صبح آن روز، وقتی چشمانم را باز کردم تا به محل کار بروم پیامهای دوستم را دیدم که پشت سر هم فرستاده است. این برای من خیلی تعجبآور نبود. زیرا زندگی در غرب آسیا به معنای آغاز روز با خبرهای فوری است؛ بهویژه اینکه پس از جنگ سوریه؛ بیدار شدن با اخباری مانند انفجار بمب به روال عادی زندگیم تبدیل شده بود. بار اول که پیامها را خواندم، جریان را بدرستی متوجه نشدم. پیام اول: «اخبار فوری را ببینید، قاسم سلیمانی در عراق به همراه مهندس المهدی ترور شد.» وقتی این پیام را خواندم، با خودم گفتم: «نه بابا، این باز یک خبر جعلی رسانههای غربیه». بعد پیام دوم آمد: سازمان اطلاعات عراق ممکن است در این حادثه دست داشته باشد.
بعضی اطلاعات به بیرون درز کرده. اول رسانههای عربی را چک کنید.» بعد از پیام دوم یواش یواش موضوع را متوجه شدم. نه این خبر نمیتواند واقعیت داشته باشد، سریع پشت کامپیوترم نشستم و رسانههای عرب را رصد کردم. بله درست بود، قاسم سلیمانی و مهندس المهدی شهید شده بودند. باور کردن خبر خیلی سخت بود. کمی بیشتر نشستم. احساس کرختی میکردم. انگار در خلا عمیقی قرار داشتم و با بهت زدگی منتظر ماندم. انتظار تکذیبه داشتم بارها در موتور جستجو نوشتم: «تکذیبیه کشته شدن قاسم سلیمانی»، ولی نتایج به خبر واقعی منتهی میشد. این بار به فارسی «اخبار جعلی درباره قاسم سلیمانی» را جستجو کردم، نتیجه همان شد. به زبان عربی «اخبار رسانههای غربی در مورد قاسم سلیمانی» را جستجو کردم، ولی نتیجه یکی بود. 'شهید شده بود'. دیگر نتوانستم جلوی اشکهایم را بگیرم و به سمت پدرم دویدم. گفتم بابا قاسم سلیمانی شهید شد. اکنون همه خانواده موضوع را فهمیدند.
همه در سکوت سعی میکردند بفهمند چه اتفاقی رخ داده و اخبار را چک میکردند: «بابا واقعاً سلیمانی را شهید کردند؟ پسرخاله ام که آن روزها مهمان ما بود با دیدن وضعیت از ما پرسید: آشنای خیلی نزدیک بود؟ ما به یکدیگر نگاه کردیم. جواب این سوال چه بود؟ میزان علاقه من به این فرمانده که حتی یک بار هم او را از نزدیک ندیده ام چقدر بود؟ دلیل اشک ریختن اعضای خانواده ام چه بود؟ خیلی نزدیک بودیم؟ این خبر چه تاثیری داشت که امروز حال ما را خراب کرد؟ وقتی پدرم نتوانست جلوی هق هق هایش را بگیرد به آشپزخانه رفت. دلیل گریه پدرم برای اولین بار چه بود؟ قاسم سلیمانی چه کرده که خانه ما امروز خانه عزا شده؟ یه سری سوال از ذهنم رد شد. سوریه چه خواهد شد؟ چه کسی مدافعان حرم را تشویق به دفاع از حرم مقدس حضرت زینب در دمشق خواهد کرد جایی که دیگر کسی جرات رفتن به آنجا را ندارد؟ در مبارزه با داعش قاتل که دست پرورده آمریکاست چه کسی از سوریه دفاع خواهد کرد؟ فقط سوریه نیست که! گندکاری داعش در اربیل و عراق را چه کسی جمع خواهد کرد؟ چه کسی راه را برای کمک به فلسطین باز خواهد کرد؟ به هر کجای آسیای غربی بنگرم دست یاری قاسم سلیمانی هست ….
مطابق معمول در رسانههای اجتماعی دو جبهه تشکیل شد: جبهه حق و باطل. از یک سو پخش هزاران اخبار دروغ، تهمت توسط شبکههای تلویزونی وابسته به پنتاگون و رژیم صهیونیستی، از سوی دیگر منابعی که واقعیت قاسم سلیمانی را منعکس میکردند. از یک سو کسانی که عزادار شهید قاسم سلیمانی هستند، از سوی دیگر کسانی که در شادی پنتاگون سهیم اند. سلیمانی از همین الان تبدیل به مکتب شد. هنوز خونش در خاک عراق خشک نشده بود که مکتب قاسم سلیمانی بوجود آمد. برای شروع جهاد در شبکههای اجتماعی فوراً باید اقدام میکردیم. ما باید حقیقت را به زبانهای فارسی، عربی، ترکی و انگلیسی به اشتراک میگذاشتیم. تا جای ممکن با هر زبانی که بلدیم باید مبارزه میکردیم.
