رویدادهای تاریخی و اجتماعی یک تابلوی بیرونی دارد که نمای کلی آن را پیش روی مخاطبان قرار میدهد؛ این تابلوی بیرونی، مشتمل است بر برجستهترین عواملی که در پدیدار شدن آن رویداد مؤثر بودهاند. این عوامل میتواند در قالب اتفاقات جمعی یا فردی و نیز شخصیتهای تأثیرگذار بر رویداد جلوهگر شود.
بیشتربخوانید
در ماجرای ملی شدن صنعت نفت، تابلوی بیرونی، از دو شخصیت نامدار این واقعه، یعنی آیت الله سیدابوالقاسم کاشانی و دکتر محمد مصدق و نیز حواشی و اتفاقات مشهوری مانند اعدام انقلابی سپهبد رزمآرا، قیام ۳۰ تیر ۱۳۳۱ و... تشکیل شده است که البته در اهمیت آنها و نقش جدیشان در شکلگیری و پیروزی نهضت ملی شدن صنعت نفت، هیچ تردیدی روا نیست؛ اما یک واقعیت را نباید دستکم گرفت و آن اینکه تابلوی بیرونی یک رویداد، به هیچوجه قادر نیست اجزای درونی و اسباب اصلی را به طور کامل و بدون خدشه، پیش روی مخاطب و پژوهشگر قرار دهد و نکته اساسی اینجاست که در بیشتر مواقع، ریشههای شکل گرفتن یک رویداد تاریخی و درسهای اساسی مربوط به آن، در دل همین اجزای غیرموجود روی تابلوی رویداد قرار دارند و البته با توجه به بیحوصلگی ما ایرانیها و بیرغبتیمان به خواندن تاریخ، در حاشیه قرار میگیرند و فراموش میشوند.
عیب بزرگ چنین رویکردی این است که افراد، درباره گذشته، یعنی بخش مهمی از آنچه هویت آنها را تشکیل میدهد، دچار جهل یا توهم میشوند؛ فضای غبارآلودِ پیشِ رو، مجال تحلیل را از آنها میگیرد و در چنین عرصهای، بازار شایعات گرم میشود، واقعیتها رنگ میبازد و حتی تابلوی پیش روی مخاطبان هم، ممکن است دستخوش تغییراتی شود. به همین دلیل، در آستانه فرارسیدن روز پیروزی نهضت ملی شدن صنعت نفت، میخواهیم به سراغ برخی از اجزای فراموش شده یا کمتر اشاره شده این رویداد برویم؛ رویکردی که میتواند تصویر دقیقتری از این واقعه بزرگ و درسآموز تاریخ معاصر ایران به ما بدهد.
معمولاً وقتی درباره ملی شدن صنعت نفت صحبت میکنیم، عمده بحث درباره انگلیسیها، مربوط به چپاول ثروتهای ملی، به ویژه نفت است، اما این واقعیت، همه آن چیزی نیست که باید بدانیم. آنچه درباره نقش انگلیسیها در ایران دوره معاصر، بیش از غارت نفت اهمیت دارد، رویکرد استعماری آنهاست و استعمار، وسعت تأثیرگذاریاش، خیلی بیشتر از نفتدزدی است.
