در پی تشدید اعتراضات انقلابیون در سال ۱۳۵۷، تلاشها و اقدامات امریکا و برخی از سران غربی برای حفظ شاه در صحنه قدرت سیاسی افزایش یافت، اما دیری نپایید که امریکا به این نتیجه رسید، سیاست حفظ شاه دیگر امکانپذیر نیست و وقوع انقلاب مردمی به رهبری امامخمینی (ره) حتمی است و به واقع شاه باید برود! هدف امریکا و کشورهای غربی از اتخاذ این تصمیم، برگرفته از شرایط ایران و نیز اهداف این کشورها، بهخصوص امریکا از روابط سیاسی با ایران در فردای انقلاب اسلامی بود. با توجه به این مهم، در این نوشتار به مناسبت سالروز فرار شاه از ایران به واکنش و مواضع ایالات متحده به این رویداد و نحوه عملیاتی ساختن آن، بر پایه اسناد لانه جاسوسی و دیگر مستندات پرداخته شده است. امید آنکه مفید آید.
پیچیدهشدن نسخه پهلوی دوم در گوادلوپ
امریکا تا اوایل سال ۵۷، به ایران به عنوان جزیره ثبات مینگریست و همچنان پهلوی دوم را بهترین گزینه برای حکمرانی ایران میدانست، اما بهتدریج و با آشکارشدن ناتوانی شاه و رژیمش در برابر جنبش انقلابیون، مواضع کارتر و امریکا نیز تغییر یافت و این تغییر در نهایت در کنفرانس گوادلوپ - که در دی ۱۳۵۷ میان نمایندگان چهار دولت امریکا، انگلستان، فرانسه و آلمان غربی در جزیره گوادلوپ در فرانسه تشکیل گردید- به تأیید مقامات این کشورها رسید. در این کنفرانس که کارتر، ژیسکار دستن، کالاهان و اشمیت به عنوان نماینده چهار کشور حضور داشتند، دیدگاههای متفاوت سران کشورهای غربی مطرح شد. در میان نظریات مطرح شده، اشمیت و ژیسکار دستن بیش از سایر شرکتکنندگان بر بیلیاقتی شاه در حل بحران سیاسی تأکید داشتند. ژیسکار دستن تأکید داشت که هیچ امیدی به باقی ماندن محمدرضا شاه نیست. او باید تسلیم رهبر انقلاب شود و ایران را ترک کند. در غیر این صورت ایران با یک جنگ داخلی که پایانش نامعلوم است، روبهرو خواهد شد. (۱) البته برخی نیز روایاتی دیگر از این جلسه دارند که چندان موثق نمینماید.
اینکه کارتر و کالاهان بیش از دو نماینده دیگر از شاه ناامید و معتقد بودند که او باید جای خود را به حکومت دیگر بدهد؛ از مسلمات است. جیمز کالاهان نخستوزیر وقت انگلیس در یکی از نشستهای این کنفرانس، اوضاع ایران را بحرانی توصیف کرد و گفت: «محمدرضا پهلوی تسلط خود را بر اوضاع از دست داده است و هیچ راهحلی برای جانشینی وی وجود ندارد، زیرا مردان سیاسی که در صحنه باقی ماندهاند، چندان توانا به نظر نمیرسند. به علاوه بیشتر آنها به واسطه ارتباط خود با محمدرضا پهلوی و فقدان تجربه سیاسی، از ایفای نقش حساس در این دوره بحرانی انتقال ناتوان هستند.» (۲)
براساس منابع موجود از جمله خاطرات شخص کارتر، امریکا تا پیش از تشکیل این کنفرانس، همچنان با تردیدهایی مواجه بوده است. چنانچه کارتر در بخشی از کتاب خاطراتش نوشته است: «در گوادلوپ هیچ کدام از مخاطبان من، در دفاع از شاه حرارت به خرج ندادند و هر سه آنها عقیده داشتند که شاه باید جایش را به یک دولت غیرنظامی بدهد و ایران را ترک کند، اما با من هم عقیده بودند که ارتش ایران باید متحد و یک پارچه باقی بماند. من به توانایی ارتش جهت کنترل اوضاع امیدوارم و از آنجا که سران ارتش تحصیلکرده امریکا هستند، روابط نزدیکی با فرماندهان ارتش امریکا دارند.» (۳)
