روایت خاطرات جنگ، ایثارگریهای شهدا و رزمندگانی که از همه دنیای خود گذشتند پر از شور و شوق است، رزمندگانی که وقتی صحبت از آنان به میان میآید همه نگاهها چشم و همه سراپا گوش میشوند تا بدانند آن روزها چگونه گذشت، حال که روایت حماسه ششم بهمن باشد که جای خود دارد.
البته روایت این همه ایثارگری بهویژه برای نسل جدید ما از نان شب هم واحبتر است، اینکه بدانند این همه عزت و اقتدار امروزشان مدیون دیروز و دیروزهایی بود که رزمندگان ما دلاورانه برای ما به ارمغان آوردند تا امروز غرق افتخار شویم نه اینکه خوشی زیر دلمان بزند.
حماسه ششم بهمن هم یکی از هزاران هزار روایتهای شنیدنی دفاع مقدس است که مردم هزارسنگر آمل با شجاعت و دلیری این حماسه را رقم زدند، حماسهای که شاید طی سال گذشته کمرنگ بود شاید دشمنان میخواستند گرد فراموشی روی آن بپاشند، اما اکنون یادگاران آن روزها در دفتر خاطرات دفاع مقدس درحال بازخوانی این روایتی هستند تا نسل جوان ما بدانند هم چه گذشتهای داشتند و هم چه آینده ای...
در این گزارش به سراغ خانم فاطمه محمدآملی رفتیم، فرزند شهیدی که از شجاعت و ایثارگریهای پدر شهیدش خاطرات زیادی در ذهن دارد آنچه خود به عینه لمس کرده و آنچه هم از دیگران و اطرافیانش شنیده است.
خانم محمدی در روزها ۱۵ سال داشت و خود نیز در کنار پدرش بسیجی و مشغول فعالیتهای انقلابی بود.
این یادگار جبهه و جنگ در گفتگو یا فارس، میگوید: آنچه از پدرم به یاد دارم حضور فعالش در برنامههای انقلابی است و همیشه پای ثابت برنامههای انقلابی بود و همین علاقهاش موجب میشد من هم وارد این مسیر شوم.
شهید محمدآملی در شب ششم بهمنماه به مانند سایر شبها برای گشتزنی در شهر با دیگر همرزمان مشغول گشت بود تا اینکه در قادیمحله آمل حین عبور از کوچهای متوجه سایهای میشود فوراً از ماشین پیاده میشود و به تعقیب سایه میپردازد و در بین راه مورد هدف گلوله قرار میگیرد و بعد از ۴۸ بهار از عمر پربار به صف شهدای کربلا پیوست.
البته قبل از انقلاب هم در برنامههای انقلابی حضور فعال داشتند و از مریدان آیتالله کاشانی بودند و همیشه به قم رفت و آمد میکردند.
فرزند این شهید اضافه میکند: آن طور که مادرم برایم تعریف میکرد با پدرم ماه عسل به قم خدمت ایتالله کاشانی رفتند.
مادرم تعریف میکردند در دوران طاغوت بود که من تازه دنیا آمدم و ناگهان به منزلمان آمدند و دنبال پدرم میگشتند و به مادرم گفتند منزلمان را باید بگردند که پس از دقایقی پدرم به منزل آمدند و با خودشان پدرم را بردند.
پس از آن مدتی پدرم را شکنجه کردند طوری شد روی چشمش اثر گذاشت، چرا که میگفتند سرشان را شکنجه دادند، ولی پس از آن هم فعالیتهای انقلابی ادامه یافت تا اینکه سال ۵۷ رسید و انقلاب شد و پدرم و همه انقلابیها به آرزوی خود رسیدند.
خانم محمدآملی بیان میکند: ما هم از وقتی خود را شناختیم در این جمع بودیم و از دل این خانواده بزرگ شدیم و در زمان دانشآموزی عضو بسیج شدیم و راه پدرمان را ادامه دادیم..
