تاریخ به عنوان یکی از ابعاد و مظاهر فرهنگ و تمدن حائز اهمیت است، زیرا شناخت و دریافت گونههای مختلف هر فرهنگ و تمدنی بدون دسترسی به تاریخ انواع هنرها و دانشهایی که در تمدن ظهور کرده یا تکامل یافته ممکن نخواهد بود. اسلام هم که دینی کامل و غنی و دارای فرهنگ و تمدن عالی است توجّه بسیاری به تاریخ و تاریخ نگاری دارد. با یک نگاه کلی به آیات قرآن و کلام بزرگان دین میتوان به اهمیت تاریخ پی برد. طوری که یک سوم آیات قرآن در مورد سرگذشت امتهای گذشته است که خداوند به منظور عبرت گیری انسانها این قصهها را بیان فرموده است. منشأ اصلی و حقیقی تاریخنگاری اسلامی و نیرومندترین عامل الهام بخش مورخان برای پژوهش و تدوین تاریخ، دین اسلام بود که از شعور نیرومند تاریخی برخوردار است.
اشارات قرآن به وقایع و حوادث تاریخی حاکی از نگرش تاریخی به حوادث گذشته و بیانگر غایت تاریخ از دیدگاه قرآن و حاوی درسهای مهم تاریخ و تجارب تاریخی است. «به راستی در سرگذشت آنان، برای خردمندان عبرتی است. سخنی نیست که به دروغ ساخته شده باشد، بلکه تصدیق آنچه [از کتابهایی]است که پیش از آن بوده و روشنگر هر چیز است و برای مردمی که ایمان میآورند رهنمود و رحمتی است.» تاریخ از دیدگاه بزرگان دین و مورخان اسلامی بهترین راهنمای انسان برای آگاهی از احوال نیکان، محرّک کسب فضائل و طرد رذائل و مشوق زهد از طریق تجربه پذیری از دگرگونیهای روزگار و حصول نیرویی برای تمییز درست از نادرست و تحلیل و نقد و پیش بینی حوادث از طریق مقایسه آنها است. آنچه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان آیتالله مصباحیزدی است که پیرامون تحلیلی روانشناختی از تحولات صدر اسلام ایراد کردهاند:
گفتیم که از مضامین وحی و فرمایشات اهلبیتصلواتاللهعلیهماجمعین استفاده میشود که یکی از بزرگترین عوامل انحراف انسانها و مبتلا شدن به بلاها، فتنهها و بالاخره شقاوت و عذاب ابدی، فریفته شدن به دنیاست. از این جهت بزرگان دین تلاش کردهاند که از راهها، شیوهها و بیانات مختلف انسان را از محبت و دلبستگی به دنیا باز دارند. چون دلبستگی به دنیا افزون بر اینکه انسان را از ثوابها و کمالات و فضائل انسانی باز میدارد، او را مبتلا به گناه و حتی کفر، بدبختی، و مبارزه با انبیا و اولیا میکند. در چند شب گذشته بیانات مختلفی از اهلبیت را بر اساس یک نوع دستهبندی مطرح کردیم و در آخرین جلسه به بیان سیره انبیا و اولیا و بیاعتنایی ایشان نسبت به دنیا پرداختیم. بیان این مطالب باعث میشود کسانی که دوستدار و دنبالهرو اهلبیتاند، سعی کنند به بزرگان دینشان شباهت پیدا کنند و به دنیا دلبستگی پیدا نکنند. در این زمینه روایات فراوان است که گلچینی از آن را برای شما میخوانم.
هشدار!
هنگامی که امیرالمؤمنینسلاماللهعلیه از جنگ صفین برمیگشتند، امام حسنعلیهالسلام را مورد خطاب قرار دادند و در بیان مفصلی سفارشات بسیار ارزندهای به صورت نامه برای ایشان نوشتند. در قسمتی از آن نامه میفرماید: إِیَّاکَ أَنْ تَغْتَرَّ بِمَا تَرَی مِنْ إِخْلَادِ أَهْلِ الدُّنْیَا إِلَیْهَا وَ تَکَالُبِهِمْ عَلَیْهَا؛ [۱]مبادا به رفتاری که از اهل دنیا میبینی فریب بخوری که اینطور عاشقانه با دنیا رفتار میکنند و به آن چسبیدهاند و برای رسیدن به آن با همدیگر میجنگند. مبادا خیال کنی خیلی مسئله مهمی است که این قدر عقلای عالم به آن دلبستگی دارند و برای چند روز ریاست یا کسب ثروت بیشتر یا تملک اموال بیشتر، جنگها در میگیرد، کشتهها میدهند، و فداکاریها میکنند. «تکالب» تعبیر زنندهای است.