انگلیسیها، از دوره فتحعلیشاه قاجار به این سو، همیشه ایران را سپر دفاعی هندوستان میدانستند و سیاستشان این بود که در کشور ما، دولت مقتدر و مستقل بر سر کار نیاید. تحلیل آنها هم این بود که دولت مستقل در ایران، تهدیدی برای منافع بریتانیا در هندوستان است. آنها برای نهادینه شدن چنین وضعیتی در ایران، به جز نفوذ در بدنه حکومت – البته در رقابت با روسیه تزاری – از هر ابزاری که به ذهن شما برسد، استفاده کردند؛ توسعه تجارت تریاک در ایران و خشکاندن ریشه زراعت غلات در مناطق حاصلخیز، حمایت از فرقههای ساختگی مانند «بابیه» و در پی آن «بهائیه»، پشتیبانی مالی و بدون لاپوشانی از شورشهایی مانند شورش «آقاخان محلاتی» که آشکارا سیاستهای تجزیهطلبانه داشتند، جدایی هرات از ایران که مقدمهای برای جدایی سراسر افغانستان از سرزمین مادریاش بود، تعیین خطوط مرزی شرق ایران و جدایی بخشهایی از بلوچستان در راستای سیاست محافظت از مستعمره مهم و راهبردی هند و نیز تقویت شیوخ حاشیه خلیج فارس و تضعیف حاکمیت ایران در این ناحیه به ویژه در نوار جنوبی آن و.... افزون بر اینها، انگلیسیها با مردم ایران نیز، بسان برده رفتار میکردند؛ موضوعی که شاید کمتر درباره آن شنیده یا خواندهباشید. این مسئله، دستکم در دو برهه تاریخی، مصادیق آشکار و غیرقابل انکاری دارد؛ برهه اول در جریان جنگ جهانی اول و قحطی بزرگ، در قالب ایجاد کمبود مصنوعی غلات در ایران خودش را نشان داد. ۸ میلیون نفر از جمعیت ۱۶ میلیونی ایران، در جریان آن قحطی از بین رفتند و تا سال ۱۳۱۹ ش، جمعیت ایران به رقم ۱۶ میلیون باز نگشت.
برهه دوم، مربوط به سلطهگری بریتانیا در مناطق نفتی است؛ انگلیسیها نه فقط نفت را چپاول میکردند بلکه از هیچ کاری برای توهین و تحقیر ایرانیان رویگردان نبودند. آنها به هیچکدام از کارگران و حتی، کارمندان تحصیل کرده و فنی ایرانی که در صنایع نفت جنوب فعالیت میکردند، اجازه ارتقای شغلی نمیدادند، حقوق آنها بسیار اندک بود و ناچار بودند در شرایط بسیار اسفبار اقتصادی و بهداشتی زندگی کنند.
مزد بخور و نمیری که به کارگران ایرانی پرداخت میشد، اصلاً تکافوی هزینههای زندگی آنان را نمیکرد. افزون بر این، قانونی برای حمایت از کارگران وجود نداشت. تعداد زیادی از این کارگران در چادرهای صحرایی زندگی میکردند و از کمترین امکانات بهداشتی و رفاهی برخوردار بودند. آبادان عملاً به یکی از مستعمرات انگلیس تبدیل شده بود. شهر را به مناطق مختلف تقسیم کرده بودند و از ورود ایرانیان به بخش انگلیسینشین جلوگیری میکردند.
به نوشته «یرواند آبراهامیان» در کتاب «کودتا»، «یک شایعه پخش شدهبود مبنی بر این که در مناطق مربوط به انگلیسیها تابلوهای هشدار دهندهای با عنوان «ورود سگ و ایرانیان ممنوع» دیده میشود.» شاید گزارش «لارنس ا. ساتن»، یکی از کارمندان شرکت نفت «انگلیس و ایران» بتواند حق مطلب را بهتر ادا کند. این گزارش را آبراهامیان در کتاب خود آوردهاست: «کم پیش میآمد یکی از بریتانیاییها تلاشی واقعی برای قاطی شدن با ایرانیها انجام دهد و اگر هم چنین بود، با او به عنوان کسی که مغزش تاب دارد برخورد میشد. حتی ملاقات با یک ایرانی عالی رتبه [در شرکت]امری عجیب بود. ملاقات با یک ایرانی رده پایین هم اصلاً اتفاق نمیافتاد. تراژیکترین وضع را هم معدود دختران انگلیسی داشتند که در انگلستان با دانشجویان ایرانی ازدواج کرده و اکنون تقریباً از سوی هموطنان بریتانیایی خود طرد شده بودند... با در نظر گرفتن این نگرش بریتانیاییها درباره ایرانیانی که ظاهراً به لحاظ اجتماعی با آنها همتراز و به نظر بعضی، حتی بالاتر از آنها بودند، سخت نیست که دیدگاه غالب آنان به کارگران را تصور کنیم؛ یعنی آن ۵۰ هزار نفر حقوقبگیری که در ارتباط روزمره با آنان قرار داشتند. انگار آنها متعلق به نژاد دیگری بودند، نژاد «کاکاسیاها» و «شپشوها».