براساس بخشی دیگر از مستندات موجود، هلموت اشمیت صدراعظم آلمان در قانعکردن امریکاییها و انگلیسیها به اینکه محمدرضاشاه فاقد مشروعیت بوده و رفتنی است، نقش تعیینکنندهای داشتهاست. (۴)
هایزر نیز با اشاره به این موضوع، در کتاب خاطرات خود آورده است: «در مورد برداشت خودمان از دیدار مشترک با شاه هم صحبت کردیم. احساس میکردیم از شاه چیزی باقی نمانده است. ماندن او در ایران، به عنوان هدف خشم فزاینده عمومی اثر معکوس داشت. تنها اختلافنظر ما در این زمینه زمان رفتن او بود.» (۵)
در هر صورت بعد از کنفرانس گوادلوپ، امریکا به این قطعیت رسید که ماندن شاه به مرحله سختی رسیده است و دیگر امکانپذیر نیست.
دلایل امریکا برای خارج کردن شاه از صحنه معادلات سیاسی
در مورد خروج شاه از ایران و مواضع امریکا در قبال این مسئله، باید گفت که دستگاه سیاست خارجی امریکا نیز در آستانه انقلاب اسلامی از انسجام کافی برخوردار نبود و در حالی که برژینسکی خواهان برخورد کوبنده با مخالفان و همراهی امریکا با شاه در این راه بود، وزارت امور خارجه و سفیر وقت این کشور در تهران با مشاهده امواج توفنده انقلاب، کار شاه را تمام شده میدانستند و در واقع خود امریکاییها نیز نمیدانستند چه مواضعی را باید اتخاذ کنند! اگرچه فرار شاه از کشور، امری محتمل و ضروری بود و تصمیم امریکا مبنی بر خروج یا عدم خروج شاه از کشور، تأثیر چندانی بر این موضوع نداشت، اما این کشور با موافقت درباره این موضوع، امیدوار بود تا بتواند زمینههای لازم را برای حفظ جایگاه سیاسی خود ایجاد کند.
امریکاییها بر این باور بودند که با خروج پهلوی دوم از کشور و حمایت امریکا از این موضوع، منتقدان شاه و امریکا - که عمدتاً از گروههای سنتی و مذهبی بودند- با تغییر مواضع و دیدگاههای خود، نسبت به امریکا خوشبین شده و از روابط دو جانبه در آینده استقبال خواهند کرد. البته امریکا کاملاً بر این موضوع واقف بود که خروج شاه، دوستان امریکا در منطقه را شوکه کرده و انتقادکنندگان از این کشور را خرسند خواهد ساخت. مطابق با این نظر، شاید درباره این فرضیه برای ایالت متحده امریکا، یک مسئله گریزناپذیر وجود داشته باشد که مدت سه دهه از یک مرد پشتیبانی کرده و روزانه این پشتیبانی را به نحو موکدی در جریان سه ماه گذشته مورد تأکید قرار داده و نهایتاً فوقالعاده دشوار بنماید وقتی که او به لجن میافتد، ادعای پیروزی کند! (۶)