حضرت میفرماید: اهل دنیا مثل سگ به جان هم میافتند و همدیگر را گاز میگیرند. فَقَدْ نَبَّأَکَ اللَّهُ عَنْهَا وَنَعَتَ هِیَ لک نَفْسَهَا؛ هم خدا به تو خبر داده است که این دنیا ارزشی ندارد (وَمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا فِی الآخِرَةِ إِلاَّ مَتَاعٌ)؛ [۲]و هم خود دنیا خبر مرگش را به همه داده است. دائماً چیزی پیدا میشود و هنوز جانیفتاده عوض میشود: صحت است، مرض میآید؛ ثروت است، فقر میآید؛ سلامتی است، بلا میآید؛ امنیت است، ناامنی میآید. دنیا خودش خبر مرگش را به شما میدهد؛ البته گوش شنوایی میخواهد که این خبر را بشنود. وَتَکَشَّفَتْ عَنْ مَسَاوِیهَا؛ خود دنیا عیبهای خودش را آشکار کرده است و اگر کسی به دقت نگاه کند عیبهای آن را میفهمد.
جنگل دنیازدگان
فَإِنَّمَا أَهْلُهَا کِلَابٌ عَاوِیَةٌ وَسِبَاعٌ ضَارِیَةٌ؛ اهل دنیا؛ آنهایی که دلبسته شدند و خودشان را به دنیا فروختند، سگهای عوعو کننده و حیوانات درندهای هستند که حمله میکنند و طمعههای خودشان را میدرند. یَهِرُّ بَعْضُهَا عَلَی بَعْضٍ؛ یَأْکُلُ عَزِیزُهَا ذَلِیلَهَا؛ بعضی بر بعضی حمله میکنند و همدیگر را گاز میگیرند. آنهایی که عزیز و محترم هستند و قدرتی دارند بیچارهها را میخورند. همانند حیوانات درنده که حمله میکنند و آنهایی را که ضعیفتر هستند، میکشند و میخورند. وَیَقْهَرُ کَبِیرُهَا صَغِیرَهَا؛ آنهایی که بزرگتر هستند بر کوچکترها تسلط پیدا میکنند. نَعَمٌ مُعَقَّلَةٌ وَأُخْرَی مُهْمَلَةٌ؛ اهل دنیا دو دستهاند؛ یک دسته مثل چهارپایانی هستند که افسار بر سرشان زدهاند و یک دسته چهارپایانی هستند که در بیان رها شدهاند و کسی به آنها اعتنایی ندارد. حتی افساری هم بر سرشان نزدهاند. قَدْ أَضَلَّتْ عُقُولَهَا وَرَکِبَتْ مَجْهُولَهَا؛ سُرُوحُ عَاهَةٍ بِوَادٍ وَعْثٍ لَیْسَ لَهَا رَاعٍ وَلَا مُسِیمٌ یُسِیمُهَا؛ چهارپایانی هستند که عقلی ندارند و نمیدانند کجا میخواهند بروند و هدفشان چیست. حیوانات رها شدهای که چوپانی ندارند که راهنماییشان کند یا علفی جلوی آنها بریزد و آنها را سیر کند.
