هانری کُربَن، فیلسوف برجسته فرانسوی و استاد فلسفه اسلامی در دانشگاه سوربن، در سال ۱۳۴۵ ش، اقدام به نگارش کتابی کرد که بحث آن مربوط به جریان حکمت در ایران معاصر بود؛ اما در فرازی از این کتاب، شاید با توجه به شرایط آن روزگار، چند خطی اضافه کرد که شایسته توجه و درخور تأمل است؛ کُربَن نوشت: «باید در نظر گرفت که رسماً ایران، مخصوصاً در این ایام کمتر، هیچگاه از حق مالکیت خود در بحرین صرفنظر نکردهاست و آن را جزو لاینفک خاک خود میداند». اشاره کُربَن به قضیه بحرین، آن هم در یک متن فلسفی که هیچ ربطی به فضای سیاسی ندارد و از محتوایی کاملاً علمی برخوردار است، نشان میدهد که در دهه ۱۳۴۰، ماجرای بحرین و قصد انگلیسیها برای جدا کردن آن از ایران و البته چراغ سبز محمدرضا پهلوی به این طرح، آنقدر در غرب بحثانگیز شده بود که حتی فیلسوفی مانند هانری کُربَن هم به آن توجه نشان میداد.
سابقه حاکمیت ایران بر بحرین
حاکمیت ایران بر بحرین، به دوران پیش از ظهور اسلام بازمیگردد. بحرین در دوره هخامنشیان، «گرا» و در عصر ساسانی، «شماهیک» خوانده میشد. پس از ظهور دین اسلام و ورود آن به ایران نیز، بحرین همچنان متعلق به حکومتهای ایرانی بود؛ بهطوری که این موضوع را میتوان در کتابها و منابع مورخان مسلمان مشاهده کرد. به گزارش پایگاه مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، حمدا... مستوفی، در «نزهةالقلوب»، ضمن تشریح و نام بردن از مناطق مختلف ایران، از جزایر بحرین نیز نام میبرد و در فارسنامه مینویسد: «جزایری که در بحر فارس است از جزایر... [ایالت]فارس شمردهاند و بزرگترین آنها از کثرت مردم و نعمت، جزایر کیش و بحرین است. اکنون جزیره بحرین جزو فارس است و از ملک ایران.» در سده ۱۶ میلادی، هنگام آمدن اروپاییان به خلیجفارس، بحرین تابع هرمز و خراج گزار حاکم آن بود. پرتغالیها پس از چنگ انداختن بر هرمز، توانستند بحرین را هم اشغال کنند. شاه عباس اول، پس از خاتمه دادن به غائلههای داخلی، با کمک کشتیهای هند شرقی انگلیس، موفق شد پرتغالیها را در سال ۱۶۰۲ م، از بحرین بیرون کند. دولت ایران پس از آزادسازی بحرین، جزیره هرمز را مرکز دادوستد قرار داد. در اواخر دوره صفویه، هلندیها نیز، به عنوان رقیبی پر قدرت در منطقه خلیجفارس فعال شدند و با انگلیسیها به رقابت پرداختند. سقوط صفویه، موجب پریشانی امور سیاسی جنوب ایران و شکلگیری حاکمیتهای محلی و استقرار قبایل مختلف عرب در سواحل ایران شد. عربهای هوله، از جمله این قبایل بودند که توانستند از این فرصت استفاده و بحرین را به مدت چند سال، اشغال کنند. با به قدرت رسیدن نادرشاه و اقدامات گسترده او در سرکوب قدرتهای محلی، اوضاع خلیجفارس دگرگون شد. نادرشاه، به حاکم فارس دستور داد تا به بحرین لشکرکشی کند و با آنکه هلندیها از کمک کردن به ایران خودداری کردند، نیروهای ایرانی توانستند این منطقه را آزاد کنند و آن را به ایران بازگردانند و فرمانده نیروهای ایرانی، کلید قلعههای بحرین را نزد نادرشاه فرستاد. در سال ۱۷۸۳ م که ایران گرفتار جنگهای داخلی و زد و خوردهای خونین جانشینان کریم خانزند با یکدیگر بود، اعراب قبیله عتوب، مقیم شبه جزیره عربستان، بحرین را اشغال و یکی از شیوخ خود را به حکمرانی این مجمعالجزایر منصوب کردند، اما هنگامی که آغامحمدخان قاجار توانست بنیان سلطنت و اقتدارش را محکم کند، شیخ نصرخان، از رؤسای عشایر طرفدار ایران را به حکومت بحرین منصوب کرد. آغامحمدخان، چند ماه قبل از اینکه به قتل برسد، در اوایل سال ۱۷۹۷ م، به شیخ نصرخان دستور داد امنیت خلیجفارس را تأمین کند و سلطان مسقط را که به خاک ایران دستاندازی میکرد، گوشمالی دهد، اما قتل ناگهانی پادشاه قاجار این نقشه را بر هم زد و سلطان مسقط، همچنان به تجاوزات خود ادامه داد.