یک سال قبل از حماسه ششم بهمن جنگ شروع شد که در درگیری که در جنگل به وجود آمد پدرم را به همراه نیروهای بسیجی چند روزی در جنگل بودند وقتی پیگیری کردیم احتمال دادند که آنان در جنگل ماندند به طور مستقیم به ما نگفتند، ولی آنها را شب آنها را نگه داشتند تا فردا اعدام کنند، ولی با حضور نیروهای بسیجی موفق شدند نجات پیدا کنند.
وقتی پدرم برگشت اصلا نشناختم پدرم از ناحیه چشم، ساق پا، دست و سر زخمی شد وقتی با آن حال دیدمش، کنارش رفتم گفتم؛ «پدر شما چرا رفتید، چرا این بلا را سر شما آوردند» گفتند؛ «ما جنگ داخلی داریم میبینید من تنها نیستم دوستان من هم دارند تلاش میکنند.»
پدر تعریف میکردند، «زمانیکه در جنگل منافقان آنان را گرفتند به پدرم گفتند به امام توهین کنید اگر نه شما را اعدام میکنیم پدر سر باز زدند و گفتند هر کاری میکنید، بکنید...» اما با حضور نیروهای بسیجی توانستیم نجات پیدا کنیم.
فرزند این شهید تصریح میکند: همیشه پدرم به من نصیحت میکردند، حرفهایش هنوزم که هنوزه زیر گوشم است که زینبوار قدم بگیرید و زینبوار زندگی کنید و شهادت را افتخاری بسیار بزرگ میدانستند.
وقتی خاطراتی که با پدرم داشتم را مرور میکنم و یاد حرفهایی میافتم که زیرگوش زمزمه میکردند میدیدم ایشان مسیر آینده را برایم ترسیم کردند و ما به لطف خداوند در همین مسیر قدم گذاشتیم و این مسیر را ادامه دادیم و باید در همین مسیر باشیم.
به گزارش فارس، شهید محمدآملی در سال ۱۳۱۲ در شهر آمل به دنیا آمد و تا کلاس شش ابتدایی درس خواند بعد از ترک تحصیل در مغازه پدرش مشغول به کار شد و در سن ۳۱ سالگی ازدواج کرد که ثمره ازدواجش ۳ فرزند یک پسر و دو دختر است.
ایشان قبل از انقلاب نیز فعالیتهای مذهبی داشته و بعد از شروع انقلاب الهی به رهبری امام خمینی صادقانه شب و روز در براندازی حکومت آمریکایی شاه فعالیت چشمگیری کرده و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی هیچ وقت از کار و کوشش برای پیش برد اهداف مقدس جمهوری اسلامی سر باز نمیزد.
فرازی از وصیت نامه شهید محمدعلی محمدآملی
این حقیر محمدعلی محمدآملی فرزند محسن متولد سال ۱۳۱۲ دارای زن و ۳ فرزند، فردی کارگر متعهد و پایبند به اسلام و شیعه ۱۲ امامی مقلد امام خمینی میباشم. در دوران زندگی چنین نهضتی آرزوی دیرینهام بود و بارها از خداوند متعال خواستار آن بودم. از ایزد منان خواستار موفقیت کامل رزمندگان اسلام در جبهه حق با آمریکا و صدام تکریتی کافر بوده و آرزوی زیارت دوستان به نینوای حسینی و تصرف قدس عزیز را به رهبری بنیانگذار جمهوری اسلامی و فرزند حسین (ع) روح خدا خمینی بتشکن ویرانگر کاخ ظلم و ستم و مستکبران جهانی را دارم. از برادران حزب اللهی و رزمندگان سلحشور که با ایمان در جبهه مشغول ستیز میباشند انتظار دارم که خون برادران شهید را حفظ نموده و امام را تنها نگذاشته و همچون مردمان کوفه نباشند.
از پسرم محمدرضا میخواهم که دنبالهرو پدر خود بوده و اسلحه پدر به دوش گیرد و این بار سنگین رسالت با اجازه رهبر عالیقدر امام خمینی تا سر حد امکان حمل نماید.
دو دخترم زینبوار ادای وظیفه نموده، ولی تقاضای عاجزانه دارم که برایم گریه زاری نکنید که دشمن بهره بگیرد.
منبع:فارس