موزه سینما همزمان با زادروز «کیانوش عیاری» گفت‌وگویی از این هنرمند منتشر کرد.

موزه سینمای ایران در ادامه انتشار سلسله برنامه‌های تاریخ شفاهی خود به مناسبت زادروز «کیانوش عیاری»؛ نویسنده و کارگردان پیشکسوت سینما بخش‌هایی از گفتگوی این هنرمند را منتشر کرده است که در زیر می‌خوانید.

کیانوش عیاری با بیان اینکه بیست و سوم اردیبهشت ۱۳۳۰ در اهواز متولد شده است گفت: پدرم تاجر بود و مقدار زیادی فروشگاه، پاساژ، بازار و یک سینما به نام سینما دنیا که در آن زمان می‌گفتند وسیع‌ترین سینمای ایران است، داشت.

وی با بیان اینکه برادرش داریوش از او پنج سال بزرگتر است، ادامه داد: وضعیت اقتصادی ما از نظر اقتصادی تقریبا خوب بود و از رفاه نسبی برخوردار بودیم و تفریحات اصلی ما در آن سال‌ها سینمارفتن بود. اگر به شهر دیگری هم سفر می‌کردیم مهمترین جایی که در آن شهر می‌رفتیم باز هم سینما بود.

عیاری خاطرنشان کرد: سال ۱۳۴۸ پدرم برای داریوش برادرم یک دوربین سوپر ۸ خریده بود و من هم از آن دوربین استفاده می‌کردم. این دوربین در سال‌های اولی که تازه آمده بود استفاده آن بیشتر برای مهمانی‌ها، سر سفره هفت سین و مسافرت‌های خانوادگی بود. دایی من کارمند سازمان آب و برق خوزستان بود و این امکان را داشت تا آپارات ۱۶ میلی متری به خانه خودش یا ما بیاورد و به دلیل علاقه‌ای که بیشتر در خانه ما برای دیدن فیلم بود موجب شده بود تا بیشتر نمایش‌ها در حیاط خانه ما باشد. آپارات ۱۶ میلی متری المو بود که آن را روی بخشی از پله‌های حیاط که به اتاق‌ها متصل می‌شد می‌گذاشت و در نقطه مقابل آن یک پارچه سفید قرار داده می‌شد و بر روی آن فیلم‌های مستند و گزارشی نمایش داده می‌شد.

وی ادامه داد: فیلم‌ها خیلی مهم نبود بلکه نفس چرخش دو بوبین بزرگ، صدای آپارات و نوری که از آن لنز بر روی پرده می‌تابید مهمتر از کیفیت فیلم‌ها برای ما بود. یک نریشن از این فیلم‌ها به خوبی یادم هست که می‌گفت «گاو حسن سه گوساله دارد» جالب است که تا امروز این نریشن در یاد من مانده است. درواقع یک سینما پادادیزویی داشتیم و همسایه‌های دور و اطراف خانه ما هم که اغلب ارمنی بودند از روی پشت بامشان فیلم‌هایی که در حیاط ما نمایش داده می‌شد را می‌دیدند و ما هم مشکلی نداشتیم.

عیاری در بخش دیگری از خاطرات خود گفت: در اهواز خبر‌های مربوط به فیلم‌ها خیلی زود به ما می‌رسید. یادم می‌آید برای فیلمبرداری فیلم «ماجراجویان جنوب» که فیلمبردار آن رضا انجم روز بود به اهواز آمده بودند و برای شهر اهواز خیلی افتخارآمیز بود که یک گروه فیلمبرداری برای ساختن فیلم به آن شهر آمده اند، زیرا این امر نشان از اهمیت شهر اهواز داشت. من هم از همکلاسی‌هایم در جریان اخبار مربوط به فیلمبرداری فیلم قرار داشتم. یک شب در یکی از خیابان‌های اصلی اهواز که محل استقرار آن‌ها در هتل بود رفتم (فردای آن روز هم امتحان شیمی داشتم) دیدم یک فولکس واگن ایستاده و چند جوان در داخل آن کابل می‌اندازند متوجه شدم که آن‌ها فیلمبرداری دارند در همان جا ایستادم، پشت ماشین پر شد و حرکت کرد و من هم شروع به دویدن پشت سر آن کردم و از مسیری که تغییر می‌داد حدس زدم به سمت رودخانه کارون می‌رود. من همچنان می‌دویم و ماشین هم با سرعت می‌رفت به پل اهواز رسید و ایستاد و من از خستگی بر روی زمین افتادم. وسائل را کارگر‌ها از داخل ماشین برداشتند و از پله‌های پل به پایین به سمت بلوار حاشیه رودخانه بردند و زمانیکه من به آنجا رسیدم هزاران نفر آدم آنجا بودند و یک دیوار که پلیس ایجاد کرده بود تا مردم عادی به سمت جایی که فیلمبرداری می‌کردند، نروند. 

