پسران علائی و بازرگان، یکی آیتالله و دیگری دکتر. هر دو دیندارِ روشنفکرِ اخلاقگرا. صمیمت و دوستیشان به حدی عمیق بود که فعالیتهای سیاسی - اجتماعیشان را با نهضت مقاومت ملی آغاز کردند و با جبهه ملی ایران و نهضت آزادی ایران ادامه دادند.
آیتالله سید محمود، اما با یکی از موسسان سازمان مجاهدین خلق که بعدا سازمان منافقین لقب گرفت و اعضایش او را پدر خطاب میکردند، دوست شد و ...
امروز ۱۹ شهریورماه چهل و سومین سالروز درگذشت آیتالله سید محمود علایی طالقانی در سال ۱۳۵۸ است.
سید ابوالحسن در وسط و سید محمود و برادرانش نشسته بر زمین
سید محمود
حاصل ازدواج دوم سید ابوالحسن و فاطمه خانم در تاریخ ۱۳ اسفند ۱۲۸۹ متولد شد و خاندان علائی از این تولد بسیار مسرور شدند. محمود روستازادهای اهل گِلیَرد طالقان بود.
آیتالله سید ابوالحسن، پدرِ سید محمود از ازدواج اولش سه دختر داشت و هیچ پسری نداشت به همین دلیل به اصرار خواهرش با عذرا خانم که فاطمه صدایش میکردند و اهل روستای گوران کرمانشاه بود، ازدواج کرد و ثمره این ازدواج پسری بود که به یاد جد پدریش، سید محمود نام نهادند.
نسب سید محمود با ۳۷ پشتِ متواتر به امام محمدباقر (ع) امام پنجم شیعیان میرسید.
پدرِ سید محمود بعد از تولد سید محمود تاریخ ولادت او را بر حاشیه قرآن نوشت. «ولادت نور چشمی، سید محمود روز شنبه چهارم ربیعالاول ۱۳۲۹»
البته سید محمود در سن جوانی برای رهایی از خدمت نظام وظیفه در ارتش شاهنشاهی سال تولدش را به سال ۱۲۸۲ تغییر داد.
درباره این اختلاف آسید آقا برادر کوچک سید محمود در خاطرهای نقل کرد: «مرحوم پدرم به هیچ وجه حاضر نمیشد برای ما سجل بگیرد تا آنکه بعد از فوتش، مرحوم اخوی - سید محمود - که در قم طلبه بود برای همه ما شناسنامه گرفت و به خاطر رهایی از شر سربازیِ پهلوی، تاریخ تولد خودش را چند سال بیشتر کرد.»
سید محمود برای یادگیری خواندن و نوشتن و قرائت قرآن در پنج سالگی به مکتبخانه گِلیَرد فرستاده شد.
سید ابوالحسن در سال ۱۲۹۶ خانوادهاش را از گلیرد به خانهای کوچک در محله قناتآباد تهران منتقل کرد. او که تا قبل از کوچ به تهران درس خواندن را با دروس مقدمات دینی شامل مبانی صرف و نحو و علوم دینی نزد پدرش شروع کرده بود، بعد از مهاجرت به تهران به مدرسه ملارضا در میدان امینالسطان حد فاصل چهارراه مولوی و میدان شوش واقع در خیابان صاحبجمع رفت.
او چهار سال بعد و پس از کودتای سیاسی - نظامی رضا خان و سیدالضیاءالدین طباطبایی در سوم اسفند ۱۲۹۹ در ۱۰ سالگی به همراه خانواده به قم مهاجرت کرد.
سید محمود در قم ابتدا به مدرسه دینی رضویه و مدتی بعد به مدرسه فیضیه رفت و نزد حاج شیخ عبدالکریم حائری موسس حوزه علمیه قم و سه مرجع تقلید دیگر نامهای سید محمدتقی خوانساری، سید صدرالدین صدر و سید محمدحجت کوهکمرهای معروف به مراجع ثلاث رفت و درس خواند. او برای تکمیل دروس خارج به نجف رفت و نزد آیتالله سید ابوالحسن اصفهانی، آیتالله محمدحسین غروی اصفهانی ملقب به کمپانی و آیتالله ضیاءالدین علی بن ملا محمد عراقی معروف به آقا ضیاءِ عِراقی درس خواند.