بازیگران تاریکی
سَلَکَتْ بِهِمُ الدُّنْیَا طَرِیقَ الْعَمَی؛ دنیا اهلش را به راه کوری هدایت کرده است؛ یعنی کسی که خودش را به راههای دنیا بسپارد، دنیا نهایت کاری که سرش میآورد این است که کورش میکند و دیگر چیزی را درک نمیکند و حقیقت را نمیبیند. وَأَخَذَتْ بِأَبْصَارِهِمْ عَنْ مَنَارِ الْهُدَی؛ دنیا چشمهای آنها را از راه روشنی که هدایت را به انسان نشان میدهد، منصرف کرده است. فَتَاهُوا فِی حَیْرَتِهَا وَغَرِقُوا فِی نِعْمَتِهَا؛ یک دسته در حیرت و سرگردانی رها شده و راهشان را گم کردهاند و دسته دیگر هم غرق نعمت و مشغول چریدن هستند. وَاتَّخَذُوهَا رَبّاً؛ کار اهل دنیا به اینجا میرسد که پرستشگر دنیا میشوند و دنیا رب و معبودشان میشود. فَلَعِبَتْ بِهِمْ وَلَعِبُوا بِهَا؛ معبودی که هم او با اینها بازی میکند و هم اهلش با آن بازی میکنند؛ یعنی حتی آنهایی که مشغول فعالیتی هستند، کارشان بازی است. وَنَسُوا مَا وَرَاءَهَا؛ مشغول بازی با دنیا شدند و ماورای دنیا را فراموش کردند که بعد از دنیا چه خواهد شد. اصلاً غافل شدند که آیا خبری هم هست یا نیست و کجا خواهیم رفت و چه خواهد شد؛ وَمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلاَّ لَعِبٌ وَلَهْوٌ. [۳]چریدن ممنوع!
در فرمایش دیگری باز امیرالمؤمنینعلیهالسلام میفرماید: یَا أَیُّهَا النَّاسُ مَتَاعُ الدُّنْیَا حُطَامٌ مُوبِئٌ فَتَجَنَّبُوا مَرْعَاهُ؛ [۴]کالای دنیا علفهای خشک و وباخیز است. علفهایی که خوردنش ضرر دارد و انسان را به وبا مبتلا میکند. این چیزهایی که اینقدر دوست دارید و با زحمت در پی آن میروید تا تهیه کنید، علفهای خشکی است که شما را به وبا مبتلا میکند. فَتَجَنَّبُوا مَرْعَاهُ؛ از چنین چراگاهی پرهیز کنید! قُلْعَتُهَا أَحْظَی مِنْ طُمَأْنِینَتِهَا؛ دل کندن از دنیا نافعتر از دلبستن به آن و آرامگرفتن در کنار آن است. نفعتان در این است که دل از این دنیا بکنید، نه اینکه دل به آن ببندید! وَ بُلْغَتُهَا أَزْکَی مِنْ ثَرْوَتِهَا؛ همین اندازه که رفع حاجتی از دنیا کنید و قوتی برای گذران زندگیتان باشد بهتر از آن است که از آن ثروتی بیاندوزید. حُکِمَ عَلَی مُکْثِرٍ مِنْهَا بِالْفَاقَةِ؛ کسانی که خیلی زراندوزی کردند و اموالی را جمع کردند، به نیازمندی و فقر و بیچارگی مبتلا میشوند.
در جلسات گذشته گفتیم که داشتن ثروت به معنای بینیازی انسان نیست و اینگونه نیست که وقتی انسان ثروتمند شد، میتواند از بهترین نعمتها استفاده کند. خیلیها هستند که ثروتها و املاک زیادی دارند، ولی خودشان بهرهای از دنیا نمیبرند و مثلاً مریض هستند و نمیتوانند غذای خوبی بخورند.
زینتهای کورکننده
مَنْ رَاقَهُ زِبْرِجُهَا أَعْقَبَتْ نَاظِرَیْهِ کَمَهاً؛ «کمه» ریشه کلمه «اکمه» به معنای کور مادرزاد است. حضرت درباره کسانی که به تماشای زینتهای دنیا مینشینند، میفرماید: نتیجه این تماشاکردنها کوری است. این تماشاکردنها باعث میشود که چشمشان از دیدن حقایق بسته شود و دیگر حقیقت را درک نکنند. فقط همین اسباببازیها و زرد و سرخهای دنیا را ببینند و زیر پرده این دنیا را نبینند. ملاحظه میفرمایید که دنیاپرستان عالم هیچ وقت در مقابل هیچ حقیقتی خضوع نمیکنند و میخواهند همه چیز را تابع خودشان کنند.
رقص همّ و غم!
