شاید اخلاصی که در شهید آوینی موج می‌زد باعث شد تا الطاف الهی شامل حالش شود و او را از قعر شبه روشنفکری به دامان انقلاب اسلامی و راه امام بیاورد.

سید مرتضی آوینی اولین برخوردهایش با دشمن غدّار را چنین روایت کرده است: .. در سال ۱۳۳۶ شمسی مطابق به ۱۹۵۶ میلادی در کلاس ششم ابتدایی نظام قدیم مشغول درس خواندن بودم. در آن سال انگلیس و فرانسه به کمک اسرائیل شتافته و به مصر حمله کردند. بنده هم به عنوان یک پسر بچه ۱۲-۱۳ ساله تحت تاثیر تبلیغات آن روز کشور‌های عربی، یک روزی روی تخته سیاه نوشتم: خلیج عقبه از آن ملت عرب است.  

وقتی زنگ کلاس را زدند و همه ما بچه‌ها سر جایمان نشستیم اتفاقا آقای مدیرمان آمد تا سری هم به کلاس ما بزند. وقتی این جمله را روی تخته سیاه دید...کلی سر و صدا کرد و خلاصه این که چرا وارد معقولات شدی؟ و در آخر گفت: بیا دم در دفتر تا پرونده‌ات را بزنم زیر بغلت و بفرستمت خانه. البته وساطت یکی از معلمین کار را درست کرد و من فهمیدم که نباید وارد معقولات شد...»1

اما سید مرتضی سرانجام وارد معقولات شد و آن هنگامی بود که دست تقدیر الهی یکی از نوارهای کاست سخنرانی حضرت امام را از طریق فرهاد مهراد به او رساند. گوش دادن به آن نوار کاست همان و به وجود آمدن عشقی در وجود سید مرتضی همان که او را به طور کلی از گذشته اش جدا کرد و به راهی تازه و متفاوت کشانید‌، تا آنجا که کلام و سخن و صدا و هنرش، تاثیر بسزایی در ماندگاری ارزش‌های دفاع مقدس، افشای تهاجم فرهنگی غرب و پیشبرد هنر انقلاب اسلامی داشت.

خودش درباره آن تحول عجیب و غریب گفته است: «... با شروع انقلاب حقیر تمام نوشته‌های خویش را اعم از تراوشات فلسفی، داستان‌های کوتاه، ‌اشعار و... در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که «حدیث نفس» باشد ننویسم و دیگر از خودم سخنی به میان نیاوردم.»2

و رهبر معظم انقلاب درباره این تغییر و تحوّل شهید آوینی فرموده‌اند: «... یکی از مدیران دستگاه‌های فرهنگی درباره‌ یک نفر از همین چهره‌های معروفِ فرهنگىِ خوب (که امروز جزو شهدای عالی‌مقام ماست و من خیلی به او علاقه داشتم و همیشه به دستگاه‌های مختلف فرهنگی توصیه می‌کردم که از وجودش استفاده کنید) چند عکس به من نشان داد که مربوط به قبل از انقلابِ او بود و او را در مناظری (که آن زمان برای جوانان خیلی پیش می‌آمد) نشان می‌داد. آن آقا به من گفت: بفرما! این همان کسی است که شما این‌طور از او تعریف می‌کنید! من عکس‌ها را که نگاه کردم گفتم ارادتم به این شخص بیشتر شد، چون او در این محیط بوده و حالا این‌گونه شده است؛ حتماً باید از ایشان استفاده کنید!...»3

آن عکس‌ها مربوط به زمانی بود که سید مرتضی به عنوان دانشجوی معماری وارد دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران شد و به قلب محافل شبه روشنفکری آن روزگار رفت که با فنجان‌های قهوه و سیگار و کلاه کج و مارکس و مارکِز و شعرهای شاملو و فروغ فرخزاد و... فخر می‌فروختند و تظاهر می‌کردند! سیّد مرتضی در آن روزگار کامران نام داشت و به سبک و سیاق دانشجویان شبه روشنفکر، در محافل مربوطه حضور می‌یافت، سر و شکل آنها را داشت اما نمی‌توانست با جمع‌شان بجوشد. سرگشته بود. انگار در پی گمشده‌ای می‌گشت. با آن تیپ‌های خود بزرگ بین از دماغ فیل افتاده جور نمی‌شد. 