او ۱۹ سال از عمرش را برای کسب علوم دینی در قم و نجف سپری کرد با این حال تا سال ۱۳۱۸ در نجفاشرف سکونت داشت.
سید محمود اجازه نقل حدیث را از شیخ عباس قمی معروف به محدث قمی صاحب کتاب مفاتیحالجنان، شمسالدین محمود مرعشی و سید حسین طباطبایی قمی، اجازه روایت دعای یمانی را از آیتالله سید شهابالدین مرعشی نجفی و اجازه اجتهاد را از دو استاد بزرگ به نامهای سید ابوالحسن موسوی اصفهانی ملقب به آسید ابوالحسن اصفهانی در نجف و حاج شیخ عبدالکریم حائری موسس حوزه علمیه قم در قم دریافت کرد. او همچنین بر اساس نظامنامه امتحان طلاب و تشخیص مدرسین علوم منقول و معقل، گواهینامه مدرسی در فقه و اصول را از وزارت معارف پهلویِ پدر اخذ کرد.
سید محمود در سال ۱۳۱۸ از نجف به تهران برگشت و در مدرسه سپهسالار تدریس کرد و به طور همزمان مجالس تفسیر قرآن را آغاز کرد.
ازدواج
سید محمود طالقانی دو بار ازدواج کرد. ازدواج اولش با بتول اعلاییفرد دختر عمویش در سال ۱۳۱۶ انجام شد. او بنا به دلایلی بار دوم هم ازدواج کرد. او از ازدواج اولش پنج دختر و پسر داشت و در دومین ازدواجش با توران طالقانی انجام داد بار دیگر صاحب پنج دختر و پسر شد. دخترهایش طیبه، طاهره، بدری، وحیده و اعظم و پسرهایش حسین، مهدی، مجتبی، ابوالحسن و محمدرضا بودند.
طاهره طالقانی یکی از دخترهایش که علت دو همسره بودن پدر برایش مهم بود از او در این باره پرسید و آقا جوابش را اینگونه داد: «این مسئلهای بین من و مادرتان است»
او با یادآوری اینکه همسران پدرم در یک خانه زندگی نمیکردند گفت: «بتول خانم و فرزندانش در خانه پیچ شمیران و توران خانم مادرم و فرزندانش در خانه شمیران زندگی میکردند. پدرم نیز در دوره اسارتش در زندان قصر بین مسیر این دو خانه زندانی بود.
توران خانم یک سال قبل از آیتالله در سال ۱۳۵۷ و بتول خانم سال ۱۳۸۶ بیست و هشت سال بعد از ایشان درگذشتند.
آیتالله ۱۰ سال بعد از رسیدن به سن اجتهاد و از اواخر سال ۱۳۲۸ مرکز فعالیتهای فرهنگی، سیاسی و اجتماعیش را به مسجد هدایت در خیابان شاهآباد - جمهوری اسلامی – منتقل کرد و امام جماعت این مسجد شد.
سیاست
طالقانی در سال ۱۳۱۸ با انتشار اطلاعیهای در اعتراض به اقدام رضا شاه برای برداشتن چادر از سر زنان و اعلام کشف حجاب فعالیت سیاسی خود را آغاز کرد. او به جرم اهانت به مقامات بلند پایه پهلوی و اعتراض به از سر کشیدن چادر زنان در سال ۱۳۱۹ توسط پاسبانهای رضا شاه به شش ماه زندان محکوم شد. او سه ماه بعد از زندان آزاد شد.
داستان سید محمود و مهدی
سید ابوالحسن علائی و عباسقلی بازرگان پدران سید محمود و مهدی در دوره وزارت جنگ رضا خان در سال ۱۳۰۳ برای اشاعه اسلام و قرآن و پاسخ به شبهات دینی جامعه، مجالس خانگی مخفی در قالب ارگانی به نام «البلاغ» راه انداختند و زمینه دوستی عمیق مهدی و سید محمود را تا پایان عمر به وجود آوردند.
