محبوبش رقیه(س) بود، نام رقیه(س) را که می شنید چشمه اشکی بود که از چشمانش روان می شد. ترس با دل و جانش میانه ای نداشت، چون مولایش علی(ع) دلیر بود. حساب و کتاب همه چیز را داشت و از مردانگی هم چیزی کم نداشت.
روزهایی که سوریه شلوغ شده بود، بی تاب رفتن بود. آنقدر که گاهی صدای گریه هایش را میان نماز شب هایش می شنیدی و تمام آن گریه ها بوی رفتن میداد.
کارهای اعزامش جور نمیشد، احساس من این بود که همه یک جوری دست به سرش میکنند از این موضوع خیلی ناراحت بود، یکبار گفت: دیگر به هیچ کس برای رفتن به سوریه رو نمیزنم. آن روز وقتی به حرم حضرت رضا (ع) وارد شدیم حال عجیبی داشت، چشمهایش برق خاصی میزد؛ وارد صحن که شدیم رو به حرم سلام داد و تا پنجره فولاد گریه کنان با حالت تند راه رفت.
نمیدانم چه بر او گذشت و چقدر اصرار کرد که بعد از آن زیارت خیالش راحت بود که حاجتش را از امام رضا (ع) گرفته. به من گفت: حاجتم را گرفتم تا ماه دیگر اعزام میشوم، شک نکن.
انگار دلش محکم شده بود. گفت: امام رضا (ع) پارتیام شد.
درست ماه بعد اعزام شد همانطور که امام رضا (ع) بهش گفته بود و دقیقاً روز شهادت امام رضا (ع) هم شهید شد. او هر پنجشنبه بعدازظهر به بلوک ۳۰ مدافعان حرم بهشت رضا (ع) مشهد میرفت و زیارت عاشورا میخواند و الان هم در همان محل به خاک سپرده شده است.
بعد از شهادتش از او یک عکس خندان منتشر شد، بهخاطر همین هم شد شهید خندان مشهدیها و چون در روز شهادت آقا علی بن موسیالرضا (ع) شهید شد، به نام شهید امام رضایی معروف شد.
آقا حسین در جوار امام رضا(ع) فقط حاجت نگرفت بلکه دل و جانش نیز باهم شفا گرفت.
بخشی از خاطرات همسر شهید حسین محرابی( شهید خندان مشهدی ها)