مَنِ اسْتَشْعَرَ الشَّغَفَ بِهَا مَلَأَتْ ضَمِیرَهُ أَشْجَاناً لَهُنَّ رَقْصٌ عَلَی سُوَیْدَاءِ قَلْبِهِ؛ فضای قلب عاشقان و دلباختگان دنیا فضای رقص حزنها، اندوهها و همّ و غمها میشود. هَمٌّ یَشْغَلُهُ وَغَمٌّ یَحْزُنُهُ؛ فکر این است که خوشیها را جذب کند و دائماً در فکر این است که چه کنم پول بیشتر و لذت بیشتری را جذب کنم، اما اینها رقصهایی است که بخشی از فضای قلبش را میگیرد. بخش دیگری از فضای قلبش را نیز غمها میگیرد؛ غم بلاهایی که به او رسیده، محرومیتهایی که کشیده و چیزهایی که از دستش رفته است؛ بنابراین فضای قلبش جایگاهی برای رقص همّ و غم است. کَذَلِکَ حَتَّی یُؤْخَذَ بِکَظَمِهِ فَیُلْقَی بِالْفَضَاءِ؛ و این وضع ادامه خواهد داشت تا اینکه این همّ و غمها گلویش را بفشارند و خفهاش کنند. مُنْقَطِعاً أَبْهَرَاهُ هَیِّناً عَلَی اللَّهِ فَنَاؤُهُ وَ عَلَی الْإِخْوَانِ إِلْقَاؤُهُ؛ حال که رگهای گردنش از فشار این همّ و غمها بریده شده است، زمینه برای مردنش فراهم شده و برای خداوند آسان است که او را فانی کند و همچنین برای دوستانش آسان شده که دفنش کنند.
مایه عبرت
وَإِنَّمَا یَنْظُرُ الْمُؤْمِنُ إِلَی الدُّنْیَا بِعَیْنِ الِاعْتِبَارِ؛ مؤمن در مقابل چنین کالایی با این اوصاف، چه باید بکند؟ باید به چشم عبرت به دنیا نگاه کند. باید پند بگیرد. فکر کند چه شد که نتیجه کار این شد. این قدر وقت صرف کردم چقدر ارزش داشت؟ این قدر وقت صرف کردم این قدر غصه خوردم، چه بسا گناه کردم، حق و ناحق کردم، آخرش چه شد؟ وَیَقْتَاتُ مِنْهَا بِبَطْنِ الِاضْطِرَارِ؛ قوتی از این دنیا به قدر اضطرار و ضرورت بردارد. مؤمن فقط باید فکر این باشد که به اندازه ضرورتش از این دنیا استفاده کند.
تفاوت دنیازدگی با استخدام دنیا
باز یادآوری میکنم، این مذمتها برای کسی است که فقط برای لذت خودش به دنبال دنیا برود. این سخنان به این معنا نیست که مؤمن کار نکند و گوشهای بنشیند و فقط یک لقمه نان بخورد. مؤمن گاهی میبایست روز تا شب و شب تا صبح زحمت بکشد، برای دیگران هم بیل بزند یا در کارخانه کار کند. اما همه اینها به عنوان وظیفه است. مثلاً به این عنوان است که خدمت به مردم و کمک به فقرا لازم است. اینها عناوینی است که مربوط به لذت خودش نیست. امیرالمؤمنین هم سخت کار میکرد. حتی همان تمثلی که از دنیا درباره ایشان نقل کردیم در حالی بود که ایشان در فدک مشغول کشاورزی و بیلزدن بود. حضرت کار میکرد، اما به دنیا دل نبست. وقتی هم که دنیا خودش را به حضرت عرضه کرد، گفت: الیک عنی؛ برو گمشو! با تو کاری ندارم. زهد این است که انسان به دنیا دل نبندد. ببیند خدا از او چه میخواهد، آن را انجام بدهد. گاهی کار کردن برای توسعه بر عیال و برای اینکه دست زن و بچه انسان پیش دیگران دراز نباشد، خود یک عبادت و کار آخرتی میشود.
