زن ۳۸ ساله درباره روزگار تلخ خود به کارشناس اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد توضیح داد.

از مدتی قبل رفتار و گفتار همسرم به کلی تغییر کرد به طوری که انگار «جادو» شده باشم. وقتی آن تهمت ناروا را به من زد دیگر نتوانستم تحمل کنم و به همین دلیل برای چاره اندیشی به کلانتری آمدم این درحالی بود که همسرم مدام از من انتقاد می‌کرد و مدعی بود که باید با یک زن پاک ازدواج کند.

زن ۳۸ ساله در حالی که بیان می‌کرد تقدیر من با بدبختی گره خورده است، اما‌ ای کاش زودتر به دایره مشاوره و مددکاری اجتماعی کلانتری می‌آمدم، درباره روزگار تلخ خود به کارشناس اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد توضیح داد: اولین فرزند یک خانواده ۵ نفره هستم که پدرم از اتباع خارجی است و به همین دلیل هم مادرم شناسنامه‌های من و ۲ خواهر دیگرم را به نام خودش گرفته است. از روزی که به خاطر دارم همواره مشاجره و درگیری بین پدر و مادرم وجود داشت؛ چرا که مادرم معتقد بود فریب چرب زبانی و دروغگویی‌های پدرم را خورده است.

خلاصه پدرم با ارثیه مادرم گاو و گوسفند خریده و در زمین‌های کشاورزی مشغول کار بود، ولی مدام مادرم را سرزنش می‌کرد که همه فرزندانش دختر هستند. به همین دلیل من هر روز با پدرم به زمین‌های کشاورزی می‌رفتم تا مانند یک پسر به او کمک کنم! که مادرم از نیش و کنایه‌های او در امان باشد. اگرچه مادرم در خانه قالی بافی می‌کرد، ولی پدرم چیزی برای ما نمی‌خرید و حتی لباس‌های دیگران را به ما می‌پوشاند چرا که معتقد بود فقط برای فرزند پسر باید هزینه کرد.

در این شرایط مادرم با گریه و التماس و تحمل کتک کاری‌های پدرم، بالاخره موفق شد مرا در مدرسه ثبت نام کند و تا کلاس پنجم درس خواندم، اما یک روز وقتی از مدرسه به خانه بازگشتم مردی که از دوستان پدرم بود و در خانه ما حضور داشت، مرا با خود به یک مکان زیارتی برد و در حالی که مبلغی پول به پدرم داده بود مرا به عقد خودش درآورد! حالا من سومین زن «نعمت» بودم و دو همسر دیگر او در خانه‌های جداگانه زندگی می‌کردند. شوهرم ۸ فرزند داشت و مرا به شدت اذیت می‌کرد، چون معتقد بود پول زیادی به پدرم داده است! خلاصه ۵ سال بعد «نعمت» از دنیا رفت و با ارثیه‌ای که به من رسید در پی یافتن مادرم برآمدم.

او در روزی که پدرم مرا به «نعمت» شوهر داد به حالت قهر از خانه بیرون رفت و دیگر خبری از او نداشتم. بعد از مدتی جست وجو فهمیدم که او به خاطر این رفتار پدرم و به دلیل گریه‌های زیاد سکته کرده و از دنیا رفته است.

پیامک‌های مرموز! از مدتی قبل رفتار و گفتار همسرم به کلی تغییر کرد به طوری که انگار «جادو» شده باشد. وقتی آن تهمت ناروا را به من زد دیگر نتوانستم تحمل کنم و به همین دلیل برای چاره اندیشی به کلانتری آمدم این درحالی بود که همسرم مدام از من انتقاد می‌کرد و مدعی بود که باید با یک زن پاک ازدواج کند، اما ... به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، زن ۳۸ ساله در حالی که بیان می‌کرد تقدیر من با بدبختی گره خورده است، اما‌ای کاش زودتر به دایره مشاوره و مددکاری اجتماعی کلانتری می‌آمدم، درباره روزگار تلخ خود به کارشناس اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد توضیح داد: اولین فرزند یک خانواده ۵ نفره هستم که پدرم از اتباع خارجی است و به همین دلیل هم مادرم شناسنامه‌های من و ۲ خواهر دیگرم را به نام خودش گرفته است.

از روزی که به خاطر دارم همواره مشاجره و درگیری بین پدر و مادرم وجود داشت؛ چرا که مادرم معتقد بود فریب چرب زبانی و دروغگویی‌های پدرم را خورده است. خلاصه پدرم با ارثیه مادرم گاو و گوسفند خریده و در زمین‌های کشاورزی مشغول کار بود، ولی مدام مادرم را سرزنش می‌کرد که همه فرزندانش دختر هستند. به همین دلیل من هر روز با پدرم به زمین‌های کشاورزی می‌رفتم تا مانند یک پسر به او کمک کنم! که مادرم از نیش و کنایه‌های او در امان باشد.

اگرچه مادرم در خانه قالی بافی می‌کرد، ولی پدرم چیزی برای ما نمی‌خرید و حتی لباس‌های دیگران را به ما می‌پوشاند چرا که معتقد بود فقط برای فرزند پسر باید هزینه کرد. در این شرایط مادرم با گریه و التماس و تحمل کتک کاری‌های پدرم، بالاخره موفق شد مرا در مدرسه ثبت نام کند و تا کلاس پنجم درس خواندم، اما یک روز وقتی از مدرسه به خانه بازگشتم مردی که از دوستان پدرم بود و در خانه ما حضور داشت، مرا با خود به یک مکان زیارتی برد و در حالی که مبلغی پول به پدرم داده بود مرا به عقد خودش درآورد! حالا من سومین زن «نعمت» بودم و دو همسر دیگر او در خانه‌های جداگانه زندگی می‌کردند. شوهرم ۸ فرزند داشت و مرا به شدت اذیت می‌کرد، چون معتقد بود پول زیادی به پدرم داده است! خلاصه ۵ سال بعد «نعمت» از دنیا رفت و با ارثیه‌ای که به من رسید در پی یافتن مادرم برآمدم.