بعد از شهریور ۱۳۲۰ و اخراج رضا شاه به دست انگلیسیها از ایران، سید محمود فعالیتهای فرهنگی – سیاسیش را در انجمنی به نام «کانون اسلام» با کمک مالی محمدعلی مهیاری بنیان گذاشت. او از همکاری و مشارکت مهدی بازرگان، یدالله سحابی و محمدعلی بامداد در کانون بهره برد. هدف اصلی کانون اسلام، پاک کردن خرافات رایج آن روزگار از چهره دین بود.
مجله دانشآموز در پاییز ۱۳۲۰ به عنوان ارگان کانون اسلام چاپ شد و سید محمود اولین مقالهاش را با عنوان «خطابه رسول خدا، آینده اسلام و وظیفه مسلمانان» در آبان ۱۳۲۰ منتشر کرد. این نشریه تا ۱۱ شماره منتشر شد و در نهایت به دست عمال رضا شاه توقیف شد.
او در قالب این کانون تفسیر موضوعی نهجالبلاغه و قرآن را برای عموم مردم به خصوص دانشگاهیان و دانشجویان را آغاز کرد و با همکاری با انجمن تبلیغات اسلامی و اتحادیه مسلمین استمرار یافت.
سید حسین خمینی، فرزند سید مصطفی خمینی در کنار آیتالله
غائله فرقه دمکرات
سید محمود پس از تاسیس فرقه دموکراتهای آذربایجان توسط جعفر پیشهوری و اعلام استقلال آذربایجان توسط این فرقه در تاریخ ۱۲ شهریور ۱۳۲۴ به نمایندگی از انجمن تبلیغات اسلامی، اتحادیه مسلمین و جامعه روحانیت آن روزگار برای بررسی آثار سیاسی و اجتماعی تاسیس این فرقه در استان آذربایجان و کردستان، به این منطقه رفت و ۱۰ روز در استانهای زنجان و آذربایجان به تحقیق و تفحص درباره این فرقه و آثار حمله ارتش پهلوی به آذربایجان پرداخت و گزارش آن را به همحزبیهایش داد.
نوابصفوی
مبارزات سیاسی و اجتماعی آیتالله سید محمود علایی طالقانی در غائله ملی شدن صنعت نفت، کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و تاسیس نهضت مقاومت ملی و بعد تاسیس جبهه ملی، زایش نهضت آزادی و قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ بیشتر و بیشتر شد.
مشی عملی و مسلحانه سید مجتبی نوابصفوی در مبارزه با رژیم پهلوی موجب حمایت آیتالله طالقانی و بسیاری از مبارزان مسلمان عصر پهلوی از شخصیت و مرام مبارزاتی او شد. سید محمود مستقل از سید مجتبی و جمعیت فداییان اسلام به مبارزه سیاسی و اجتماعی با رژیم پهلوی پرداخت.
آیتالله علایی طالقانی در کنار سید احمد خمینی و جمعی از یاران انقلاب
مجلس شانزدهم
دخالت و اعمال نفوذ وزیر کشور دولت محمد مساعد در شانزدهمین دوره انتخابات مجلس شورای ملی در مهر ۱۳۲۸ و ممانعت دربار و دولت وقت پهلوی از شرکت دکتر محمد مصدق در این انتخابات و راهیابی او از ورود به این مجلس موجب اعتراض دکتر مصدق و هوادارانش شد.
این اتفاق موجب شد دکتر مصدق به همراه ۱۹ نفر از یاران و هوادارانش از جمله آیتالله سید محمود علایی طالقانی، عباس خلیلی مدیر روزنامه اقدام، ابوالحسن عمیدی نوری مدیر روزنامه داد، حسین فاطمی مدیر روزنامه باختر امروز، احمد ملکی مدیر روزنامه ستاره، جلالی نایینی مدیر روزنامه کشور، حسین مکی، سید علی شایگان، کریم سنجابی، آیتالله غروی و ارسلان خلعتبری در اعتراض به این وضعیت تحصن کنند.
تحصنکنندگان تقاضا داشتند «دخالت رژیم در انتخابات متوقف شود» و «انتخاباتی آزاد» برگزار شود. دولت وقت و دربار پهلوی نه تنها به تقاضای تحصنکنندگان اعتنایی نکردند بلکه بر مداخلات خود در انتخابات اصرار کردند، اما دربار و دولت به آنان توجهی نکردند. همین مسئله باعث ورود اعتصاب کنندگان به فاز اعتصاب غذا شدند.