وی در ادامه بیان داشت: من بچه بسیار خجالتی بودم، اما انگیزه بسیار زیادی داشتم تا آنجا که به رغم اینکه هزاران نفر آنجا ایستاده بودند و نمی‌توانستند داخل بروند من توانستم از دیواری که ایجاد کردند عبور کنم و تا صبح کنار گروه فیلمبرداری باشم.

عیاری با بیان اینکه آقای انجم روز بسیار مرد مهربانی بود، گفت: در تمام طول شب که در کنار گروه فیلمبرداری بودم گاهی به او و گاهی به دوربین ۳۵ او نگاه می‌کردم و او متوجه شده بود که من به دوربین و سینما علاقمند هستم، زیرا دائم از او سوال می‌پرسیدم. به من گفت دوست داری از پشت دوربین نگاه کنی و من گفتم بله. قبلا دوربین‌های ۸ میلی متری را دیده بودم، اما وقتی از پشت دوربین ۳۵ نگاه کردم متوجه شدم یک کادر کاملا مشبک وجود دارد و انگار داشتم از یک دریچه زندان نگاه می‌کردم. خیلی تو ذوقم خورد از او سوال کردم در زمان فیلمبرداری این کادر‌های مشبک هستند؟ و او گفت بله این‌ها باید باشند و من گفتم پس به چه شکلی تصویر را می‌بینید او خندید و دیگر پاسخ نداد. برای من دوربین ۸ میلیمتری جذابیت بیشتری داشت، زیرا صفحه آن تمیز بود و من با دوربین ۸ میلی متری تفریح می‌کردم و به نوعی به زندگی نگاه می‌کردم. بهرحال من آن شب تا صبح در کنار گروه فیلمبرداری بودم. یادم می‌آید درکنار حسن رضایی (بازیگر) ایستاده بودم و او را نگاه می‌کردم، زیرا در آن زمان به دلیل فراوانی بازی‌هایی که داشت چهره بود. صبح از همان جا به سر کلاس برای امتحان رفتم و قبول نشدم و بعد‌ها به حسن رضایی گفتم آن شب شما باعث شدید من در امتحان قبول نشوم. (با خنده)

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۲:۱۰ ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲
چه جالب؟ به جملات زیر دقت فرمایید:

"پدرم تاجر بود و مقدار زیادی فروشگاه، پاساژ، بازار و یک سینما به نام سینما دنیا ....داشت. .... ، وضعیت اقتصادی ما از نظر اقتصادی تقریبا خوب بود و از رفاه نسبی برخوردار بودیم"

استفاده از صفاتی چون «تقریبا» و «نسبی» در جمله فوق خیلی جالب و تامل بر انگیز است که با وجود داشتن «مقدار زیادی فروشگاه، پاساژ، بازار و یک سینما» این صفات به کار برده شده است. سوال اینجاست از نظر ایشان، وضعیت خوب و رفاه کامل چه شرایطی دارد که ایشان آن شرایط را در خود ندیدند و این صفات را به کار بردند؟ و وضعیت بنده که هیچ کدام را ندارم، و خیلی ها هم ندارند، چه وصفی دارد؟ میشه ازشون بپرسید . ممنون میشم.
آخرین اخبار