او در روزی که پدرم مرا به «نعمت» شوهر داد به حالت قهر از خانه بیرون رفت و دیگر خبری از او نداشتم. بعد از مدتی جست وجو فهمیدم که او به خاطر این رفتار پدرم و به دلیل گریه‌های زیاد سکته کرده و از دنیا رفته است.

در این وضعیت پدرم یکی از خواهرانم را نیز به مرد دیگری فروخته بود، اما خواهر کوچک ترم از خانه فرار کرده و به مکان نامعلومی رفته بود. بالاخره بعد از مدتی خواهر کوچکم را پیدا کردم و با پول ارثیه، مغازه و خانه‌ای نقلی خریدم و با اجاره مغازه روزگار می‌گذراندم. تازه وارد ۲۰ سالگی شده بودم که روزی در بانک با مردی چرب زبان آشنا شدم و او با اصرار مرا به خانه ام رساند. از آن روز به بعد معاشرت من و «کریم» به جایی رسید که او از من وکالت گرفت تا مغازه را اجاره بدهد، ولی خانه و مغازه ام را فروخت و به یک باره ناپدید شد.

حالا من آواره کوچه و خیابان شده بودم و شب‌ها را در پارک یا پاتوق‌های مختلف به صبح می‌رساندم. در یکی از همین پاتوق‌ها بود که با «منصوره» آشنا شدم و به خانه او رفتم. «منصوره» زنی معتاد و توزیع کننده مواد مخدر بود من هم که درآمدی نداشتم با او همراهی کردم و به زنی معتاد تبدیل شدم. هنوز یک سال از این ماجرا نگذشته بود که روزی نیرو‌های انتظامی مرا با مقداری مواد مخدر صنعتی دستگیر کردند و این گونه به تحمل سه سال زندان محکوم شدم، اما یک سال بعد به خاطر این که سابقه نداشتم مشمول عفو شدم و از زندان بیرون آمدم.

در زندان حرفه خیاطی را آموخته بودم و با تسهیلاتی که از کمیته امداد گرفتم چرخ‌های صنعتی خریدم و کارگاه خیاطی راه اندازی کردم. طولی نکشید که خانه و خودرو هم خریدم و روزگارم بهتر شد. دیگر به دنبال مواد نرفتم و افرادی برایم کار می‌کردند. در همین روز‌ها با «قدیر» ازدواج کردم او سفارش‌های کارگاه را برایم می‌آورد ومدت‌ها بود که ازمن خواستگاری می‌کرد. او دو دختر داشت و همسرش را طلاق داده بود. یکی از دخترانش را عروس کردم و دیگری هم هنوز تحصیل می‌کند.

خلاصه روز‌های شیرینی را سپری می‌کردم تا این که مدتی قبل رفتار و گفتار همسرم به کلی تغییر کرد. مدام با نیش و کنایه مدعی می‌شد که باید با یک زن پاک ازدواج کند و من زن خوبی برایش نیستم. 

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱۴
در انتظار بررسی: ۰
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۳:۱۹ ۱۳ آذر ۱۴۰۱
فکر کنم یک داستان بی سر و ته بود تا واقعیت
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۸:۳۰ ۲۷ آبان ۱۴۰۱
، یه بار خودتون متن رو بخونید بعد پستش کنید ... دوجاش تکراریه آخرشم نامعلوم
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۹:۰۸ ۲۶ آبان ۱۴۰۱
نتیجه اش چی شد؟ گزارش ناقص بود......
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۴:۳۷ ۲۶ آبان ۱۴۰۱
خیلی بیخود بود.این چطور روایت کردنه!
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۹:۱۷ ۲۶ آبان ۱۴۰۱
آفرین به این دادگستری که با وکالت و بدون رضایت موکل اموالشو فروختن و خوردن
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۲:۲۲ ۲۹ آبان ۱۴۰۱
حتما وکالت در فروش داشته
Iran (Islamic Republic of)
منم
۰۹:۰۲ ۲۶ آبان ۱۴۰۱
اینکه همش تکراریه
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۵:۲۴ ۲۶ آبان ۱۴۰۱
چه ببمزه بود داستانش.
United Kingdom of Great Britain and Northern Ireland
ناشناس
۰۵:۱۱ ۲۶ آبان ۱۴۰۱
با این وضع ملت همدیگه رو نمیخورن خیلیه
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۰:۱۴ ۲۶ آبان ۱۴۰۱
چه سرنوشت تلخی
Iran (Islamic Republic of)
نرگس
۱۹:۰۵ ۲۶ آبان ۱۴۰۱
آره
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۱:۱۶ ۲۵ آبان ۱۴۰۱
این دیگه چه گزارش بی سر و ته ای بود! من که چیزی نفممیدم
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۹:۵۵ ۲۶ آبان ۱۴۰۱
واقعا که یه ذره دقت هم خوب چیزیه تا گزارش خوب تحویل مردم بدن
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۰:۰۲ ۲۵ آبان ۱۴۰۱
اعدام
آخرین اخبار