ورود تحصن کنندگان به فاز اعتصاب غذا و بالا گرفتن اعتراضات خیابانی، پای آیتالله سید ابوالقاسم کاشانی را به ماجرا باز کرد و او را با دکتر مصدق همراه کرد.
استقامتِ اعتصاب کنندگان بالاخره دربار را راضی کرد. عبدالحسین هژیر وزیر دربار در تاریخ سهشنبه ۲۶ مهر ۱۳۲۸ از رضایت شاهِ پسر از آزادی انتخابات خبر داد. به دنبال آن اعتصاب کنندگان هم در بیانیهای به امضای دکتر مصدق، به اعتصاب خود پایان دادند.
بدین ترتیب دور اول انتخابات مجلس شانزدهم باطل شد و دکتر محمد مصدق موفق شد در دور دوم انتخابات با کسب بالاترین رای به عنوان نماینده اول تهران وارد مجلس شد.
این تحصن سرآغاز شکلگیری سازمانی سیاسی تحت عنوان «نهضت مقاومت ملی» شد.
اولین نماز جمعه ایران- ردیف اول ابراهیم یزدی، هاشم صباغیان، صادق قطبزاده و احمد صدر حاج سید جوادی
ملی شدن نفت
آیتالله سید محمود طالقانی که قبل و بعد از مبارزات ملی شدن صنعت نفت از دکتر مصدق حمایت و تجلیل میکرد، این بار هم در کنار همان جمع ۲۰ نفره تحصن کننده در انتخابات مجلس شانزدهم، میداندار مبارزات اجتماعی و سیاسی ملی شدن صنعت نفت شد.
سید محمود چنان به دکتر محمد مصدق و جریان سیاسی او نزدیک بود که دکتر مصدق او را برای انجام اعمال حج به عنوان نایب انتخاب کرد. هر چند که آیتالله طالقانی هم در آن مقطع زمانی اجازه خروج از کشور را نداشت.
حمایت از مبارزه مسلحانه
با ترور نافرجام حسین علاء نخستوزیر وقت رژیم پهلوی به دست یاران حجتالاسلام سید مجتبی میرلوحی ملقب به سید مجتبی نوابصفوی در جمعیت فداییان اسلام، سید محمود علایی به سید مجتبی و یارانش در شرایطی که هیچ کس به آنان پناه نمیداد، درِ خانهاش را به روی آنان گشود و نوابصفوی و یارانش را پناه داد. حمایت آیتالله از نوابصفوی موجب به زندان افتادنش برای دومین در سال ۱۳۳۶ شد.
بتول علاییفرد، همسر آیتالله در خاطرهای از آن دوران تعریف کرد: «در بازجوییهای رییس دادرسی ارتش، وقتی از دلیل پناه دادن آقا به نوابصفوی سوال کرد، آقا پاسخ داد: «درِ منزل به روی همه باز است. من سید اولاد پیغمبر را که به من پناه آورده، راهش ندهم؟ تو هم که دشمن هستی، اگر روزی به من پناه بیاوری، تو را هم راه میدهم و به دست دشمن نمیدهم.»
آیتالله سید محمود علایی طالقانی حتی در در دورهای که بیشتر روحانیون پس از برگشت او از اجلاس اسلامی فلسطین به ایران از او استقبالی نداشتند، برای استقبال از او و خوشامدگویی به او به فرودگاه مهرآباد رفت.
انشعاب از جبهه ملی
دکتر یدالله سحابی، مهندس مهدی بازرگان و آیتالله سید محمود علایی طالقانی به دلیل تفاوت نگاه سیاسی و مذهبی از جبهه ملی منشعب شدند و در تاریخ ۲۷ اردیبهشت ۱۳۴۰ «نهضت آزادی ایران» را تاسیس کردند.
سوم و چهارم بهمن ۱۳۴۱ همزمان با اعتراض سید روحالله موسوی خمینی و برخی علمای آن روزگار، موج دستگیری اعضای نهضت آزادی نیز در اعتراض به رفراندوم شاه و ملت به راه افتاد و آیتالله سید محمود برای سومین بار، درست چند روز قبل از قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ به زندان افتاد.