اقتدا به امام زاهد
عثمانبنحنیف نماینده امیرمؤمنانعلیهالسلام در بصره بود. خبر به امام رسید که او به دعوت ثروتمندان بصره، در یک مهمانی شرکت کرده است که غذاهای رنگارنگی برای آن تدارک شده و فقرا در آن دعوت نشده بودند. حضرت در نامهای او را توبیخ کردند که چرا در این مهمانی شرکت کرده است. در بخشی از این نامه حضرت میفرماید: الا وَإِنَّ لِکُلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً یَقْتَدِی بِهِ وَ یَسْتَضِیءُ بِنُورِ عِلْمِهِ [۵]ای عثمان!ای دوست و نماینده من! هر مأمومی امامی دارد که به او اقتدا میکند. مأموم رفتار امام خود را الگو قرار میدهد و میخواهد شبیه او باشد. تو مأموم من هستی و خودت را تابع من میدانی، باید ببینی رفتار من چگونه است، و سعی کنی آن را برای مردم منعکس کنی. من کی به مجالس اشرافی که انواع غذاها و خوراکیها در آن بوده است، رفتهام؟ أَلَا وَإِنَّ إِمَامَکُمْ قَدِ اکْتَفَی مِنْ دُنْیَاهُ بِطِمْرَیْهِ؛ «طمر» لباس فرسوده و کهنهای است که معمولاً آن را دور میاندازند. میفرماید: امام شما از این دنیا به دو لباس کهنه اکتفا کرده است. وَمِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَیْهِ؛ از خوراکیهای دنیا، دو قرص نان جو خوراک من است. حتی ایشان نان گندم تناول نمیفرمود.
أَلَا وَإِنَّکُمْ لَا تَقْدِرُونَ عَلَی ذَلِکَ؛ من توقع ندارم که شما هم مثل من باشید، ولی باید یک نوع شباهتی به امامتان داشته باشید. شما نمیتوانید مثل من باشید، اما سعی کنید با ورع و تلاشتان به من شباهتی پیدا کنید! ورع شما را از گناه باز بدارد و اجتهاد و کوششتان شما را به انجام وظایفتان وادار کند! سعی کنید ببینید چه کار باید بکنید، آن را درست انجام بدهید! ببینید چه کاری نباید انجام بدهید، از آن اجتناب کنید. فَوَاللَّهِ مَا کَنَزْتُ مِنْ دُنْیَاکُمْ تِبْراً وَلَا ادَّخَرْتُ مِنْ غَنَائِمِهَا وَفْراً؛ کسی خیال نکند علی که اکنون حاکم کشور اسلامی است، اراضی بسیار، غنائم جنگها، وجوهات شرعی و… در اختیار اوست، و هر چیزی دلش میخواهد برای خودش برمیدارد و ذخیره میکند. من شمش طلایی برای خودم ذخیره نکردهام. غنائمی که در جنگها نصیب مسلمانها میشود نیز بین همه تقسیم میشود. من سهم اضافهای از این غنائم برنداشتهام. هنگام تقسیم غنائم نیز علی به همان اندازه سهم برمیداشت که به یک برده سیاه میرسید. وَلَا أَعْدَدْتُ لِبَالِی ثَوْبِی طِمْراً؛ حتی من برای هنگام عوض کردن همین لباس کهنه نیز جایگزینی تهیه نکردهام. وَلَا حُزْتُ مِنْ أَرْضِهَا شِبْراً؛ و یک وجب از زمین این دنیا را تصرف نکردم و مالک یک وجب از زمین این عالم نیستم. وَلَهِیَ فِی عَیْنِی أَوْهَی وَأَوْهَنُ مِنْ عَفْصَةٍ مَقِرَةٍ؛ این دنیا با همه وسعت و زینتها و زیورهایش در نظر من از یک دانه بلوط تلخی که کسی میلی به خوردنش ندارد، پستتر، سبکتر و بیارزشتر است.
