اینها بخشی از اظهارات زن ۴۹ سالهای است که برای کمک به دختر ۲۳ ساله اش دست به دامان قانون شده بود. این زن در حالی که حکم قضایی برای دستگیری دخترش را روی میز مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سپاد مشهد میگذاشت درباره سرگذشت تلخ خود گفت: در کلاس سوم راهنمایی درس و مدرسه را رها کردم و به امور خانه داری مشغول شدم تا این که «مراد» به خواستگاری ام آمد. آن زمان ۲۳ ساله بودم که پای سفره عقد نشستم و با او که شغل آزاد داشت، ازدواج کردم. حدود سه سال بعد دخترم در حالی به دنیا آمد که شوهرم به خاطر رفیق بازی هایش به مواد مخدر آلوده شده بود و من نمیتوانستم این شرایط را تحمل کنم. از همان زمان اختلافات ما شروع شد.
همسرم گاهی تلاش میکرد از مواد مخدر دوری کند، ولی این مدت بسیار کوتاه بود و دوباره به مصرف ادامه میداد تا این که دیگر کارد به استخوانم رسید و تصمیم به طلاق گرفتم. آن زمان «ماریا» ۱۲ ساله بود و من برای آن که سرپرستی قانونی دخترم را بگیرم، حاضر شدم مهریه ام را به همسرم ببخشم؛ چرا که خانواده «مراد» مدام مرا تهدید میکردند که حضانت «ماریا» را میگیرند و من نمیتوانستم حتی برای لحظهای به جدایی از دخترم فکر کنم! این بود که برای به دست آوردن دخترم به بسیاری از خواستههای خانواده «مراد» تن دادم و زندگی جدیدی را شروع کردم، اما «ماریا» روحیه حساس و شکنندهای داشت و با هر جمله یا رفتاری که مطابق میلش نبود، به شدت آزرده خاطر و ناراحت میشد.
من هم که نمیخواستم چشمان دخترم را گریان ببینم همه خواسته هایش را برآورده میکردم تا کمبود مهر پدری را احساس نکند، ولی متاسفانه دخترم که در سن نوجوانی قرار داشت از این شرایط و دلسوزیهای من نهایت سوء استفاده را میکرد. او با دوستانش به تفریح و گشت و گذار میرفت و به دختری خوشگذران تبدیل شده بود تا حدی که دیگر درس و مدرسه را هم رها کرد و بیشتر اوقاتش را با دوستان نابابش میگذراند! در همین روزها هم با پسر جوانی به نام «کمال» آشنا شده بود و با او بیرون میرفت. من هرچه با او صحبت میکردم تا دست از این رفتارهای ناشایست بردارد، هیچ فایدهای نداشت.
از سوی دیگر هم نمیتوانستم درباره کارهای دخترم با کسی درد دل کنم؛ چرا که میترسیدم خانواده «مراد» از این موضوع مطلع شوند و مرا سرزنش کنند و به این ترتیب دخترم نیز تحقیر شود. خلاصه او در ۱۹ سالگی در حالی با «کمال» ازدواج کرد که من به شدت مخالف ازدواج آنها بودم، چون او نیز پسر سر به راهی نبود. با وجود این، زندگی مشترک آنها دو سال بیشتر دوام نداشت و «ماریا» در حالی با یک دختر زیبای کوچک به خانه ام بازگشت که به شدت به مواد مخدر صنعتی آلوده شده بود! اگرچه او قبل از ازدواج نیز با دوستانش مواد مخدر مصرف میکرد، اما حالا اوضاع تاسف باری داشت.
این در حالی بود که من هم بعد از ازدواج دخترم به عقد موقت مردی درآمده بودم تا از این تنهایی بگریزم، ولی دیگر با بازگشت دخترم، اوضاع فرق میکرد. به همین دلیل از همسر دومم نیز جدا شدم تا دوباره از دختر و نوه ام مراقبت کنم. چند بار او را در مراکز ترک اعتیاد خصوصی بستری کردم، ولی تاثیری نداشت.
«ماریا» به محض این که از مرکز ترک اعتیاد بیرون میآمد دوباره لوازم استعمال مواد مخدر صنعتی را به دست میگرفت. دلم خیلی برای نوه کوچکم میسوخت، خوب میدانستم سرنوشت او نیز همانند من و مادرش خواهد شد، اما هیچ کار دیگری از دستم برنمی آمد. در یکی از همین روزها بود که برای آخرین بار وقتی از مرکز ترک اعتیاد بیرون آمد دیگر او را ندیدم. به هر جایی که به نظرم میرسید سرزدم. به همه پاتوقهای مصرف مواد مخدر رفتم، اما اثری از دخترم نیافتم تا این که پس از حدود دو ماه جست وجو روزی به طور اتفاقی او را در یکی از چهارراههای بولوار خیام دیدم که با دود کردن «اسپند» از رانندگان خودروهای عبوری گدایی میکرد. اشک در چشمانم حلقه زد.
او را به آغوش کشیدم وهای های گریه کردم، ولی دخترم حال مناسبی نداشت، حتی نمیتوانست دست هایش را برای آغوش مادرش باز کند. او به زنی کارتن خواب تبدیل شده بود و حتی دخترش نیز از او خجالت میکشید. آن روز «ماریا» به آرامی از من جدا شد، ولی فهمیدم که او در همین منطقه گدایی میکند! بالاخره به دادسرای انقلاب اسلامی مراجعه کردم و از قانون برای انتقال دخترم به مرکز ترک اعتیاد دولتی کمک خواستم. آنها نیز مرا یاری کردند و حکم به دستگیری دخترم دادند. حالا نیز به کلانتری آمده ام تا با کمک شما دخترم را از شرایط اسفبار نجات دهم و ...
گزارشها حاکی از آن است که با صدور دستوری از سوی سرگرد جعفر عامری (رئیس کلانتری سپاد) اقدامات قانونی برای دستگیری و انتقال «ماریا» به مرکز ترک اعتیاد انجام شد.