ایشان بعد از قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ همراه با آیتالله شیخ حسن قمی در مشهد، آیتالله شیخ بهاءالدین محلاتی در شیراز و آیت سید روحالله موسوی خمینی در قم برای چهارمین بار دستگیر و زندانی شدند. جرم آیتالله طالقانی علاوه بر روحانی بودن، یک بیانیه هم بود. بیانیه نهضت آزادی که با تیتر «دیکتاتور خون میریزد» چاپ و منتشر شد.
سید محمود چند ماه بعد از زندان ساواک آزاد شد، اما برای سنگین شدن پرونده ایشان، دو نفر از ماموران ساواک مقداری دینامیت در انباری منزل ایشان مخفی کردند. علاوه بر این پاپوش، اعلامیهای برای انتشار به پرویز عدالتمنش، خواهرزاده آیتالله دادند تا مسوول این کار را سید محمود معرفی و زمینه دستگیری و زندانی شدن مجدد ایشان را به وجود آورده باشند.
با پروندهسازی انجام شده، آیتالله برای پنجمین بار دستگیر و راهی زندان شد. قبل از محاکمه ایشان سیل پیامها و تلگرافها از آیات عظام محمدهادی میلانی، مرعشی نجفی، رضا صدر، حسینی زنجانی، سید محمدکاظم شریعتمداری، محمدصادق روحانی، مرتضی حائری، سید رضا و سید ابوالفضل موسوی زنجانی، سید نصرالله موسوی بنیصدر و برخی علمای کشورهای اسلامی در دفاع از آیتالله علایی طالقانی به مرکز ارسال شد و خواستار آزادی آقایان طالقانی، بازرگان و سحابی از زندان رژیم شدند.
اما دادگاه ویژه شماره یک دادرسی ارتش بیاعتنا به موج تلگرافها و پیامها در پادگان عشرتآباد برگزار شد و پس از ۳۱ جلسه، حکم خود درباره زندانی شدن آیتالله سید محمود علایی طالقانی و مهندس مهدی بازرگان هر یک به ۱۰ سال زندان و دکتر یدالله سحابی و دکتر عباس شیبانی هر یک به شش سال زندان را صادر کرد. به جز آیتالله، بقیه محکومان به رای دادگاه نظامی اعتراض کردند.
جمعی از اعضای شورای مرکزی جبهه ملی دوم
حصر و تبعید خانگی
ایشان در سال ۱۳۴۲ زندانی شدند و چهار سال بعد آزاد شدند. ایشان در این مدت کتاب اسلام و مالکیت و تفسیر پرتوی از قرآن را که تفسیری سیاسی – اجتماعی از واژگان و آیات قرآن بود را در زندان نوشتند.
آیتالله یک ماه بعد از آزادی در عید فطر سال ۱۳۴۶ اعلام کرد: «فطریههای جمعآوری شده سال ۱۳۴۶ برای آوارگان فلسطین ارسال میشود و بعد هم فطریهها را به سفارت اردن در ایران بردند و تحویل دادند.» ایشان تصمیم داشت همین کار را برای عید فطر سال ۱۳۴۷ هم انجام دهد که رژیم پهلوی اجازه نداد و از آن تاریخ به بعد حصر خانگی آیتالله آغاز شد.
بتول علائیفرد، در خاطرهای از آن دوران تعریف کرد: «سال ۱۳۵۰ سخنرانی غرّایی در مورد مستشاران اسرائیلی کرد. ساواک از وزارت کشور خواست که موضوع بررسی شود. ترتیب بلافاصله کمیسیون امنیت اجتماعی را تشکیل دادند و حکم تبعید ایشان صادر شد، ایشان باید به زابل تبعید میشدند. یک نامه رسید که آقا باید به مدت سه سال در جایی بد آب و هوا در تبعید بمانند. آن نامه را من به تهران آوردم و وکیل گرفتم و سه سال را به یک سال و نیم تقلیل دادند و در نامه، بد آب و هوا را به خوش آب و هوا تغییر دادیم. به این ترتیب تبعیدگاه از زابل به بافت تغییر کرد. تبعید آقا سال ۱۳۵۲ پایان یافت و ایشان به تهران برگشتند.»