به گفته یک انگلیسی، تنها راه مدیریت و کنترل آنان تشر زدن و ارعاب بود... این انزجار نژادی را میتوان این جا حتی در میان افراد آگاه و مطلع نیز مشاهده کرد.» این رویکرد غیرانسانی، بارها واکنش ایرانیان را برانگیخت؛ در سال ۱۳۱۱ ش، ۱۱ هزار کارگر ایرانی، علیه این وضعیت غیرقابل تحمل قیام کردند، اما رضاشاه آنها را با تهمت تأثیرپذیری از نظام اشتراکی (کمونیسم) به شدت سرکوب کرد، اقدامی که با تقدیر دولت انگلیس مواجه شد! درگیریهای مقطعی، بخشی از واکنشهای مردم خوزستان و کارگران ایرانی را تشکیل میداد. شهید نوّاب صفوی که بخشی از دوران جوانی خود را در مدرسه شرکت نفت آبادان و کار در مناطق نفتی جنوب گذراندهبود، یکی از این اعتراضات را علیه انگلیسیها سامان داد. بنابراین، آنچه در نهضت ملی شدن صنعت نفت شاهد هستیم، یک واکنش آنی و احساسی علیه غارت منابع نفتی نیست؛ مردم ایران رسماً علیه استعمار، در تمام ابعاد آن، اعلام جنگ کردهبودند.
نکته دیگری که نباید از یاد ببریم، نقش برخی سیاستمداران فعال در آن دوران است که بعدها زیر سایه دکتر مصدق قرار گرفتند و نقش آنها در ملی شدن صنعت نفت، چندان به چشم نیامد؛ افرادی مانند مکی و حائریزاده. زمانی که آنها وارد گود مبارزه با قرارداد الحاقی «گس - گلشائیان» شدند، هنوز دکتر مصدق به جریان مبارزه ورود نکرده بود. قرارداد الحاقی در واقع تمدید و تکمیل قرارداد ۱۹۳۳ م بود؛ قراردادی که تسلط بریتانیا بر مناطق نفتی ایران را، بیش از قبل تضمین میکرد. قرارداد «گس - گلشائیان»، روز ۲۷ تیر ۱۳۲۸، بدون آن که به کمیسیون بودجه و امورخارجه فرستاده شود، باقید یک فوریت به مجلس شورای ملی فرستاده شد. ساعد مراغهای، قرارداد را به صورت ماده واحده به مجلس ارائه داد تا تنها یک مخالف و یک موافق درباره آن صحبت کنند. اعمال نفوذ هژیر، وزیر دربار محمدرضا پهلوی نیز، راه را برای تسریع تصویب قرارداد هموار میکرد. این در حالی بود که آیت الله کاشانی، به عنوان حامی اصلی جریان مخالف، در تبعید به سر میبرد.
حسین مکی، تصمیم گرفت از دکتر مصدق برای یاری اقلیت مجلس کمک بخواهد. وی در اینباره مینویسد: «مدتی [با دکتر مصدق]بحث کردیم. نتیجه نداد. بالاخره گفتم: در مجلس خواهم گفت که دکتر مصدق از اظهارنظر در این مورد خودداری کرده است. این تهدید کار خود را کرد و روز پنج شنبه نامهای را نوشت و برای من فرستاد.» دکتر مصدق در این نامه به صراحت با قرارداد مخالفتی نکرد. مظفربقایی که در آن زمان یکی از همراهان مکی بود، سالها بعد درباره نامه مصدق گفت: «اگر این نامه منتشر میشد، آن وقت نمیشد بگویند جناب آقای دکتر مصدق نفت را ملی کرد. اولین کسی که از ملی کردن صنعت نفت صحبت کرد، آقای غلامحسین رحیمیان (نماینده مردم قوچان) بود. چند ماه بعد از آن دومین نفر حسین مکی بود.»