زهد ناشی از تقوا و عدالت
وَلَوْ شِئْتُ لَاهْتَدَیْتُ الطَّرِیقَ إِلَی مُصَفَّی هَذَا الْعَسَلِ وَلُبَابِ هَذَا الْقَمْحِ وَنَسَائِجِ هَذَا الْقَزِّ؛ البته اگر دلم میخواست میتوانستم برای خودم از عسل مصفا و مغز گندم غذا درست کنم، و از پارچههای ابریشمی لباس تهیه کنم. وَلَکِنْ هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ أَنْ یَغْلِبَنِی هَوَایَ؛ اما هیهات که هوای نفس بر من غالب شود و مرا به طرف این چیزها بکشاند. وَیَقُودَنِی جَشَعِی إِلَی تَخَیُّرِ الْأَطْعِمَةِ؛ و حرص و گرسنگی مرا به این سو بکشاند که به انتخاب غذاهای خوشمزهتر و لذیذتر روی آورم. هیهات وَلَعَلَّ بالْحِجَازِ أَوِ الْیَمَامَةِ مَنْ لَا طَمَعَ لَهُ فِی الْقُرْصِ؛ چرا که شاید در سرزمینی که تحت حکومت من است، در حجاز یا در یمامه (سرزمینهای دور دست از پایتخت) کسانی باشند که حتی دسترسی به قرص نان جو هم نداشته باشند. آیا در چنین حالی من بروم از مغز گندم غذا تهیه کنم و با عسل مصفا تناول کنم؟! أَوْ أَبِیتَ مِبْطَاناً وَحَوْلِی بُطُونٌ غَرْثَی وَ أَکْبَادٌ حَرَّی؛ آیا من با شکم پر بخوابم و حال آنکه در اطراف من کسانی هستند که با شکم گرسنه و جگرهای تشنه و لکدار سر بر بالین میگذارند؟!
أَوْ أَکُونَ کَمَا قَالَ الْقَائِل: وَحَسْبُکَ دَاءً أَنْ تَبِیتَ بِبِطْنَةٍ وَحَوْلَکَ أَکْبَادٌ تَحِنُّ إِلَی الْقِد؛ در این فراز حضرت به این شعر تمسک میکنند که میگوید: اگر میخواهی ببینی سالم هستی یا دردمند و مریض، بدان که برای درد تو همین بس که تو سیر بخوابی و اطراف تو کسانی باشند که حتی با غذاهای خشکیده آشنایی هم ندارند. حضرت این ضربالمثل را از شاعرش نقل میکند و بعد میفرماید: أَقْنَعُ مِنْ نَفْسِی بِأَنْ یُقَالَ هذا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ لَا أُشَارِکُهُمْ فِی مَکَارِهِ الدَّهْرِ أَوْ أَکُونَ أُسْوَةً لَهُمْ فِی جُشُوبَةِ الْعَیْشِ؛ آیا من به همین اکتفا کنم که به من میگویند: امیرالمؤمنین؟! من چه امیری برای مؤمنان هستم که در سختیهای زندگی با آنها شریک نیستم؟
زهد ناشی از بصیرت
فَمَا خُلِقْتُ لِیَشْغَلَنِی أَکْلُ الطَّیِّبَاتِ؛ خداوند علی را برای این نیافریده که غذاهای خوب بخورد. کَالْبَهِیمَةِ الْمَرْبُوطَةِ أَوِ الْمُرْسَلَةِ، شُغُلُهَا تَقَمُّمُهَا تَکْتَرِشُ مِنْ أَعْلَافِهَا وَ تَلْهُو عَمَّا یُرَادُ بِهَا، أَوْ أُتْرَکَ سُدًی أَوْ أُهْمَلَ عَابِثاً أَوْ أَجُرَّ حَبْلَ الضَّلَالَةِ أَوْ أَعْتَسِفَ طَرِیقَ الْمَتَاهَةِ؛ علی کسی نیست که مثل یک گوسفند پرواری یا گوسفندی که به چرا میرود، فکر شکمش باشد و غافل باشد که او را برای چه آفریدهاند و از او چه میخواهند! من را بیهوده و برای بازی خلق نکردهاند بدون اینکه هدفی داشته باشم، یا گمراه و سرگردان شده باشم و نفهمم که کجا باید بروم.
وقتی انسان گمراه میشود، از دو حال خارج نیست: یا راهی اشتباه را در پیش میگیرد و خیال میکند راه درست است، یا سرگردان است و نمیداند کجا برود. اهل دنیا در این دو حالتند: یا دنبال لذتهای دنیا میروند و تمام همّشان را صرف آن میکند، و حال آنکه این راه نیست و بیراهه است، و یا اینکه سرگردانند و نمیدانند چه کار باید بکنند، برای چه خلق شدند، چه وظیفهای دارند و باید چه نقشی را ایفا کنند؟ امیرالمؤمنین میفرماید من آدمی نیستم که این طوری باشم. من میدانم برای چه آفریده شدم. من برای شکمچرانی و بازی آفریده نشدهام؛ این است که به این دنیا اعتنایی ندارم و به قدر ضرورت از آن اکتفا میکنم.
منبع : مهر