مادر شهید علیرضا محمودی پارسا گفت: علیرضا اصرار داشت به جبه برود، اما سنش کم بود، فقط ۱۳ سال داشت، وقتی به او گفته بودند «با این سن چرا میخوای بری جنگ؟» گفته بود «آمده ام تا انتقام حضرت زهرا (س) را بگیرم».
«علیرضا محمودی پارسا» یکی از شهدای نوجوان دفاع مقدس است که در ۲۳ تیر سال ۱۳۴۸ دیده به جهان گشود. وی در تاریخ ۲۶ دی ماه سال ۶۱ عازم جبهه اندیمشک شد و از آنجا به منطقه عملیاتی فکه رفت. شهید علیرضا محمودی پارسا در روز ۲۷ بهمن ماه بر اثر اصابت خمپاره و گلوله از ناحیه شکم و سینه به شدت مجروح شد و نیروهای امدادی وی را به بیمارستان آیتالله کاشانی در اصفهان منتقل کردند. وی پس از تحمل دو روز درد شدید در نیمه شب جمعه ۲۹ بهمن سال ۶۱ در حالتی که حضور مقدس ابا عبدالله را بربالین خود احساس مینمود و بر ایشان سلام میداد جان خود را تقدیم جانان کرد.
فاطمه سعیدی صالح، مادر این شهید دقایقی را مهمان برنامه «سلام سردار» رادیو مقاومت بود. این مادر شهید در ابتدای صحبت از ارادت این شهید به ائمه اطهار (ع) و امام راحل گفت و تصریح کرد: پسرم از همان کودکی فدایی ائمه، خدا و امام خمینی (ره) بود.
وی با بیان اینکه پسرم علاقه خاصی به حضرت زهرا (س) داشت، ادامه داد: علیرضا اصرار داشت به جبه بروند، اما سنش کم بود فقط ۱۳ سال داشت وقتی به علیرضا گفته بودند «با این سن چرا میخوای بری جنگ؟» گفته بود «آمده ام انتقام حضرت زهرا (س) را بگیرم».
مادر شهید علیرضا محمودی پارسا اضافه کرد: همسرم موافق جبهه رفتن پسرم نبود، چون علیرضا تنها پسرم بعد از چهار دختر بود، امام رضا (ع) او را به ما داده بود، اما من میدانستم او امانت خداست و با او همراه شدم. علیرضا سه بار به جبهه اعزام شد.
سعیدی بیان کرد: بار اول که از جبهه برگشت بعد دادن امتحاناتش دوباره میخواست به جبهه برود، اما این حضور همزمان بود با حکم امام که دستور داده بودند به هیج وجه پسران زیر ۱۵ سال اعزام نشوند، اما علی اصرار داشت و بالاخر توانست با دستکاری شناسنامه اش برود.
وی ادامه داد: علی بار دوم که به جبهه رفت به شدت مجروح شد حتی در بیمارستان هم میخواست به جبهه برود، اما وقتی دید نمیتواند رضایت داد او را به شهرمان برگردانیم و در همین حادثه هم به آرزویش یعنی شهادت رسید.
فرازهایی از وصیتنامه شهید علیرضا محمودی پارسا:. اینک که انقلاب پرشکوه اسلامی به اوج خود رسیده است، خوب است که همگی دست در دست یکدیگر نهاده و در پیشبرد انقلاب کوشش کنیم. آمریکای جهانخوار و هم پیمانانش برای شکست این انقلاب حداکثر تلاش خود را میکنند، اما ما میدانیم ید الله فوق ایدیهم، دست خدا بالاترین دستهاست و این دست خداست که توطئههای دشمنان جهانخوار را در هم میکوبد.
سعی کنید امام را یاری دهید و بیشتر به سوی جبههها روانه شوید و بدانید کمک به رزمندگان اسلام، کمک به لشکر امام زمان است.ای ملت مسلمان سراسر جهان به پا خیزید و توطئههای ابرنکبتان خونخوار را در هم کوبید. به پا خیزید و آسوده ننشینید که دشمنان اسلام در کمین هستند. اگر آسوده بنشینیم آنها به پا میخیزند و قیام میکنند. قیام کنید آخر مگر امام خمینی شما را رهنمود ندادند که چرا قیام نمیکنید چرا ساکتید؟ مسئولیت شما در مقابل اسلام و مستضعفان بالاتر از این حرفهاست.
پدر و مادر عزیزم میدانم که برای من سختیهای زیادی دیده اید و بی خوابیها کشیده اید. من شما را خیلی دوست داشته و دارم، ولی بدانید که من خدا و اسلامم را از شما بیشتر دوست دارم.