با نزدیک شدن روزهای پایانی مجلس پانزدهم، دولت ساعد تصمیم به تصویب هرچه سریعتر قرارداد الحاقی گرفت. حرکت نمایندگان اقلیت با حمایت مردم، از روز اول مرداد ۱۳۲۸ آغاز شد.
بقایی، نماینده کرمان، خواستار رد فوریت ماده واحده شد، اما کاری از پیش نبرد. امیرتیمور کلالی، نماینده مشهد که تازه به اقلیت پیوسته بود، به جعل امضای خود پای قرارداد الحاقی به شدت اعتراض کرد و کوشید با کمک حائری زاده، قانون انتخابات را وارد دستور کار مجلس کند و عملاً وقت مجلس را بگیرد. با وجود این، بسیاری از نمایندگان متمایل به سفارت انگلیس بودند. حسین مکی، به استناد بند «ج» ماده ۸۹ آییننامه نطقهای مجلس، مدت زمان مجاز سخنرانی در رد قرارداد الحاقی را نامحدود اعلام کرد و نطقهای طولانی و تاریخی او در مجلس آغاز شد. رئیس مجلس، «سردار فاخر حکمت»، کوشید اقلیت را از ادامه فعالیت بازدارد، اما سخنرانیهای طولانی مکی، با حمایت اقلیت مجلس، موجب التهاب جو صحن علنی شد. در پی این اتفاق، سخنرانی دکتر معظمی، جَو را بیش از پیش ملتهب کرد. او خطاب به نمایندگان و رئیس مجلس شورای ملی گفت: «بدبختترین ملت، ملتی است که اراده خودش را در موقع اظهارنظر از دست بدهد و بزرگان قوم مثل مُرده روی صندلیها بنشینند و در مسائل ابتدایی این طور اظهارنظر کنند.
آقای رئیس مجلس شورای ملی! حق ملت ایران در بین است.» مکی میدانست که بیشتر نمایندگان، همسو با دولت، به دنبال تصویب قرارداد الحاقی، پیش از پایان دوره مجلس پانزدهم هستند. باتوجه به این شرایط، آخرین نطق مکی، بعدازظهر روز پنجم مرداد ۱۳۲۸ آغاز شد و تا ۳۰ دقیقه بامداد روز ششم مرداد ادامه یافت. او در خاطرات خود درباره وقایع آن روز نوشته است: «من و حائری زاده و دکتر بقایی از ترس اینکه مبادا عده برای رأی کافی شود، برای احتیاط در آخرین وهله، نقشه خطرناکی پیش خود طرح کردیم ... [قرار شد هرگاه]خواستند برای لایحه رأی بگیرند، حائریزاده در اتاقک جنب پارلمان که تمام سیمهای برق در آن متمرکز بود، به کمک دستمال و لباس خود سیمها را از جا بِکَنَد و پاره کُند و تمام چراغهای مجلس را خاموش نماید... دکتر بقایی مأمور بود که در پشت گلشائیان، وزیر دارایی، بنشیند و به محض تاریک شدن پارلمان، پرونده قطوری را که در جلوی گلشائیان بود، از جایش ربوده و با همان پرونده بر فرق وزیر دارایی بکوبد.
مأموریت من هم این بود که فوری از پشت تریبون پایین آمده، به طرف ساعد بروم و با چند مُشت حقش را کف دستش بگذارم!» باترفندهایی از این قبیل، دوره مجلس پانزدهم به پایان رسید و تصویب قرارداد الحاقی به دوره شانزدهم موکول شد، دورهای که در آن با حمایت ملت، سرانجام قانون ملی شدن صنعت نفت ایران در اسفند ۱۳۲۹، به تصویب رسید و روند تصویب قرارداد الحاقی عملاً با شکست مواجه شد.
منبع: روزنامه خراسان
تازه فرقی هم نکرد فقط اسمش ملی بود ولی عملا دست آمریکا بود و وضعمون با عربستان و شرکت آرامکو فرقی نداشت
اون زمان چقدر دست نماینده باز بود
چقدر فضای سیاسی آزاد بود
که راحت ابراز نظر میکردند
و مخالفان حق اعتراض داشتن