چند نفر از دوستان خبرنگار صحبت کردیم و تصمیم گرفتیم هر چقدر هم حمله کنند حقیقت را بنویسیم. حملات آنها زشت و تبدیل به توهین شده بود. اما شجاعت زیادی بخرج دادیم این فقط به برکت خون شهید قاسم سلیمانی بود. آنها با محتوای توهین آمیز و انتشار عکسهای هولناک از محل شهادت قاسم سلیمانی پاسخ میدادند. در آن لحظه بدون درنگ به سمت کامپیوتر آمدم با قدرت سلیمانی وار و با تمام تیزهوشی ام طوری مینوشتم که نمیفهمیدم از کجا به ذهنم تراوش میشد. «ما از او چیزی جز زیبایی نمیبینیم.» پستهای ما بازخورد مثبتی دریافت میکرد. خیلی از جوانان میپرسیدند: چرا قاسم سلیمانی را اینقدر دوست داری؟ گفتگوهای طولانی و پاسخ به سوالات زیاد. بسیاری از افراد در نهایت حقیقت را مییافتند. بله این مکتب سلیمانی بود. او در خاک و خون غلتیده شد. از خونش گلها دمیدند. مردمی که به کاخ سفید فروشنده ظلمت دلبسته بودند شکوفایی بهاری را دوست نداشتند. مبارزات ۲۲ ساله قاسم سلیمانی که به شهادت ختم شده بود بر لبان همگان جاری بود این موضوع باعث عصبانیت جریانات صهیونیستها که توانایی مقابله با شهید سلیمانی نداشتند شد. حالا بازتاب مجاهدتهای قاسم سلیمانی در نزد افکار عمومی و دنبال کنندگان پستها بخصوص طرفداران جبهه مقاومت را تصور کنید. شهید سلیمانی نه تنها در غرب آسیا بلکه در تمامی جهان تاثیرگذار بود.
موتورهای جستجو، رسانههای اجتماعی و ذهنها آمیخته با این سوالات بود: سردار قاسم سلیمانی حلقه محاصره موشکی اطراف رژیم اشغالگر را چگونه ساخت؟ "زیر چتر حمایتی سردار سلیمانی… سلاحها چگونه به غزه رسید؟ " نقش سلیمانی در جنگ ۳۳ روزه چه بود؟»، «نیروهای اشغالگر اسرائیل در غزه به خاطر موشکهای کورنت ارسالی سلیمانی چه واکنشی نشان میدادند!»، «جهاد اسلامی فلسطین: موشکهایی که به تلآویو شلیک شده سلاحها، پولها و غذای ما از ایران میآمد.» «واقعاً میگوید؟»، «از سنگ تا موشک: نقش سلیمانی در تکامل مقاومت فلسطین چه بود؟»
آگاهی و دانش با پرسش بدست میآید. این سوالات سلیمانی را جهانی کرده بود. حالا جبهه مقاومت بیشتر شناخته شده بود. ضمن تشریح کارهایی که رزمنده اسلام سلیمانی انجام داده بود فلسطین، یمن و سوریه بار دیگر به سرخط اخبار برگشته بود. این اولین بار بود که میلیونها نفر شنیدند قاسم سلیمانی در موضوع کودتای نافرجام سال ۲۰۱۶ به دولت ترکیه کمک کرده است. با انتقال آگاهی ذهنیت جدیدی در میان جوانان شکل میگرفت.
سردار سلیمانی که مسئول هماهنگی میان گروههای مقاومت بود در عین حال به انتفاضه فلسطین کمک میکرد. اینکه گروههای چپ فلسطینی عکس قاسم سلیمانی را با افتخار حمل میکردند، برای این گروهها در دنیا پیام داشت: اتحاد در برابر ظالمان، جبهه ضد آمریکایی و ضد صهیونیستی در کنار هم قوی است. وقتی طلال ناجی دبیرکل جبهه مردمی برای آزادی فلسطین گفت که ایران ۲۰ کشتی مملو از سلاح به کرانه باختری و غزه فرستاده و بیشتر مردم از این موضوع بی اطلاع اند. این خبر مثل بمب بین گروههای چپ پیچید. مکتب قاسم سلیمانی به اتحاد مظلومان در برابر ظالمان تاکید میکند.
اسامه حمدان، نماینده حماس در لبنان گفته بود که هیچ گروه فلسطینی در مورد محمولههای تسلیحاتی حاج قاسم برای مقاومت ایراد نگرفت. این سخنان نشان میداد که کمکهای سلیمانی شیعه به برادران اهل سنت در اولویت قرار دارد و وحدت آفرین است. آگاهیها در مورد قاسم سلیمانی افزایش پیدا میکرد و در تاریخ غرب آسیا تفکر جدیدی در حال شکل گیری بود: دوره قبل و بعد از سلیمانی.
منبع : مهر