پس از گذر از خیابانها و کوچههای محله به منزل شهید سرایداران میرسیم که دیوارهای آن با بنرها و پیامهای تسلیت پوشانده شده است.
وارد خانه شهید سرایداران (پدر آرتین) میشویم، خانهای کوچک و البته با صفا، دور تا دور سالن پذیرایی اقوام و آشنایان نشسته اند و در گوشهای هم «آرتین» کوچولو در حال بازی با اسباب بازی هایش... فقط جای پدر و مادر و برادرش آرشام خالی است...
نگاههای معصومانه «آرتین»، همه را یاد مظلومیت فرزندان شهدا میاندازد، یاد پدر، مادر و برادر شهیدش، آری سخن از «آرتین» سرایداران است که این روزها همه و همه در مظلومیت و در معصومیتش میسوزند.
نگاهم به نگاههای آرتین گره میخورد، تصور اینکه در زمان به شهادت رسیدن پدر، مادر و برادرش در حرم شاهچراغ (ع) بر این کودک چه گذشته است، دیوانه ام میکند. اینکه اکنون در فکر و خیال بچگانه اش چه میگذرد و چندین سوال دیگر، همگی به ذهنم خطور میکند.
سردار حبیبی فرمانده انتظامی استان فارس به مانند یک دوست و همبازی آرتین در کنار او مینشیند و با زبان کودکانه با او سخن میگوید، با اسباب بازی هایش بازی میکند و هر کاری که آرتین از او میخواهد انجام میدهد و این اقدام سردار باعث خوشحالی آرتین میشود.
نزدیک به ۱۰ تا ۱۵ دقیقه فضای خانه به همین منوال میگذرد، صدای خندههای آرتین و صحبتهای زیبای سردار حبیبی با او در خانه میپیچد.
در این فکر هستم که شاید برای چند دقیقه هم که شده آرتین جای خالی پدر، مادر و برادرش را حس نمیکند و غرق در فضای کودکانه خود در کنار اسباب بازی هایش خوش میگذراند.
سردار حبیبی با خواهر آرتین سخن میگوید، به او دلداری میدهد و از او میخواهد که در این مصیبت صبر پیشه کند.
هر از چند گاهی فضای خانه به سمت گریه میرود، مگر میشود مظلومیت و نگاههای معصومانه آرتین را دید و بتوان جلوی اشکها و بغضهای گلو را گرفت؟
سردار حبیبی با همان عطوفت و مهربانی، دست نوازش بر سر آرتین کوچولو میکشد و بوسه بر صورت زیبا و معصومانه اش میزند و از او خداحافظی میکند.
غروب چهارشنبه ۴ آبانماه ۱۴۰۱، یک تروریست وابسته به گروههای تکفیری با استفاده از سلاح گرم به حرم مطهر حضرت احمد بن موسی شاهچراغ (ع) حمله کرد که بر اساس آخرین اعلام از سوی مسئولان، در این حادثه، ۱۳ نفر شهید و ۳۰ نفر مجروح شدند.