از سویی بهزعم امریکا، خروج شاه از کشور میتوانست خواسته اصلی امامخمینی را برآورده سازد. به گمان آنها این موضوع ضمن آنکه میتوانست باعث متقاعد و محدودشدن امام به راهحلهای موردنظر امریکا شود، زمینه امتیازگیری سیاسی برای امریکا را نیز فراهم آورد. از این منظر امریکا امیدوار بود با برطرفکردن مشکلات اساسی، برخی از گروهها از جمله بازاریان، زمینه وساطت آنان با امام و پذیرش راههای مسالمتآمیز را فراهم آورد: «آنها (بازاریان) میدانند که آیتالله خمینی در پاریس، در انتظار خروج شاه و حتی سقوط نظام شاهنشاهی و برقرارکردن جمهوری اسلامی به جای آن میباشد. آنها گفتند، چنانچه خواستههای اساسی آنها جامه عمل بپوشد، به پاریس خواهند رفت و آیتالله خمینی را برای رسیدن به یک راه حل متقاعد خواهندکرد.» (۷)
ویلیام سولیوان آخرین سفیر امریکا در ایران نیز با اشاره به این موضوع، معتقد بود که امریکا در موضوع خروج شاه از ایران، بر برنامههای امام و اهداف او تمرکز خاصی داشت. او بعدها در خاطرات خود در این رابطه گفت: «تا این زمان اقدامات ما برای خروج شاه از ایران، در جهت برنامههای آیتالله خمینی پیش میرفت. آیتالله خمینی برای خروج شاه از ایران پافشاری میکرد و از طرف وی و اطرافیانش، هیچ تهدیدی هم علیه کشوری که او را پناه بدهد، عنوان نمیشد. به این ترتیب ما فکر میکردیم که نه تنها با پناه دادن شاه مورد خشم و غضب واقع نخواهیم شد، بلکه برعکس تصور میکردیم، چون موجبات خروج شاه را از ایران فراهم آوردهایم، امتیازی بهدست خواهیم آورد.» (۸)
دیدگاههای سفارت امریکا، در مورد خروج و جایگزین شاه
با مشخص شدن وضعیت بیثبات ایران و تحلیل برخی از مأموران سفارت امریکا، به تدریج گزینه انتقال قدرت به گروههای دیگر از جمله نظامیان مطرح شد، اما این گزینه با شک و تردید و سؤالات فراوانی روبهرو بود و سفارت امریکا را به این نتیجه رساند که در صورت ناکامی در این موضوع، خروج شاه محتمل است. مطابق با فرضیات تحلیلگران امریکایی و اسناد بهجا مانده از آن «اگر حکومت نظامی نتواند جای خود را به یک راه حل سیاسی بدهد، قطعاً موج تروریسم بالا خواهد گرفت و بیش از گذشته امریکاییان را آماج خود قرار خواهد داد. به عبارت دیگر در صورتی که حکومت نظامی نتواند موقعیت را به دست بگیرد و امنیت داخلی را ایجاد کند، خروج شاه و خانوادهاش امری محتمل خواهد بود و به دنبال آن، یک دوره نا آرامی داخلی چشمگیر فراخواهد رسید.» (۹)
علاوه بر این، سایر گزینههای مطرح همچون حفظ محمدرضا به عنوان شاه مشروطه همچون شاه سوئد نیز با شانس چندانی روبهرو نبود. براساس این طرح قرار بر این بود که قدرت شاه محدود شود، اما همچنان به عنوان شاه حکمرانی نماید. این طرح نیز در نهایت به دلیل مخالفت امام مبنی بر کنارهگیری کامل شاه از قدرت منتفی شد و با شکست مواجه گردید و موضوع خروج شاه از کشور را بار دیگر مورد توجه و تأکید قرار داد. بر این اساس امریکا معتقد بود: «ما باید با شاه و با مخالفان، با انرژی هرچه بیشتر در راه تحقق نقشهای از قبیل شورای معتمدان یا چیزی شبیه به آن که یک نقش حداقلی را برای شاه به عنوان یک سلطان مشروطه حفظ خواهد کرد، حرکت کنیم. ما باید آماده باشیم اگر نتوانیم برای شاه نقش شاه سوئد به دست آوریم، به سرعت از این موضع عقبنشینی و بدین ترتیب راه را برای خروج شاه آماده کنیم.» (۱۰)
