در این گزارش مجموعه‌ای از اشعار بانوان شاعر کشور در وصف حضرت زهرا (س) معرفی شده است.

نفیسه سادات موسوی:

شبی به ترس من از رستخیز جان دادند
به من جهان پس از مرگ را نشان دادند

صدای شیون و زاری بلند شد، ناگاه
مرا به نیت تلقین تکان تکان دادند

تن مرا به هیاهوی خاک بخشیدند
سکوت روح مرا هم به آسمان دادند

میان ولوله آن‌دم کسی صدایم کرد
به دست چپ دو سه طومار، ناگهان دادند

همین که نیت کتمان گذشت از نظرم
به دست و پا و تمام تنم زبان دادند

مقابل در دوزخ تو را صدا کردم
همین که نام تو آورده شد امان دادند

فقط به برکت نام تو بود که آن شب
برای عمر دوباره به من زمان دادند

 

فاطمه نانی زاده:

از خم این کوچه‌ها با خود خبر آورده است
آن نسیمی که مرا تا پشت در آورده است

پر کشیدی... آسمان را از نفس انداختی
صبح از پرواز تو یک مشت پر آورده است

عطر تو می‌پیچد این‌جا باغچه گل می‌دهد
یادگار توست انگوری که بر آورده است

روزگار بعدِ تو داده عصایی دست من
گرچه گاهی هم برایم چشم‌تر آورده است

روضه‌خوان، ایوان خانه، کربلا، بیت گریز
«اربا اربا» را دوباره در نظر آورده است

بر مزارت می‌نشیند باز هم پروانه‌ای
یاس و نرگس با خودش مادر مگر آورده است!

 

رباب کلامی:

محبوبه‌ی خدایی و عشق است راز تو
سنجاق شد بهشت به چادر نماز تو

سادات نیستم، تو، ولی مادر منی
آورده‌ام پناه به آغوش باز تو

 

رباب کلامی:

میان باغچه‌ی دیگران جوانه نزن
خطا نمی‌رود آهم، به هر نشانه مزن

هزار تاب‌تر از گیسویم نخواهی یافت
محال را به سرانگشت‌هات شانه مزن

نگاه مست تو باید که مال من باشد
برای رهگذرانت شرابخانه مزن

فقط برای خودم باش، دل گرو بگذار
قمار بر سر عمرِ من است، چانه مزن

سکوت میکنی و ناشنیده میگیری؟
خودم زنم! تو به من حقه‌ی زنانه مزن

 

رباب کلامی:

با جانِ شمع هوهوی طوفان چه می‌کند؟
با تخته‌پاره سیل خروشان چه می‌کند؟

از حال من سراغ گرفتی، بیا ببین
با خاک مرده باد غزلخوان چه می‌کند؟

گفتی میان آتش عشقم چه می‌کنی؟
گفتم خلیل بین گلستان چه می‌کند؟

شوق وصال کشته مرا، بیم هجر هم
جایی که خیر این نرسد، آن چه می‌کند؟

من قطره قطره اشک شدم بعد رفتنت
با تو صدای چک چک باران چه می‌کند؟

در خواب دیدمت به مزار من آمدی
در حیرتم که در تن من جان چه میکند

 

افسانه غیاثوند:

در دامنی از شعر فرو گیر سرم را
باشد که علاجی برسد چشم ترم را

باشد که دمی شعر بیاید و بشورد
در دامن تو این منِ شوریده ترم را

آن شب قرق مبهم آغوش پدر نیز...
شاید به خطی شعر شکستی پدرم را

یک بستر بیدار و غزل خوانی چشمت
با عشق تو پیوند زدی برگ و برم را

با شیوه‌ی جادوت مگر چاره بسازی
در من عطش کهنه‌ی آیا-اگرم را

از پشت پدر آمده ام یا غزلی گرم؟
مادر مددی کن که بیابم اثرم را

دیوان غزل باز ورق خورد و دستی
در دفتری از شعر فرو برد سرم را

 

عاطفه جوشقانیان:

«و یطعمون الطعام علی حبه مسکینا و یتیما و اسیرا»
(آیه ۸ سوره انسان)

عطر بهار از جانب دالان می‌آید
دارد صدای خنده از گلدان می‌آید

این کوچه‌ها را آب و جارو کرده باران
این اولین روزی‌ست که مهمان می‌آید

این اولین روز است؛ افطار خودت را
دادی به مسکینی که سرگردان می‌آید

حالا دوباره بوی نان پیچیده،

اما دارد یتیمی خسته و نالان می‌آید

مثل گلوبندت اسیری را رها کن
وقتی که دارد بی سر و سامان می‌آید

ما هم اسیریم و یتیم و مستمندیم
ما مرده ایم از عطر نامت جان می‌آید

از برکت نانی که بخشیدی، همیشه
بر خاک گندم‌زارمان باران می‌آید

شیراز، قم، مشهد، خدا را شکر بانو
نور تو از هر گوشه ایران می‌آید

وصف شما کِی در کلام آدمی‌زاد..؟
مدح شما در سوره انسان می‌آید

 

عاطفه جوشقانیان:
لیلی ام هنوز

آری منم.. الهه‌ی زیبایی جهان
محو منند روی زمین اهل آسمان

آرام، مثل چادر مادر سر نماز
محکم، شبیه لحن پدر لحظه‌ی اذان

من، نوبرِ بلندترین شاخه ام، ببین
کِی می‌رسد به چیدن من دست این و آن؟

با بوته‌های خارِ خیابان، غریبه ام
با غنچه‌های باغچه‌ی خانه، مهربان

دلدادگی ست پیشه‌ی من، لیلی ام هنوز
آوازه ام به عشق، بلند است هر زمان

رودابه، نیم‌تاجم  و پروین و آسیه
دنیا پر از من است، جهان را بیا بخوان

یاسر اگر خروش کند، من سمیه ام
هرجا حماسه ایست منم پشت آن نهان

باید برای خاک خود آرش بپرورم
هرگز مباد قامت این سرزمین کمان

 