و مجاهدین خلق
ظلم و ستم بیحد و اندازه رژیم پهلوی از یک سو و اصالت و ارزش مبارزه با طاغوت، سید محمود را به کمک و همراهی با مبارزان ترغیب کرد. او در طول سالهای مبارزه با رژیم پهلوی بعد از رضایت از شجاعت و دلیری نوابصفوی از ایستادگی و روحیه انقلابی مارکسیستها و کمونیستها در مقابل رژیم پهلوی حمایت کرد حتی زمانی که آنان وارد فاز مبارزه مسلحانه با رژیم شدند. همین حمایتها و همراهیها با موسسان اولیه سازمان مجاهدین خلق بود که آنان او را پدر معنوی خود میپنداشتند به او «پدر طالقانی» میگفتند.
محمد حنیفنژاد یکی از چهار موسس سازمان مجاهدین خلق رابطه نزدیکی با آیتالله داشت و از راهنماییها و همفکریهای او در تشکیل یک سازمان مبارز علیه رژیم پهلوی استفاده کرد. حنیفنژاد با همراهی سعید محسن و علیاصغر بدیعزادگان و عبدالرضا نیکبین سازمان مجاهدین خلق را با هدف مبارزه مسلحانه با رژیم پهلوی در تاریخ ۱۵ شهریور ۱۳۴۴ تشکیل دادند، اما گذشت زمان و تسلط دیدگاههای مارکسیستی و ماتریالیستی رفته رفته در این سازمان دو دستگی و چند دستگی به وجود آورد و در پی دستگیری و اعدام ۵۲ عضو هسته مرکزی این سازمان در سال ۱۳۵۲، شاخه مارکسیست بر شاخه اسلامگرا شورید و قتلعام خونینی در داخل سازمان راه افتاد و سازمانی تحت عنوان «سازمان پیکار» تحت کنترل مسعود رجوی، تقی شهرام و بهرام آرام از دل سازمان مجاهدین خلق متولد و از سامان اصلی، منشعب شد.
سازمان پیکار که بیشتر به سازمان منافقین شهرت یافت اقدام به جذب نیروهای انقلابی و دانشگاهی کرد حتی موفق به جذب سید مجتبی علایی طالقانی، یکی از فرزندان سید محمود شد. با اینکه سید مجتبی در نامهای به پدرش، تغییر ایدئولوژی و گرویدن به مارکسیسم را به اطلاع او اطلاع داد، اما رابطه آیتالله فرزندش هرگز بد نشد.
آیتالله دکتر سید محمد بهشتی در خاطرهای از رابطه سید محمود علایی با اعضای سازمان مجاهدین خلق و بریدن ایشان از آنان، گفت: «ایشان مکرر میگفتند که من میدانم نقص و انحرافی در این گروهها هست، ولی میترسم اگر آنها را به حال خودشان بگذاریم، وضعشان از این هم بدتر شود و البته ایشان بعد از تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین از آنها فاصله گرفت.»
جدایی
مهدی غیوران و طاهره سجادی، همسرش از زندان سیاسی عصر پهلوی در خاطرهای از چگونگی قطع رابطه فکری و سیاسی آیتالله سید محمود علایی طالقانی از سازمان مجاهدین خلق، تعریف کردند: «بهرام آرام ماشین را گرفت و آقا را برد. بعدها فهمیدم پیش وحید افراخته برده. آنها میروند پیش وحید. درباره چه چیزی صحبت میکنند؟ من نمیدانم، ولی قطعا درباره تغییر ایدئولوژی صحبت کرده بودند، چون آقا همان موقع یا چند روز بعد از من پرسیدند: «اینها تغییر ایدئولوژی دادهاند؟» من جواب دادم که نمیدانم، ایشان گفتند: «کمک کردن به اینها دیگر جایز نیست.»
