قابهایی که هرکدام قصهای دارند و کسی بهتر از خالقشان نمیتواند آنها را روایت کند. برای شنیدن این روایتها به دفتر کار این عکاس جنگ در کوچهپسکوچههای محله یوسفآباد رفتیم. جایی که در و دیوارش با عکسهایی از نخلهای بیسر خرمشهر، موشکباران تهران، خاکریزهای جبهه و نیزارهای هویزه پوشانده شده است. غضبانپور مثل همه جنوبیها خونگرم و خوشصحبت است. با ته لهجه جنوبی خاطراتش از روزهای موشکباران تهران را روایت میکند. روزهای غمباری که آسمان و زمین تهران میزبان موشکهای عراقی شد.
جزو معدود عکاسانی هستید که از موشکباران تهران کتاب تصویری منتشر کردهاید. آن عکسها را چگونه تهیه کردید؟
آن سالها عکاس ستاد تبلیغات جنگ بودم و در زمان موشکباران تهران یک تیم از عکاسهایی که همدورهای ما بودند و با هم رفاقت داشتیم، به ستاد میآمدند و همین که صدای آژیر قرمز بلند میشد، با ماشین به سرعت به طرف صدای انفجار حرکت میکردیم یا به دنبال رد دود موشک میرفتیم و در مسیر با بیسیم، محل دقیق اصابت موشک را به ما اطلاع میدادند. برای همین خیلی وقتها قبل از نیروهای امدادی و آتشنشانی به محل میرسیدیم.
روزهای پر التهاب تهران را با مجموعه عکسهایی از موشکباران این شهر در کتابی به نام «آسمان و زمین تهران» به تصویر کشیدهاید. از تصاویر این کتاب بگویید.
موشکهای عراقی بدون هدفگیری مشخصی، بر محلههای تهران و خانههای مردم بیدفاع فرود میآمدند. بخشی از عکسهای کتاب تصاویر ویرانی محلههای نظامآباد، خیابانهای خیام، وحیدیه، پیروزی، تهراننو و قریب و میدانهای امام حسین (ع) و بهارستان و آواربرداری و فعالیت امدادگران است و برخی عکسها از سنگرهای خیابانی که مردم با گونیهای خاک درست کرده بودند و پوشیده شدن پنجره و دیوار بانکها و ادارههای دولتی با گونیهای خاک گرفته شده است.
نخستین عکس این کتاب، خط سفید کج و معوجی است که نشانگر دود به جا مانده از موشک در آسمان است و آخرین تصویر که تنها عکس رنگی کتاب است قابی از خرید ماهی قرمز شبعید است. به نظر میرسد چیدمان تصاویر و تدوین کتاب هدفمند است.
بله کتاب با تصویری از نخستین لحظات بمباران یعنی پس از اعلام وضعیت قرمز وقتی مردم به آسمان نگاه میکردند و ردی به رنگ دود میدیدند شروع میشود؛ تصاویر میانی کتاب چیده شدن گونیهای خاک بر روی هم بهصورت سنگر، ایجاد پناهگاهها و چسباندن چسبهای ضربدری بر روی شیشهها، موجی از ویرانی، غم، بهت و ترس و شباهت شهر به میدان جنگ را حکایت میکند و در انتها با آرام شدن پایتخت و برگشتن به جریان عادی زندگی، با عکس رنگی خرید ماهی قرمز و نوید آمدن بهار، به پایان میرسد. این را هم اضافه کنم که برخلاف تصور ما مسیر موشک مستقیم نبود و از رد دود پیدا بود که موشک در آسمان میچرخید و سرگردان بود و بعد انگار که سوختش تمام شده باشد، بیهدف سقوط میکرد. مردم به خاطر این بیهدفی و سرگردانی میگفتند «موشک گیجه»!
همه عکسهای این کتاب در روز گرفته شده، شبها امکان عکاسی نداشتید؟
در شب نمیتوانستیم عکاسی کنیم، چون به ۲ دلیل نمیشد از فلاش استفاده کرد. اول اینکه نور فلاکش کسانی را که در جنگ آسیب دیده بودند، بسیار اذیت میکرد و باعث میشد عصبی شوند و دوم اینکه شبها شهر تاریک و حتی چراغ خیابانها خاموش بود و نباید هیچ نوری منتشر میشد. یادم است هنگام رانندگی در شب اگر کسی حواسش نبود و چراغ ماشین را روشن میکرد مردم هو میکشیدند و میگفتند چراغتو خاموش کن.