عالیه مهرابی:

دستاس بچرخان و بگردان گل گندم‌
ای مزرعه‌ی روشن اندوه و تبسم
از ساحل رنج تو وزیده است به این سو
امواج طمانینه تلاطم به تلاطم
افطار کن افطار از آن سفره که بخشید
از کاسه‌ی سرشار دعای تو به مردم‌

ای حادثه‌ی نوبر انگورترین رنج
باید که بپرسیم تو را  از جگر " خم"
آغاز شد ایمان تو در سوره‌ی اول‌

ای کوثر جاری شده از آیه‌ی سوم
شرح تو " الم نشرح... " قران کریم است
تفسیر تو در" ام ابیها" به تجسم
آوازه‌ی پیراهن تو بر تن سائل
پیچید به آفاق، ترنم به ترنم
آخر  تو چه کردی که چنین رشته‌ی تسبیح
"یا فاطمه یا فاطمه "... آمد به تکلم!

لب باز کن‌ای  خطبه‌ی خوشرنگ اناری
شد چشم ترت مزرعه‌ی آینه کاری
با دست پر از پهلوی تو آمده آتش
آداب تو شد شیوه‌ی اخلاق مداری!
هم بغض تو شد شاعر حبسیه نویسی
هم صبر تو استاد سفرنامه نگاری!
مضمون بلندی است در آیات نگاهت
جریان کدامین عطشی، سوره‌ی جاری؟!
شب، زمزمه ات سوره‌ی "والشمس" و "قمر" شد‌

ای ماه! تو داری چه قراری؟! چه مداری؟

راضیه جبه‌داری:

باید کسی باشد که دنیا پا بگیرد

تا مادر هستی شدن معنا بگیرد

اصلا زنی در عرش اعلی بوده جز او؟

جز او که باید دست حوا را بگیرد؟

باید کسی باشد که نورٌ النور باشد

موسی هم از دستش ید بیضا بگیرد

خورشید باید صبح دور او بگردد

نور از حضور حضرت زهرا بگیرد

وقتی برای خلقت او، خاک، تیره است

باید که نور از میوه ی طوبی بگیرد

باید بیاید در جهان بانوی تسبیح

قران‌مان هم عطر اعطینا بگیرد

باید کسی باشد محبت را بفهمیم

مادر بیاید، مهربانی پا بگیرد

راضیه جبه داری:

با دیگران حکایت من فرق می‌کند

اسناد این روایت من فرق می‌کند

بر دوش من گرانی بار هزار نسل

عمر من‌و امانت من فرق می‌کند

مبعوث قصه گویی و مأمور بازی‌ام

پیغمبرم؛ رسالت من فرق می‌کند

من پا به پای کودک خود ایستاده‌ام

راه و مسير حرکت من فرق می‌کند

هر شب هزار قصه درآوردم از خودم

با این‌همه صداقت من فرق می‌کند

گهواره‌‌ی نوافل و تسبیح لای لای

من مادرم، عبادت من فرق می‌کند

 نغمه مستشار نظامی 

مادر شدی تا نام مادر جان بگیرد

در چشم‌های عاشقش باران بگیرد

مادر شدی تا در پناه نام پاک‌ات

بی‌حرمتی بر نام زن پایان بگیرد

تسبیح‌ بار از دوش‌های خسته برداشت

تا کار از کردار تو فرمان بگیرد

مادر شدی تا شیعه بی‌مادر نماند

تا عشق از دست تو قرص نان بگیرد

باشد شفیع ما شوی در روز محشر

باشد خدا بر عاشقان آسان بگیرد

مادر! دعای تو اثر دارد، دعا کن

تا انتظار سبز ما پایان بگیرد

زهرایی و زهرایی نام تو زیباست

خورشید عالم‌تاب در تاریک دنیاست

فریبا یوسفی:

نگاهی کرد ناگه چلچراغ عشق شد روشن

قدم برداشت حوا، موج زد گندم، برآمد «زن»

طنین عشق چونان موج، دامن‌گیر هستی شد

منیژه سرنوشتش را از آن پیوست با بیژن

زنی چون ساره، هم‌چون آسیه، هم‌چون صفورا را

چنین موجی فراتر برد از مردان شیرافکن

هم از پیوستن نور است با شور حیاتی پاک

که مریم، مریم پاکیزه بر عیساست آبستن

زنانی اینچنین «انسان‌فرشته» گرد می‌آیند،

به یاری، تا خدیجه خانه را زیبا کند از زن؛

زنی از این همه برتر، زنی والاتر از گوهر...

ـ نه این توصیف‌ها تکراری‌اند و شعر من الکن

که در توصیف او ماندند بسیاران و بسیاران

در این کار شگفتِ سختِ ناممکن، که باشم من؟! ـ

به‌جز «فرزند پیغمبر»، به غیر از «همسر حیدر»

کدامین مادری «خون خدا» پرورده در دامن؟

همان خونی که تا جوشید، جوشن شد برای حق

همان که ریخت آن را نابه‌حق شمربن ذی‌الجوشن

چگونه مادری؛ ریحانه، زهرا، فاضله، عذراء

شگفتا زن، شگفتا زن، شگفتا زن، شگفتا زن

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۴:۲۰ ۲۳ دی ۱۴۰۱
سلام نفیسه خانم شعرتون خیلی عالی بود من که حض کردم عالی یس