رحمان افراخته مشهور به وحید افراخته جوان ۲۵ سالهای که مسؤول بخش مارکسیست سازمان پیکار بود. او به دلیل اختلافات داخلی سازمان، مجید شریف واقفی، رهبر شاخه اسلامی سازمان را که قصد ایجاد و حمایت این شاخه بود را در تاریخ ۱۵ اردیبهشت ۱۳۵۴ به طرز فجیعی به قتل رساند و برای رد گم کردن، جسدش را آتش زد و در محل دفن زبالهها در خارج از تهران انداخت، اما بعد از دستگیری به همراه محسن سید خاموشی همدست سازمانیش، جسد از سوی سازمان اطلاعات و امنیت کشور - ساواک - کشف و شناسایی شد.
این واقعه باعث شد بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، نام دانشگاه آریامهر به دانشگاه صنعتی شریف و نام چند خیابان در شهرهای اصفهان، سمنان و نطنز به شریف واقفی نامگذاری شود.
ایشان سال ۱۳۵۴ برای بار ششم به زندان افتادند، اما این بار به خاطر سازمان مجاهدین خلق.
آیتالله محمدرضا مهدویکنی در خاطرهای از ششمین زندان آیتالله طالقانی، گفت: «آن کسی که همه ما را گرفتار کرده بود، وحید افراخته بود. اعتراف کرده بود و من و آقا و آقای لاهوتی و آقای هاشمی را در ارتباط با این پرونده گرفتند. هر کدام پروندههای جدا هم داشتیم، ولی کمک به انقلابیون و خانوادههای زندانیان سیاسی، پرونده مشترک همهمان بود.»
اسدالله بادامچیان نیز در خاطرهای از ارتباط آیتالله با سازمان مجاهدین، گفت: «دو سالی بدون محاکمه در زندان است تا اینکه در دادگاهی نظامی به ۱۰ سال زندان محکوم میشود. این سالها بزرگترین ضربهی روحی را میخورد. ایشان در مسئله انحراف منافقین ضربه روحی شدیدی خوردند. به یاد دارم در همان ایام روزی با ایشان در محوطه زندان قدم میزدم. ایشان مرتبا و با حالت عصبی خاصی تکرار میکرد، عجب، چی شد؟ چرا این طور شد؟»
آزادی از زندان
با به اوج رسیدن اعتراضات خیابانی علیه رژیم پهلوی در ماههای پایانی عمر این رژیم در سال ۱۳۵۷، محمدرضا شاه و نخستوزیرانش که عمر هر کدام به کمتر از ۳۰ روز میرسید برای کنترل اعتراضات خیابانی، دستور آزادی ۱۱۲۶ زندانی سیاسی از زندانهای قصر و اوین صادر شد و آیتالله سید محمود علایی طالقانی و آیتالله حسینعلی منتظری در تاریخ هشتم آذر ۱۳۵۷ همراه صدها زندانی سیاسی دیگر از زندان قصر آزاد شدند.
انقلاب اسلامی
در تاریخ ۲۱ بهمن ماه ۱۳۵۷ دولت بختیار، حکومت نظامی اعلام کرد. حبیبالله عسگر اولادی در خاطرهای از این روز و گفتوگوی آیتالله خمینی و طالقانی، گفت: «آقا به امام زنگ زد و از او خواست مردم را از حضور در خیابان باز دارد. امام موافقت نکردند و وقتی با اصرار آقا روبرو شدند گفتند: «اگرچه دستور هم باشد؟» آقای طالقانی فرمودند: «من متوجه نشدم و از امام پرسیدم: «چی فرمودید؟» امام فرمودند: «اگر دستور هم باشد؟» آقای طالقانی فرمودند: «همین که شما فرمودید، درست است.»
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت مجلس خبرگان قانون اساسی در آمدند، اما در جلسه اول روی صندلی این مجلس نشستند.
علیرضا پرهیزکار در خاطرهای از این رفتار آیتالله در کتابش نوشت: «به آیتالله بهشتی که از او میخواهد برای اینکه سوء تعبیری پیش نیاید و طبق آیین نامه عمل کرده باشد، از صندلی استفاده کند. میگوید: «این صندلیها جایگاه یک مشت دزد و فاسد بوده است و من نمیتوانم روی آنها بنشینم. اگر خلاف آیین نامه است جریمهاش را هر چه که هست، میدهم.» و ادامه داد: «من دوست داشتم که جلسات به جای این کاخ در مسجد برگزار میشد... د. وقتی میگوییم که مسجد جای همه گونه جلسات بحث و بررسی و تصمیم گیری سیاسی و نظامی است، عجیب است که خودمان رعایت نمیکنیم.»
