو شدی؟
با تیغ کُند آخرِ سر روبرو شدی
شاعر:
وحید قاسمی
السلامای زینت دوش حبیب
ناصر دین آیۀ فتح القریب
السلامای پیرهن غارت شده
زنده دین حق ز ایثارت شده
السلامای آنکه دندانت شکست
سنگ، بر پیشانی ات از کین نشست
السلامای کُشتۀ دور از وطن
جسم پاکت مانده بی غسل و کفن
گر نبودم کربلا یارت شوم
رونق گرمی بازارت شوم
گر نبودم جنگ با دشمن کنم
از حریمت دفعه اَهریمن کنم
گر نبودم بر تنت تاب آورم
از برای شیرخوار آب آورم
تا بهای خون تو سازم طَلب
اشک میریزم برایت روز و شب
کی رود از یادمای یکتا پرست
شمر روی سینه ات از کین نشست
ناسپاسان حق تو نشناختند
بهر غارت بر خیامت تاختند
شاعر:
مرحوم ژولیده نیشابوری
از تماس تازیانه هر تنی آزرده بود
صحنه را عباس اگر میدید بیشک مُرده بود
تا غروب روز عاشورا خدا خود شاهد است
عمهی سادات را کوچک کسی نشمرده بود
از همان ساعت که سقا رفت سوی علقمه
حال زینب مثل زنهای «برادرمرده» بود
خواست در آغوش خود گیرد حسینش را نشد
بسکه تیر و نیزه بر نعش برادر خورده بود
فکر میکردند نفرین کرده در حالی که او
دست هایش را برای شکر بالا برده بود
شاعر:
کاظم بهمنی
از رستخیز آتش و خاکسترش مگو
در ما قیامتی شده از محشرش مگو
در خاک و خون نشسته سلیمان کربلا
از لحظههای غارت انگشترش مگو
بسیار روضه خواندهای از آن سه شعبهها
این بار از گلوی علی اصغرش مگو
از غربت زمان خداحافظی مخوان
از تلخی وداع علی اکبرش مگو
طفلان هنوز هم که هنوز است تشنه اند
دیگر تو از خجالت آب آورش مگو
از گریههای دخترکش گفته ای، ولی
از گونه هایش از گل نیلوفرش مگو
بعد از حسین قافله سالار زیبنب است
از شام بی برادری خواهرش مگو
الشمر جالسٌ…جگر ما کباب شد
الشمر جالسٌ…سخن از خنجرش مگو
شاعر:
سید علی لواسانی و محمدحسین نجفی