خانهها هم تاریک بود؟
بله در روزهای موشکباران، حتی اگر برق قطع نشده بود، مردم از ترس حمله هوایی صدام شبها چراغ روشن نمیکردند، به جای آن شمع یا چراغ گردسوز روشن میکردند و پنجرهها را هم با مقوا، روزنامه یا پتو میپوشاندند تا هم نور به بیرون درز نکند و هم اینکه اگر بر اثر انفجار شیشه شکست تکههایش مثل ترکش به اطراف پراکنده نشود.
چرا تصاویر کتاب همه سیاه و سفید است؟
برخی عکسها را با نگاتیو رنگی و برخی را با سیاه و سفید گرفتم، اما به خاطر شدت حزن و غمی که پیکرهای خونین منتقل میکردند، همه را سیاه و سفید چاپ کردم.
کدام یک از عکسهای کتاب را بیشتر دوست دارید؟
یک عکس مربوط به مادری که زیر آوار است و فقط صورتش بیرون مانده و نوری روی چهرهاش افتاده. این عکس حس عجیبی را منتقل میکند انگار که بین مرگ و زندگی است. اما قابی از نجات یک بچه که یکی از امدادگران او را از زیر آوار بیرون کشیده و سراسیمه بچه را زیر بغل زده و در حالی که به طرف آمبولانس میدود با انگشتش خاک را از دهان بچه بیرون میآورد. این عکس را هم خیلی دوست دارم، چون پیام بازگشت به زندگی دارد.
اما موشکباران تهران تا آخر فروردین ماه سال ۶۷ ادامه داشت. چرا تصویر آخر کتاب پیام امید و شادی را باید به مخاطب منتقل کند؟
به ۲ دلیل اول اینکه شدت حملات موشکی در اسفند ماه خیلی زیاد بود، اما در فروردین ماه از حجم حملات کمتر و دوم اینکه شایعه شده بود که صدام به مناسبت عید نوروز ۲۴ ساعت آتشبس اعلام کرده و همین شایعه برای مردمی که روزهای متوالی زیر موشکباران بودند، شادیبخش بود.
موشکباران کدام محله سهمگینتر بود؟
وقتی موشک در محله تهراننو و بیمارستان بهرامی اصابت کرد ما آنجا بودیم. موشک درست به وسط آشپزخانه بیمارستان و نزدیک مهدکودک خورد. بیشتر پیکرهایی که بیرون میآوردند بچههای خردسال بودند. از شدت حزن و اندوه نمیتوانستم عکاسی کنم. اصلاً نمیدانستم باید عکاسی کنم یا امدادگری. صحنههای جلو چشمم به قدری تلخ بود که تا یک ساعت شوکه بودم. موشکباران میدان امام حسین (ع) هم خیلی تکاندهنده و شبیه قتل عام کودکان بود. موشک در خیابان شهرستانی وسط خانهای خورده بود که بچههای محله برای بازی در آنجا دور هم جمع شده بودند.
گفتید در موشکباران محله تهراننو آنجا حضور داشتید، حضورتان اتفاقی بود؟
بله. صدام حلبچه را شیمیایی زده بود و با یکی از همکاران و راننده اداره میخواستیم به حلبچه برویم. سر راه راننده میخواست از خانهشان که در محله تهراننو بود چیزی بردارد با هم دم در خانهشان رفتیم. همین که راه افتادیم درست ۱۰ ثانیه بعد یک موشک به جایی که پارک کرده بودیم اصابت کرد. در حالی که از این شانسی زنده ماندن شوکه بودم، بیخیال رفتن به حلبچه شدم و شروع به امدادگری و عکاسی کردم تا بچههای عکاس سر رسیدند و فردایش به حلبچه رفتم.
تأثیرگذارترین صحنهای که آن روزها دیدید چه بود؟
در میدان حر، مادری طفل چند ماههاش را در آغوش گرفته و بدنش را در برابر آوار سپر نوزادش کرده بود. به خاطر این کار مادر، نوزاد نجات پیدا کرد، اما متأسفانه مادر جانش را از دست داد.