در نهایت بعد از آنکه امریکا و سران غرب در مورد خروج شاه از ایران به توافق رسیدند، طرح نخستوزیری بختیار و فرار شاه از ایران کلید خورد. امریکا در تلاش بود با حمایت از میانهروها و تشکیل حکومت توسط آنان، همچنان نفوذ و روابط خود در ایران را مستحکم نماید. مطابق با این نظر، تحلیلگران امریکا معتقد بودند: «اگر یک حکومت جانشین ایجاد کنند که میانهرو، ثابت و مسئول باشد، زندگی برای آنها آسانتر خواهد بود.» (۱۱)
چنانچه براساس اسناد لانه جاسوسی «مکالمه با مخالفان برجسته، در میان تحلیلکنندگان این اعتقاد فزاینده به وجود آمده که گروههای میانهرو و مسئولی وجود دارند که نسبت به ایالات متحده امریکا نظر دوستانه خواهند داشت و همچنین میتوانند در حکومت باشند. همچنین احتمال کافی وجود دارد که اگر یک رژیم غیرنظامی جانشین با دعای خیر مخالفان کلیدی از جمله [آیتالله]خمینی روی کار آید، چنین حکومتی از سوی مردم ایران که از آشوبهای یک سال گذشته شدیداً فرسوده شده است، به عنوان یک راهگشا و رفع پریشانی استقبال خواهد شد.» (۱۲)
امید امریکا به بختیار، در پی ناامیدی از حفظ شاه در رأس قدرت
امریکا بعد از آنکه از حفظ قدرت سیاسی توسط شاه ناامید شد، با انتخاب شاپور بختیار به عنوان نخستوزیر موافقت کرد تا از طریق او مانع از انتقال قدرت و تحقق انقلاب شود. گرچه امریکا با محاسبات سیاسی اشتباه، نتوانست تحولات ایران را پیشبینی کند، اما تمام اتفاقات کشور را بهخوبی دنبال میکرد و با توجه به شناختی که از بختیار داشت، او را گزینه مناسب و مطمئنی برای نخستوزیری (حتی در صورت فرار شاه) و حفظ قدرت سلطنتی محدود میدانست که میتوانست زمینه بازگشت مجدد شاه به قدرت را فراهم کند. بر این اساس بسیاری از سران غرب، نسبت به او خوشبین بودند. چنانچه سفیر آلمان بر این باور بود که «دولت بختیار در غیاب شاه میتواند موفق شود، ولی در صورتی که شاه شورای سلطنت را فوراً تشکیل بدهد، میتواند ایران را برای تغییراتی آماده کند.
او فکر میکند، حتی ممکن است شاه بتواند پس از مدتی، تحت عنوان حکومت پادشاهی مطابق با قانون اساسی به ایران برگردد.» (۱۳) علاوه بر این امریکا بختیار را که «از مصدقیهای اصلی و خالص بود و با عنوان کفالت وزارتخانه در کابینه مصدق شرکت کرده بود، بعد از ۲۸ مرداد به نام مصدق چندی بازداشت شده بود. در خط اجرای سیاست بیگانه جدی بود و در زمان فعالیت شرکت نفت انگلیس خادم آنها بود، در سال ۳۷ تز آیزنهاور را تأیید کرده بود.» (۱۴) چهرهای مناسب برای نخستوزیری میدانست، زیرا اولاً بسیاری از چهرههای دیگر ممکن بود با طرح شروط خاص، با پذیرش نخستوزیری موافقت نکنند، در ثانی امکان تحقق اهداف و منافع ملی امریکا توسط این افراد، چندان مشخص و مطمئن نبود. چنانچه پیش از بختیار، شاه و امریکا گزینههای دیگری را نیز در نظر داشتند.
