در مخمصه بدی افتاده ام به طوری که دیگر نمیتوانم به زندگی مشترک با همسرم ادامه بدهم و از سوی دیگر نیز خانواده ام طلاق را حادثهای زشت و شرم آور تلقی میکنند که رسوایی به بار میآورد، این درحالی است که رفتار و گفتار شوهرم با دختر ۲۰ ساله ام به ماجرایی زجرآور تبدیل شده است.
زن ۵۰ ساله با بیان این که دخترم حاضر نیست به خانه بازگردد و ما را تهدید به خودکشی میکند! درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی گفت: پدرم اگرچه مردی کارگر بود و سواد هم نداشت، اما در میان آشنایان و فامیل از احترام خاصی برخوردار بود و دیگران به خاطر صداقت و ایمان پدرم کلامش را قبول داشتند و نظرات و قضاوتهای او را میپذیرفتند.
در همین حال پدرم به تحصیل فرزندانش اهمیت زیادی میداد به گونهای که همه خواهر و برادرانم تحصیلات عالی دارند من هم با راهنمایی و تاکید پدرم تا مقطع کاردانی تحصیل کردم و سپس در یکی از هتل آپارتمانهای مشهد مشغول کار شدم.
در سن ۲۸ سالگی «ناصر» به خواستگاری ام آمد. اگرچه او فقط تا مقطع ابتدایی درس خوانده بود و در یک کارگاه دوزندگی کار میکرد، اما من با وجود آن که خواستگاران دیگری هم داشتم به ازدواج با او رضایت دادم چرا که شغل و تحصیل برای من مهم نبود و تنها میخواستم همسر آینده ام حلال وحرام شرعی را رعایت کند.
خلاصه در حالی پای سفره عقد نشستم که خانواده ناصر از نظر مالی و فرهنگی نیز در سطح پایینی قرار داشتند.
بعد از آغاز زندگی مشترک، همسرم به هر بهانهای سرکار نمیرفت و منتظر بود تا پس اندازش تمام شود و دوباره چند روز به سرکار برود با وجود این من موضوع را جدی نمیگرفتم، چون درآمد من برای هزینههای زندگی کافی بود.
خلاصه در شرایطی که برای تامین مخارج زندگی تلاش میکردم تا دست نیاز نزد دیگران دراز نکنیم، همسرم بیشتر اوقاتش را در خانه میگذراند و ادعا میکرد من وقت کافی را برای تربیت فرزندانم اختصاص نمیدهم و آنها در آینده و در زندگی مشترک خود دچار مشکل میشوند! این ادعاها به جایی رسید که دیگر ناصر به بهانه آموزش مهارتهای زندگی، فرزندانم را کتک میزد و مرا نیز به شدت تحقیر و سرزنش میکرد.
رفتارهای او دیگر قابل تحمل نبود حتی او یک روز پسر ۱۳ ساله ام را با این بهانه که موهایش بلند است کتک زد که به ناچار من و دختر ۱۹ ساله ام دخالت کردیم و در نهایت ناصر را از خانه بیرون انداختیم.
او با مظلوم نمایی نزد خانواده من رفت و با این بهانه که احترام شوهرم را زیر پا میگذارم و فرزندانم را تحریک میکنم، تلاش کرد تا مرا زنی خودخواه و مغرور جلوه دهد به همین دلیل و برای جلوگیری از شدت اختلافات خانوادگی به ناچار با او آشتی کردم، ولی همسرم دست از رفتارهایش برنداشت و هر روز با بهانههای واهی دختر و پسرم را کتک میزد، اما این ماجرا از روزی وحشتناکتر شد که دختر جوانم با من تماس گرفت و مدعی شد به خاطر درگیری با پدرش قصد دارد برای همیشه خانه را ترک کند! هرچه سوال کردم تا انگیزه اش از ترک منزل را متوجه شوم، دخترم پاسخی نداد.
به همین دلیل از او خواستم تا به خانه مادرم برود! آن روز وقتی از سرکار به منزل مادرم رفتم و علت ماجرا را از او پرسیدم باز هم از پاسخگویی طفره رفت تا این که بالاخره بعد از کنکاشهای زیاد متوجه شدم پدرش قصد داشته برخی روابط خصوصی یک زوج جوان بعد از ازدواج را برای دخترم توضیح بدهد که با ترشرویی و رفتار توهین آمیز دخترم رو به رو شده است! دخترم که انتظار شنیدن جملات شرم آور را نداشت به پدرش اجازه نداده بود بیشتر از این درباره روابط زوجین در زندگی مشترک سخن بگوید و اکنون نیز تهدید میکند که اگر او را مجبور به بازگشت کنم دست به کاری جبران ناپذیر (خودکشی) میزند به همین دلیل در مخمصه عجیبی افتاده ام و نمیتوانم دلیل این رفتارهای زشت و کتک کاریهای همسرم را بفهمم.
این در حالی است که من هم دیگر تحمل ادامه این زندگی مشترک را ندارم و در حالی تصمیم به «طلاق» گرفته ام که خانواده ام این موضوع را یک رسوایی بزرگ میدانند و حتی حاضر نیستند از زبان من کلمه «طلاق» را بشنوند، ولیای کاش ...
با صدور دستور و راهنماییهای سرگرد «جواد یعقوبی» (رئیس کلانتری طبرسی شمالی) بررسیهای علمی و روان شناختی این ماجرا با دعوت از خانواده این زن میان سال در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری آغاز شد.