در آن روزگار بهت و غم تهران، صحنههای زیبا و شیرین هم دیدید؟
بله یکبار وقت غروب که جلو در ستاد خواستم سوار موتور شوم تنها ماشینی که از دور میآمد، توجهم را جلب کرد. یک بی. ام؛ و قدیمی که با دو شاخه گل تزیین شده بود. نزدیکتر که شدند دیدم عروس و داماد هستند. به تنهایی و بدون اینکه کسی بدرقه یا همراهیشان کند، میرفتند و مثل دو تا مرغ عشق گل میگفتند و میشنیدند. وسط این همه هراس و اضطراب که هر لحظه ممکن بود موشکی به ماشینشان بخورد این صحنه برایم خیلی شیرین و جذاب بود البته عکس نگرفتم، چون نگران بودم با گرفتن عکس خلوتشان را به هم بزنم. یک صحنه دیگر هم در موشکباران نظامآباد برایم جالب بود. پیرمردی را دیدم که درچند متری زخمیها و اجساد به زحمت قفس درب و داغان پرندهای را از زیر آوار بیرون آورده بود. داخل قفس دو تا مرغ عشق بود و پیرمرد با عشق به آنها آب و دانه میداد.
از آغاز جنگ در جبهه بودید و هنوز هم در مناطق جنگی در برنامههای تفحص پیکر شهدا عکاسی میکنید. جنگ چه یادگاری در زندگی شما به جا گذاشته است؟
فقط یک جمله بگویم که جنگ، زندگی کردن و لذت بردن از زندگی را از یادم برده؛ به قدری روح و روانم را آزرده که بدون قرص آرامبخش، یک شب خواب راحت ندارم.
برای اینکه از این حال و هوا دور شویم، از ماجرای عکاس شدنتان بگویید. جایی گفتهاید از ۱۰ سالگی از عکاسی نان درآوردهاید.
بله. من قبل از مدرسه در مکتبخانه روستا درس میخواندم و آنجا روی زمین مینشستیم. به خاطر رطوبت زمین از کلاس سوم دبستان رماتیسم مفصلی گرفتم. یک روز صبح بیدار شدم و دیدم از کمر به پایین فلجم. وقتی در بیمارستان بستری شدم، یکی از اقوام به جای گل و کمپوت برایم یک آلبوم آورد. به خاطر این آلبوم توجهم به عکاسی جلب شد. کارنامه کلاس پنجم را که گرفتم پایم را در یک کفش کردم که دوربین میخواهم. خانوادهام یک دوربین پولاروید برایم گرفتند. عکاسی را با دو حلقه عکس سیاه و سفید شروع کردم. وقتی عکس میگرفتم فیلمها را درمیآوردم و زیر نورخورشید نگاه میکردم، ولی چیزی نمیدیدم. فیلمها را به عکاسخانه بردم تا ظاهر کنند. همه فیلمها، چون نور خورده بود، سوخته بود. یاد گرفتم که نباید دوربین را باز و فیلمها را نگاه کنم. همان سال با پدربزرگم به مشهد رفتم و در مهمانسرا از مسافران عکاسی میکردم و پول میگرفتم. بعد که به شهرمان برگشتیم با دوچرخه به روستاهای اطراف میرفتم و از مردم عکاسی میکردم. از آن زمان دیگر از عکاسی پول درآوردم. بعدها لیسانس عکاسی از دانشگاه هنر گرفتم و کارم را حرفهای ادامه دادم.
اطلاعات فوری: جاسم غضبانپور
تولد: سال ۱۳۴۲ در خرمشهر
زمینه فعالیت: عکاسی مستند، عکاسی جنگ، عکاسی معماری، عکاسی اجتماعی، عکاسی هوایی
ویژگی: چاپ دهها جلد کتاب تصویری در حوزه دفاع مقدس، معماری، مستند اجتماعی از جمله گزارش تصویری حلبچه، مجموعه کتابهای جنگ تحمیلی (۶ جلدی)، صنعت نفت ایران، همه با هم (گزارش تصویری از فعالیتهای جهاد سازندگی)، ۲۰ سال عکاسی فیلم در ایران، نمایشگاه عکس عکاسان ایران در فرانسه، طوفان صحرا، جنگ در خلیجفارس، بم، از نوروز تا نوروز.
بیشتر بخوانید
منبع : همشهری آنلاین