به گفته بختیار، شاه مدتها قبل با کسانی چون: کریم سنجابی، مهدی بازرگان، غلامحسین صدیقی، عبدالله انتظام، علی امینی و شاید با اشخاص دیگری تماس گرفته بود، (۱۵)، اما بسیاری از آنان از قبول نخستوزیری امتناع کرده بودند و صدیقی نیز شرط قبول این پست را دایر بر واگذاری تمام اختیارات اجرایی به کابینه کرده (۱۶) که با مخالفت شاه روبهرو شده بود. از سوی دیگر به باور امریکا، بختیار از سوی بسیاری از افراد و نهادهای نظامی و امنیتی نیز مورد تأیید بود و امکان کودتا علیه او از سوی ارتش وجود نداشت. طبق اطلاعات امریکاییها «رئیس ستاد مشترک ارتش عباس قرهباغی، در مصاحبه مطبوعاتی اعلام کرده بود که ارتش حامی بختیار است و آنها هیچ وقت دست به کودتا نخواهند زد.» (۱۷)
از اینرو در این شرایط، امریکا به سراغ بختیار رفت و به حمایت از او پرداخت. بختیار نیز چهره شناختهشدهای در جبهه ملی نبود و بدون مشورت با سایر اعضای جبهه ملی با پیشنهاد نخستوزیری موافقت کرد و از اینرو، از جبهه ملی اخراج شد! با این حال رهبران میانهروی این جبهه نیز با نخستوزیری او چندان مخالف نبودند. بر این اساس «رهبران میانهروی سیاسی و هم نهضت آزادی آماده بودند که دولت بختیار را برای وقت محدودی تحمل کنند تا تأثیر رفتن شاه از کشور تعدیل بیابد و هر دو منبع معتقد هستند که شاه میخواهد فرار کند.
آنها از توصیه مسئول سیاسی مبنی بر اینکه سازمانهایشان، برنامه بعد از رفتن شاه را با نظم هر چه تمامتر بکشند، استقبال کردند.» (۱۸) در نهایت در نهم دی ۱۳۵۷، محمدرضا پهلوی هیئت رئیسه مجلس را به دربار فراخواند و انتخاب بختیار را به نخستوزیری اعلام کرد و از نمایندگان مجلسین خواست تا در یک جلسه مشترک به او رأی اعتماد بدهند. بدین ترتیب، فرمان نخستوزیری شاپور بختیار صادر شد. (۱۹)
جمعه ۱۵ دی ۱۳۵۷ نیز مردم صدای شاه را از رادیو شنیدند که خطاب به کابینه جدید میگفت: سخت خسته است و نیاز به استراحت دارد! (۲۰) شاه تاریخ سفرش را به بعد از گرفتن رأی اعتماد بختیار از مجلس موکول کرده بود. (۲۱) سرانجام بختیار در ۲۶ دی از مجلس شورا و سنا رأی اعتماد گرفت و ساعتی بعد محمدرضا پهلوی، ایران را به مقصد مصر ترک کرد.
کلام آخر
زمانی که سولیوان به کاخ شاه رفت تا به او بگوید باید ایران را ترک کند، تدابیر امریکا برای حفظ شاه به پایان رسیده بود و از نظر امریکا در آن شرایط گزینه بهتری وجود نداشت، زیرا بهزعم امریکا، اصرار بیشتر بر حفظ قدرت شاه، ممکن بود موجب پروبال گرفتن تروریسم و نفوذ سیاسی کمونیسم بر ایران شود. از اینرو گرچه در آن شرایط، شاه چارهای جز ترک کشور نداشت، اما با قطع امید نهایی امریکا، تصمیم سفارت نیز بر همین موضوع و خروج قطعی شاه و نخست وزیری بختیار تعلق گرفت. البته خروج او از ایران، یکی از شرطهای بختیار برای نخستوزیری نیز بود (۲۲) تا از طریق آن و شروطی، چون واگذاری بنیاد پهلوی به دولت، انحلال ساواک، آزادی زندانیان سیاسی و... تاکتیک آشتی ملی را مجدداً به نمایش بگذارد، اما بختیار هیچگاه نتوانست مورد تأیید مردم و امام قرار گیرد، زیرا اولاً وابستگی او به غرب مشخص بود و ثانیاً حکم نخستوزیری او زمانی تعیین شد که بنیان سلطنت پهلوی کاملاً بیاعتبار شده بود و بدین ترتیب شکست او، فروپاشی کامل رژیم پهلوی را رقم زد.
منبع: روزنامه جوان