خواهش میکنم که در مصیبت من گریه نکنید و اجر خودتان را ضایع نکنید و فقط طول عمر امام عزیز را از خدا بخواهید و در عزای من جشن وصال خدا را برپا کنید و جشن شادی برپا کنید.
نامه شهید علیرضا محمودی پارسا به همکلاسیهایش:
بسم الله الرحمن الرحیم
خدمت برادران عزیز و همکلاسیهای خوبم سلام عرض میکنم و امیدوارم که حال همگیتان خوب باشد و تحت توجهات مولایمان امام زمان با تمام قوا در راه استقرار یافتن هر چه بیشتر حاکمیت حزبالله بکوشید.
برادران خوبم من امروز بسیار خوشبخت و خوشحال هستم که خود را در جایی میبینم که شاید لیاقتش را ندارم. جایی که مملو است از جوانان عاشق، عاشق الله، عاشقانی از پیرمرد و جوان و کوچک و بزرگ که در راه فداکاری برای اسلام، از همه چیز خود گذشتهاند و برای خدمت به اسلام در اینجا گرد آمدهاند و بهترین سرمایه زندگیشان یعنی جانشان را در کف گرفتهاند و حاضرند بدون هیچ چشمداشتی آن را در راه خدای خود فدا نمایند.
برادران عزیزم! من هر چه که بگویم اینجا چه خبر است باز هم کم گفتهام، چون واقعیت امر این است که در تعریف جبهه و احوالات آن، هر زبانی کوتاه و هر قلمی عاجز است و هر چه من بگویم باز هم نخواهم توانست قطرهای کوچک از این دریای بزرگ معرفت و عشق را برای شما توضیح بدهم و با کمال اطمینان مجبورم اعتراف کنم که برادران اگر میخواهید بفهمید در جبهه چه خبر است فقط باید خودتان در جبهه حضور یابید تا این مسئله مهم را درک کنید.
و، اما از احوالات اینجا برایتان بگویم. اکنون ما در یک مسجد مستقر هستیم. در دهی به نام شاهینیه که حدود ۸ هزار جمعیت دارد. مردمانی فقیر و زحمتکش که هر بینندهای از دیدن آنها دلش به رحم میآید.
این منطقه حدود چهار ماه است که تحت حاکمیت دولت درآمده است، ولی هم اکنون هم در داخل مردم نفوذ کردهاند و حتی شب قبل هم به طرف ما تیراندازی کردند، ولی با ارادهی قوی و محکم رزمندگان اسلام مواجه شدند و با شکست به پناهگاهشان بازگشتند.
در آن ایام که این ده در دست آنها بود، آنقدر تبلیغات بر علیه امام عزیز و دولت و بخصوص پاسداران شده بود که زبان از گفتن آن عاجز است و حتی به گفته شاهدان محلی، جلوی پای عروس و داماد به جای گوسفند، سر پاسداران اسیر را میبریدند.
بله برادران عزیز، همین پریروز بود که مینی در راه تدارکاتی مقر منفجر شد که دو تن از بهترین برادران ما به نامهای برادر شاهمیری و برادر چهارراهی شهید شدند و تکههای جسد آنها به فاصله هشتصد متری پرت شد.
چه خوب است که بدانید برادر شاهمیری دارای سه فرزند کوچک میباشد و در اینجاست که با خود فکر میکنم که خدایا ما چه مسئولیت بزرگی در مقابل خون این شهیدان داریم. آری برادران عزیز! همه ما مسئولیم و اگر خوب فکر کنیم مسئولیتی به سنگینی یک کوه بر دوشمان حس میکنیم.
آیا تاکنون فکر کردهاید که چگونه و با چه رویی میخواهیم در مقابل این یتیمان و خانوادههای شهدا بایستیم و به چشمانشان نگاه کنیم؟ برادران! اگر هیچ کاری از دستتان برنمیاید، لااقل از خدا بخواهیم و بگوییم خدایا زندگی ما که به اسلام و انقلاب خدمتی نمیکند، لااقل از عمر ما بکاه و بر عمر امام عزیمان بیفزا و به ما مرگی با عزت عطا کن تا شاید مرگمان بتواند به اسلام و انقلاب خدمتی کند.
مگر نه اینکه درخت اسلام همیشه از خون عزیزانی، چون فرزندان زهرا (س) آبیاری شده و اگر در جامعهای خون نباشد، آن جامعه رو به خشکی و انزوا خواهد رفت و به قول استاد مطهری، شهادت تزریق خون است بر پیکر اجتماع، همانطوریکه خون به انسان حیات میبخشد، شهادت نیز باعث حیاتی جدید و جاودانه برای جامعه ما میشود. خداوند انشاءالله به ما هم این نعمت را عطا مینماید.
به امید پیروزی علیرضا محمودی خدایاخدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار از عمر ما بکاه و بر عمر او بیفزا