شاید همان سرگشتگی‌ها و جست وجوها و اخلاصی که در او موج می‌زد باعث شد تا الطاف الهی شامل حالش شود و او را از قعر شبه روشنفکری به دامان انقلاب اسلامی و راه امام بیاورد و چنان شود که بسیاری از سابقون انقلاب و جهاد و مبارزه به حالش غبطه بخورند.

خودش درباره آن روزگار می‌گوید: «... تصور نکنید که من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشنفکری ناآشنا هستم‌، خیر‌، من از یک راه طی‌شده با شما حرف می‌زنم. من هم سال‌های سال در یکی از دانشکده‌های هنری درس خوانده‌ام‌، به شب‌های شعر و  گالری‌های نقاشی رفته‌ام. موسیقی کلاسیک گوش داده‌ام. ساعت‌ها از وقتم را به مباحثات بیهوده درباره چیزهایی که نمی‌دانستم گذرانده‌ام. من هم سال‌ها با جلوه‌فروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیسته‌ام. ریش پروفسوری و سبیل نیچه‌ای گذاشته‌ام و کتاب «انسان تک‌ساحتی» هربرت مارکوزه را (بی‌آنکه آن زمان خوانده باشمش) طوری دست گرفته‌ام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند: عجب فلانی چه کتاب‌هایی می‌خواند، معلوم است که خیلی می‌فهمد...»4

بعدها و در مقام نظریه‌پرداز برجسته جبهه فرهنگی انقلاب، درباره ریشه‌ها و زمینه‌ها و ماهیت آن شبه روشنفکری نوشت: «... انتلکتوئلیسم یا روشنفکری شجره‌ای است که جز در خاک غرب نمی‌روید... رجوع همه روشنفکران دیگر در سراسر کره زمین به مرجع آنها (غرب) است و غرب‌زدگی معنایی جز این ندارد. بنابراین هیچ روشنفکری جز روشنفکر غربی اصیل نیست. پس بهتر است که روشنفکران سایر مناطق و اقوام کره زمین و بالخصوص روشنفکران این سوی عالم را «شبه روشنفکر» بخوانیم... از یک لحاظ دیگر شبه روشنفکری نسبت به اصل آن پست‌تر است چراکه شبه روشنفکر «مقلد» است  و روشنفکر‌، اصیل و مستقل و بدون تردید مقلد غرب بودن (غرب زدگی) از غربی بودن به مراتب بدتر است...»5

سید مرتضی اگرچه در زمینه سینما، تجربه چندانی در سال‌های پیش از انقلاب نداشت و بیشتر در حیطه ادبیات و نقاشی کار می‌کرد اما پس از انقلاب و از آغاز شروع فعالیت‌هایش در جهاد سازندگی به کار فیلم‌سازی پرداخت و مهم‌ترین بستر این فیلم‌سازی را در ابتدا زندگی محرومین و رنج کشیدگانی قرار داد که حضرت امام آنان را ولی نعمت انقلاب خوانده بودند. 

مجموعه‌های مستند «خان‌گزیده‌ها»، «شش روز در ترکمن صحرا» و «گمگشتگان دیار فراموشی (بشاگرد)» در همین مسیر بود و سپس با شروع جنگ تحمیلی و در طول سال‌های دفاع مقدس به ضبط و ثبت تصویری ناگفته‌های جبهه‌ها و رزمندگانش پرداخت که حاصلش مجموعه‌ای ماندگار تحت عنوان «روایت فتح» شد. 