تجاوزگری انگلیس در بحرین
تا هنگامی که دولت مرکزی قدرتمند بود و میتوانست امنیت خلیجفارس را تأمین کند، انگلیسیها به مداخلهگری در خلیجفارس نمیپرداختند و فقط در حوزه فعالیتهای تجاری حضور داشتند، اما با شروع درگیریهای ایران در جنگ با روسیه تزاری و قدرت گرفتن دزدان دریایی در کرانههای جنوبی خلیجفارس، دولت انگلستان به بهانه تأمین امنیت راه دریایی خود به هند، دست به کار شد و رفته رفته قدرت خود را در خلیجفارس گسترش داد. به خصوص آنکه دولت ایران، به علت نداشتن نیروی دریایی، قادر نبود هیچ کاری برای جلوگیری از اقدامات تجاوزکارانه انگلیسیها در خلیجفارس و حمایت از اتباع خود در این منطقه انجام دهد. انگلیس علاوه بر حفاظت از نفوذ و منافع بازرگانی خود در منطقه، درصدد بود از نفوذ قدرتهای استعماری دیگر در خلیجفارس جلوگیری کند؛ چرا که این مسئله، میتوانست خطر عمدهای برای هندوستان باشد. چنان که وقتی ناپلئون پس از حمله به مصر، در سال ۱۷۹۸ م، به امید دستیابی به هند، با فتحعلی شاه وارد مذاکره و خواستار ایجاد پایگاهی در خلیجفارس، برای حمله به هند شد، انگلیسیها به وحشت افتادند و با دادن وعدههای دروغین به فتحعلی شاه، او را از دادن پایگاه به فرانسویها منصرف کردند. اوایل سال ۱۸۱۹ م، ناخدا بروس، فرمانده ناوگان انگلیس در خلیجفارس، قراردادی با حسنعلیمیرزا فرمانفرما، والی فارس امضا کرد که در فرازی از آن آمده بود: «تا وقتی که دولت ایران توان حفظ امنیت خلیجفارس را ندارد، این امر بر عهده دولت انگلیس باشد.» به این ترتیب، ایران به طور موقت از یکی از حقوق مهم و مُسَلَّم خود در خلیجفارس چشمپوشی کرد. در پی امضای این قرارداد، ناوگانی مرکب از شش کشتی جنگی و سه هزار ملوان، از بمبئی عازم خلیجفارس شدند. فرمانده این ناوگان، ژنرال ویلیام گرانت کامیر بود که ابتدا رأسالخیمه را با نیروی توپخانه خود فتح و سپس، بقیه شیخنشینهای جنوب خلیجفارس را بدون برخورد و مقاومت جدی، یکی بعد از دیگری اشغال کرد. پس از خاتمه عملیات، فرمانده نظامی انگلیس با یکایک شیوخ وارد مذاکره شد و در فاصله ششم تا یازدهم ژانویه ۱۸۲۰، قراردادهایی را با شیوخ عرب منعقد کرد که به موجب آنها، شیوخ یازدهگانه متعهد شدند دست از جنگ و ستیز با یکدیگر و راهزنی دریایی بردارند. شیخ بحرین نیز، در امضای این قرارداد شرکت کرد و این کار، مقدمه تحتالحمایگی انگلستان بر منطقه بحرین شد؛ تا آن جا که در ۳۱ مه ۱۸۶۱، طی قراردادی، مجمع الجزایر بحرین که به تازگی در آن نفت کشف شدهبود، رسماً تحتالحمایه انگلیس شد و اداره آن در اختیار استعمارگر پیر قرار گرفت. دولت ایران، بلافاصله پس از اطلاع از این قرارداد، به این عمل اعتراض کرد، اما انگلیس به این اعتراض وقعی نگذاشت. انگلیسیها چند سال بعد با کمک رساندن به یکی از نوادگان شیخ بحرین، او را از حکومت برکنار کردند و فرد مدنظر خود را به قدرت رساندند. به این ترتیب، استحکام پایههای نفوذ استعمار انگلیس در بحرین که جزئی از خاک ایران محسوب میشد، افزایش یافت.
