به مناسبت فرا رسیدن، سالروز میلاد حضرت ابوالفضل العباس (ع)جدیدترین شعر حسن لطفی در رثای حضرت عباس (ع) را بخوانید.
بسم الله الرحمن الرحیم
اَلسّلامُ عَلیک أیهَا الْعَبْدُ الصّالِحُ الْمُطِیعُ للّه وَلِرَسُولِهِ وَلاِءمِیرِالْمُؤمِنِینَ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَینِ، اَلسَّلامُ عَلَیک وَرَحْمَةُ اللّه وَبَرَکاتُهُ
یا ابوالفضائل
سیمرغ در غبارِ خودش ایستاده است
خورشید در مدارِ خودش ایستاده است
غرق ادب تمامِ جهان کوچک و بزرگ
هر قُلّه در دیارِ خودش ایستاده است
در بینِ سینههاست نفسها که دیدهاند
آری علی کنارِ خودش ایستاده است
رزم آوری رسیده که امروز عَبدو وَد
مبهوت بر مزارِ خودش ایستاده است
میدان به احترام امیرش بلند شد
از هیبتِ سوارِ خودش ایستاده است
شیرافکنِ قبیلهی آلِ علی است یا...
شیری به بیشهزارِ خودش ایستاده است
هرکس که دید گفت یقینا که مرتضی
با تیغِ ذوالفقارِ خودش ایستاده است
او امتدادِ قلعهتکانیِ مرتضاست
عباس خاطراتِ جوانیِ مرتضاست
سمت بهشت جاده نبود و تو آمدی
مستی حریفِ باده نبود و تو آمدی
تو از نژادِ حیدری و فرق میکنی
چون تو امیرزاده نبود و تو آمدی
سوگند میخورند تمامیِ آبها
دریای ایستاده نبود و تو آمدی
پیش از توای مدارِ تمامیِ کیشها
این قدر عشق ساده نبود و تو آمدی
بر خاکِ آستانهی ماهی، تمامِ عمر
خورشید سر نهاده نبود و تو آمدی
قبل از تو دل به هیچ جمالی ندادهایم
این عشق بی اراده نبود و تو آمدی
این خانواده داشت هر آن چیز غیرِ تو
شوری به خانواده نبود و تو آمدی
تو آمدی و از تو علی بوسه چین شدهاست
از این به بعد فاطمه امالبنین شدهاست
گفتم که جرعهای زنم از آبشارِ تو
لکنت زبان گرفتهام، اما کنارِ تو
اَلکن کَن است آنکه که از هیبت تو گفت
بیچاره خشک، پیش تو شد شد شکارِ تو
سَرسَرخوشم نـ نـ نذرِ توام تا ابد ابد
هر هر نفس زِزندهام از از بهار تو
از از ازل شده شدهام مبتلای تو
دل دل دلم شده شده دل دل دچار تو
من من غلاغلام د در درگه توام
من من کجا کجا و شـ شهـ شهریار تو
الـ الکنم مـ مدح تو گفـ گفتنم خطاست
بگشا گره گره زِ من شرمسار تو
این بار هم زبان مرا باز میکنی
تا از تو گویم از طپش چشمهسار تو
بابالحسین باب دلی بو الفضائلی
ای شکل مرتضی چقدر خوش شمایلی
از آن زمان که فیضِ سحر آفریدهاند
از جلوههای رویِ قمر آفریدهاند
شیرانِ بیشههای شجاعت نوشتهاند
از خاکِ مقدم تو جگر آفریدهاند
در پیش بچههای علی خاک زادهای
بالای کعبه سایهی سر آفریندهاند
دورِ سرِ حسین و حسن چرخ میزنی
از ابتدا به دوشِ تو پَر آفریدهاند
امالبنین گرفته تو را نذر کرده است
بهرِ حسین چشم و نظر آفریدهاند
جمع است جمع خاطرِ زهرا از این به بعد
زینب برایِ توست سپر آفریدهاند
میخواستند تا که بریزیم زیرِ پات
بر رویِ شانهیِ همه سر آفریدهاند
جز گِردِ تو عشیرهی زهرا نمیرود
زینب جز از رکابِ تو بالا نمیرود
من دلخوشم همیشه، ولی با شما خوشم
تنها به زیرِ سایهی ایوانطلا خوشم
در پشت در نیامدهام گیرم و رَوَم
من با همین گداییِ بی انتها خوشم
از بینِ در که نه...، درِ این خانه باز کن
من سائلم به دیدنِ رویِ شما خوشم
تا سُرمه کردهایم به تربت دو چشمِ خویش
از بِینِ هرچه هست به این خاکِ پا خوشم
گیرم که هیچ چیز نگیرم، نمیروم
تاجر نیَم، به خاطرِ این اعتنا خوشم
چیزی نداشتم که گذارم برای قبر...
تنها به لطفِ مرحمت مرتضی خوشم
باب الحوائجیِ تو ما را جریح کرد
من با بهشت نه به شبِ کربلا خوشم
عمری گدای گریه کنِ این حوالیام
دستم بگیر ساقیِ بی دست، خالیام
ای نیزهزار زخمِ جگر را چه میکنی
با این سهشعبه دیدهیتر را چه میکنی
با من بگو که دست خودت را چه کردهای
با من مگو که دردِ کمر را چه میکنی
گیرم تو را به خیمه برم پیشِ دختران
این زخمهای تیغ و تبر را چه میکنی
قدری بهم نریز رسیده است مادرم
من هیچ گریههای پدر را چه میکنی
بر روی نیزه هم بِروی بی تعادلی
در بینِ راه سنگِ گذر را چه میکنی
ای غیرتی به خاطر زینب نگاه کن
دور حرم هزار نفر را چه میکنی
دیگر کسی برای حرم بردنم نبود
ای تکیه گاه، وقتِ زمین خوردنم نبود
(حسن لطفی ۴۰۱/۱۲/۰۵)