مجموعه «روایت فتح» طی 5 فصل تا پایان جنگ را روایت کرد و پس از آن نیز با 4 قسمت درباره «عملیات مرصاد» و سپس دو فصل دیگر به نام‌های «شهری در آسمان» درباره ‌اشغال و آزاد‌سازی خرمشهر و همچنین «با من سخن بگو، دوکوهه» پس از پایان جنگ نیز توسط سیّد مرتضی ادامه پیدا کرد.

سیّد مرتضی آوینی، در کنار فیلم‌سازی مستند‌، با نگرشی انقلابی به نوشتن و نقد و تحلیل هنر و سینما نیز روی آورد. او زبان صریح و بدون رودربایستی داشت و همین صراحت و تاکید بر اصول، موجب شده بود که از سوی جناح‌های مختلف فرهنگی و هنری مورد حمله و هجوم قرار گیرد. اما این هجوم، عمدتا از سوی طیفی بود که ریشه‌های خود را در تاریخ به اصطلاح روشنفکری این دیار جست‌وجو می‌کرد و خویش را مدعی تجدد و آزاداندیشی می‌دانست. 

چرا که آوینی به آنها می‌تاخت و رسوایشان می‌ساخت. آوینی می‌گفت:«... ما اصلا سینمای روشنفکری نداریم و هرچه هست شبه روشنفکری است. روشنفکری صفات و لوازمی دارد که در مجامع غرب زده (فقط به دلیل غرب زدگی) محقق نمی‌شود... بنابراین به روشنفکرهای وطنی اصولا اطلاق کلمه روشنفکر درست نیست. چرا که آنان مقلدند و نه اصیل...»

شهید آوینی از تعریف سینما و مخاطب نوشت، از عرفان و جریان سینمای شبه‌روشنفکری‌، از سینمای ملی و سینمای هنری‌، از آموزش‌ها و نگرش‌های هنری‌، از پس‌زمینه جریان‌های فکری معاصر و غرب‌زدگی و... و بسیاری از مسائل مبتلابه جامعه فرهنگی و هنری و فکری ما که گویا برای همین امروز نوشته شده است. چنان که درباره سینمای ایران گفت: «... سینمای کنونی ایران هویتی ایرانی ندارد و هواداران آن در خارج از کشور، عموما مخالفان انقلاب اسلامی و منتقدان جشنواره‌ای هستند و اصلا این سینما، مردم را مخاطب خویش نمی‌داند، چه در داخل کشور و چه در خارج کشور... سینمای ایران گرفتار بحران هویت است و این بحران به این دلیل ایجاد شده که سینما، از مردم و غایات فرهنگی مقدس آنان دور است. فیلم‌های سینمای ایران پس از انقلاب عموما سعی دارند که از انقلاب رد شوند و به همین دلیل غالبا هیچ نشانی از این زمان و مشخصات فرهنگی و اجتماعی آن در فیلم‌ها وجود ندارد.»6

شهید سید مرتضی آوینی، زندگی پر فراز و نشیبی را طی نمود که پایان دنیوی‌اش، نفسی مطمئنه بود و رضایت خداوند تبارک و تعالی. خود در مورد راز و رمز گذر از آن دوران پر تلاطم نوشت: «... و حالا از یک راه طی شده با شما حرف می‌زنم... تصمیم گرفتم دیگر چیزی که حدیث نفس باشد ننویسم و دیگر از خود سخنی به میان نیاوردم... سعی کردم که خودم را از میان بردارم تا هرچه هست خدا باشد و خدا را شکر که بر این تصمیم وفادار مانده‌ام...»

رهبر معظم انقلاب خود شخصا به مراسم تشییع او رفتند و در صفحه‌ اول قرآنی که آن را به خانواده‌ شهید آوینی هدیه کردند، به دست‌خط خود نوشتند: «به یاد شهید عزیز، سید شهیدان اهل قلم، آقای سیدمرتضی آوینی که یادش غالباً با من است...»

منبع: کیهان

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.