مرداد ۱۳۵۸ ماه به دستور بنیانگذار انقلاب اسلامی اولین نماز جمعه تهران را برگزار کرد. آیتالله بعد از آن پنج نماز جمعه دیگر هم در تهران برگزار کرد. آخرین نماز جمعه را در بهشت زهرا اقامه کرد و بعد از نماز، غسالخانه جدید بهشت زهرا را افتتاح کرد. پس از احوالپرسی با غسال تنومند آنجا، به او گفت: «مرا که این جا آوردند خوب بشویی.»
در ماههای آخر عمر، چند باری برای صحبت با شورشیان و آرام کردن فضا به کردستان رفت.
مرگ
آخرین کسی که پیش آقا بود، آقای، ولی الله چهپور، پدر زن محمدرضا یکی از پسران آیتالله بود.
چهپور در خاطرهای از آخرین لحظات زندگی سید محمود تعریف کرد: «یک وقت خانمم گفت پاشو آقا دارد صدایت میکند. گفتم، بگذار بخوابم. گفت پاشو. آقا بالای پلهها ایستاده و دارد صدایت میکند. بلند شدم و دیدم آقا بالای پلههاست و گفت من حالم به هم خورده. مثل اینکه سرما خوردهام. گفتم بروم دکتر بیاورم؟ گفت نه، لازم نیست. سرما خوردهام. کولر اتاق مرا خاموش کن. رفتم و کولر اتاق آقا را خاموش کردم.
تشییع جنازه آیتالله سید محمود علایی طالقانی
بعد گفت روغنی، چیزی بیاور روی سینه من بمال. خانم پماد آورده بود، آن را به سینه آقا مالیدم. آقا یک شال نازک مشکی، مثل یک عمامه کوچک داشت. گفت این را محکم دور سینه من ببند. افاقه نکرد. همانی شد که آقا خودش گفته بود. آقا گفته بود مثل اینکه قرار است برویم، ببینیم آن طرف چه خبر است؟ که خانم گفته بود آقا، این فرمایشات چیست که میفرمایید؟ و از این صحبتها. آقا باز تکرار کرده بود، خیر باید برویم ببینیم آن طرف چه خبر است و این گونه شد که آقا ساعت ۱:۴۵ بامداد دوشنبه، ۱۹ شهریور ماه ۱۳۵۸ در گذشت.
پیام امام
بنیانگذار فرزانه انقلاب اسلامی پس از اطلاع از درگذشت آیتالله سید محمود علایی طالقانی در پیامی مکتوب نوشتند: «عمر طولانی این عیب را دارد که هر روز عزیزی را از دست میدهد و به سوگ شخصیتی مینشیند و در غم برادری فرو میرود. مجاهد عظیم الشأن و برادر بسیار عزیز حضرت حجت الاسلام و المسلمین آقای طالقانی از بین ما رفت و به ابدیت پیوست و به ملأ اعلی با اجداد گرامش محشور شد. برای آن بزرگوار، سعادت و راحت و برای ما و امت ما، تأسف و تأثر و اندوه.
آقای طالقانی یک عمر در جهاد و روشنگری و ارشاد گذراند. او یک شخصیتی بود که از حبسی به حبس و از رنجی به رنج دیگر در رفت و آمد بود؛ و هیچ گاه در جهاد بزرگ خود سستی و سردی نداشت. من انتظار نداشتم که بمانم و دوستان عزیز و پر ارج خودم را یکی پس از دیگری از دست بدهم. او برای اسلام به منزله حضرت ابوذر بود؛ زبان گویای او، چون شمشیر مالک اشتر بود؛ بُرنده بود و کوبنده. مرگ او زودرس بود و عمر او با برکت. رحمت خداوند بر پدر بزرگوار او، که در رأس پرهیزکاران بود، و بر روان خودش که بازوی توانای اسلام. من به امت اسلام و ملت ایران و عائله ارجمند و بازماندگان او، این ضایعه بزرگ را تسلیت میدهم. رحمت بر او و بر همه مجاهدان راه حق.»
منبع: ایسنا