ژست عوامفریبانه
این وضع تا به قدرت رسیدن پهلوی اول ادامه داشت. در این دوره، دولت ایران، خواستار بازگرداندن اداره جزایر بحرین به ایران شد. اختلاف ایران و انگلیس بر سر جزایر بحرین، در نوامبر ۱۹۲۷ م، به جامعه ملل ارجاع شد، اما با توجه به قدرت و نفوذ بریتانیا در ایران و منطقه، به جایی نرسید. برخی تأسیس کشور عراق توسط انگلیسیها و جدا کردن آن از دولت عثمانی و آغاز مناقشات مرزی این کشور با ایران را دلیل به نتیجه نرسیدن دعوای ایران در جامعه ملل میدانند، اما واقعیت آن بود که دولت ایران، در آن زمان، توانایی مخالفت با خواستههای انگلیس را نداشت و از سوی دیگر، حضور رجال انگلوفیل متعدد، در صحنه سیاست ایران، مانع از هر گونه اقدامی علیه خواستههای این دولت استعماری میشد؛ ضمن اینکه رضاشاه خود برکشیده بریتانیاییها بود و عملاً نمیتوانست برخلاف مواضع آن ها، موضعی بگیرد. او حتی قیام کارگران جنوب را که به رفتار ضدانسانی انگلیسیها معترض بودند، در سال ۱۳۰۸ ش، با گلوله و خون ریزی به شدت سرکوب و دولت انگلیس از وی به خاطر این اقدام تشکر کرد. به همین دلیل، به نظر میرسد، طرح دعوا در جامعه ملل، بیش از آنکه یک اقدام عملی برای بازگرداندن حاکمیت دولت ایران بر بحرین باشد، ژستی عوام فریبانه بود.
جدایی استان چهاردهم
اسدا... علم، از افراد بسیار نزدیک به محمدرضا پهلوی، در یادداشتهای روزانه خود، مورخ ۲۱ فروردین ۱۳۴۹ مینویسد: «پس از مسابقه فوتبال ... در استادیوم امجدیه (ورزشگاه شهید شیرودی فعلی)، ۳۰۰۰۰ تماشاچی بلند شدند و با هم سرود ملی را خواندند و جشن و سرور تا سحر ادامه پیدا کرد. شاه شانس آورد که کسی از فرصت استفاده نکرد تا در مورد بحرین تظاهرات کند. موضوع اخیر به کلی از یادها رفته است.» عَلَم راست میگفت، سیاست رسانهای رژیم شاه درباره موضوع جدایی بحرین، «سکوت خبری» بود. محمدرضا پهلوی به دلیل درگیر بودن با بحران مشروعیت، مانند پدرش، باید امنیت و بقای حکومت خود را جایی بیرون از مرزها جستوجو میکرد. هرچند دولت ایران، پس از پایان یافتن جنگ جهانی دوم، یک بار دیگر موضوع قانونی بودن حاکمیت ایران بر بحرین را مطرح کرد و آن را به سازمان ملل ارائه داد و در ۲۱ آبان ۱۳۳۱ و دوره نخستوزیری دکتر مصدق، بحرین استان چهاردهم ایران نامیده شد. با این حال، این رویکرد، پس از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲، کنار گذاشته شد.
وقتی محمدرضا قافیه را باخت
شاه گمان میکرد که با خروج نیروهای انگلیسی از خلیجفارس و با توجه به وضعیت شیخنشینهای حاشیهجنوبی خلیجفارس، میتواند دست برتر را بگیرد و خود را به عنوان قدرت اول منطقه مطرح کند. بر همین اساس، تصمیم گرفت مطابق با طرح انگلیسیها، با چشمپوشی از بحرین، حاکمیت جزایر سه گانه تنب بزرگ، تنب کوچک و ابوموسی را از آن خود کند؛ جزایری که به لحاظ تاریخی و سیاسی، اصولاً متعلق به ایران بودند و در این مسئله، تردیدی وجود نداشت. از سوی دیگر، انگلیسیها، با استفاده از رجال وابسته به خود در ایران، موضوع بی اهمیت بودن بحرین برای ایران را شایع کردند. آنها مدعی بودند که ذخایر نفتی بحرین روبه پایان است و تجارت مروارید این منطقه نیز، دیگر رونق گذشته را ندارد. از سوی دیگر، اظهارات سعودیها مبنی بر اینکه عربها باید جای نیروهای انگلیسی را در منطقه بگیرند و استقبال از عیسی بن سلمان آل خلیفه (حاکم وقت بحرین) به عنوان یک کشور مستقل در ریاض، باعث بالاگرفتن تنش میان ایران و عربستان شد؛ تنشی که با مداخله انگلیس، خیلی زود پایان یافت. شاه، طی مصاحبهای، به طور ضمنی از استقلال بحرین حمایت و آن را منوط به خواست اهالی این منطقه کرد، در حالی که همه میدانستند برگزاری همه پرسی در این منطقه، افزون بر غیرقانونی بودن آن، کاملاً فرمایشی است و به نتیجه مطلوب انگلیس و شیوخ عرب میانجامد. به این ترتیب و در پی برگزاری همه پرسی فرمایشی، شورای امنیت سازمان ملل متحد، طی قطعنامه شماره ۲۷۸، به تاریخ ۲۱ اردیبهشت ۱۳۴۹ ش / ۱۱ مه ۱۹۷۰ م، استقلال بحرین را به رسمیت شناخت. به این ترتیب، استان چهاردهم ایران برای همیشه از مام میهن جدا شد.
روزنامه خراسان