رویدادهایی از دنیای رنگارنگ فرهنگ و ادب. مثل پویش «به رسم زینب» در کنار جشن ۶۲۰۰۰ تایی شدن کتاب «من میترا نیستم» فرصتی شد تا پای حرفهای «معصومه رامهرمزی»، نویسنده کتاب «من میترا نیستم» بنشینیم. او امدادگر دوران دفاع مقدس است که از سال ۵۹ و از سن ۱۴ سالگی قدم به عرصه مقاومت و ایثار گذاشت و این روزها با سلاح قلم، پشتیبان سنگر اسلام و انقلاب است. آشنایی او با «زینب کمایی» به همان روزهای امدادگری و حضور در جبههها بر میگردد. البته خود زینب را ندیده بود. مینا و مهری را میشناخت. دو خواهر زینب که امدادگر و در عملیات فتح المبین در بیمارستان شهدای شوش با او مشغول به خدمت بودند. وقتی زینب شهید شد ۴ نفر از اعضای خانواده اش در جبهه بودند؛ دو خواهر و دو برادر. این طور که میگوید نوشتن از سرگذشت زینب برایش بسیار سخت بود. به خصوص شنیدن و گفتن از روزهای آخر، از همان سه روز مفقود شدنش. چند نفری هم دست به قلم شده بودند تا از زینب بنویسند، اما چارهای نبود! مادر دلش فقط و فقط با معصومه بود و بس. او هم بسم الله گفت تا آرزوی یک مادر شهید را برآورده کند.
*مادری که بعد از ۲۵ سال حرفهای دلش را زد!
«همه حرفها روی دل مادر تلنبار شده بود. ۲۵ سال بود که با کسی درباره زینب حرف نزده بود. درباره دختر ۱۴ ساله اش که همه زندگیاش بود. وقتی راجع به زینب حرف زد آنقدر بی قرار شد که حد نداشت نگرانش بودم. گفتم برای امروز کافیست. بقیه حرفها بماند برای بعد. راستش میترسیدم از این همه فشار، خدای نکرده قلبش بایستد و سکته کند. خداحافظی کردم و رفتم.» اینها حرفهای معصومه را مهرمزی است، نویسنده کتاب زندگینامه زینب. انگار نیشترِ خانم نویسنده بعد از ۲۵ سال کار خودش را کرد! مادر میخواست مُهر از زبان بگشاید و پرده از حرفها و دردهای سالیان دور و دراز بردارد. مادر زینب ۱۴ سالهای که در روزهای سخت نبردی نابرابر قربانی کینه و نفاق شد؛ بعد از شهادت دخترکش به نهضت سواد آموزی رفت، به عشق آنکه وصیت نامههای زینب را بخواند و برای آرامش هر چه بیشتر روح جگرگوشه اش قرآن ختم کند. مادری که تا روزی که در قید حیات بود میگفت: «روزی نیست از خانه بیرون بروم و چند جلد کتاب در کیفم نباشد. میخواهم به همه بگویم که این کتاب دختر من است.»
*دختری که با یک برنامه آگاهانه قربانی کینه و نفاق شد
زینب ۱۴ سالش بود. یک دانش آموز پر شور و حرارت که امان منافقین را بریده بود و کفرشان را حسابی درآورده بود! در مدرسه مانعی برای اثرگذاری منافقین شده بود. با حجابش، با خودسازی و نوع فعالیتهایش. هر چه آ نها رشته میکردند همه را پنبه میکرد. بچهها خیلی به او جذب میشدند. خلاقیتش در اجرای کار فرهنگی فوق العاده بود. با دوستانش به بیمارستان شهدای اصفهان و به سراغ مجروحین جنگ میرفت. سالهای ۶۰ و ۶۱ ترورهای مردمی فاجعه بار بود و به اوج خودش رسیده بود. منافقین هم برای آنکه رزمندگان حاضر در جبههها را در تنگنا بگذارند و محیط شهر را ناامن کنند طرفداران انقلاب را به شهادت میرساندند. در مواردی بدون برنامه عمل میکردند، اما برخی ترورها کاملا برنامه ریزی شده و آگاهانه بود. مثل ترور زینب. او را دزدیدند. به خرابه بردند. سه روز گذشت. خبری از زینب نشد. دل توی دل مادر نبود تا خبر آمد. زینب پیدا شد. در ساختمانی نیمه کاره. بی صدا و بی هیاهو در گوشهای آرام گرفته بود. دیگر از شور و هیجانش خبری نبود. مادر کنار او نشست و به صورت معصوم دخترکی خیره ماند که با گره زدن چادر مشکی به دور گردنش، آن هم سه بار و با همه زور!
گلوی نازکش را بستند و به خیال خودشان صدای حق را خاموش کردند. اما نشد! مادر به مسجد رفت. مادری که خود دنیای رنج بود. به همان مسجدی که شاهد آخرین نماز جگرگوشه اش بود و با خدای خود و حضرت زینب (س) عهد کرد که مثل یک کوه بایستد تا همه به او تکیه کنند. میگفت زینب رفته است و ما باید همگی پشت سرش بایستیم. دومین و آخرین وصیت نامه را ۱۸ روز قبل شهادت نوشت.
مادری که ۲۵ سال با کسی درباره زینبش حرف نزد
* چشمم دنبال یک دختر چادری باریک و بلند بود (بخشی از کتاب من میترا نیستم.)
شب اول فروردین سال ۱۳۶۱ زینب بلند شد چادرش را سر کرد و برای نماز جماعت به مسجد المهدی در خیابان فردوسی رفت. او معمولا نمازهایش را در مسجد میخواند. تلویزیون روشن بود و شهلا و شهرام برنامه سال تحویل را تماشا میکردند. دلم نیامد با زینب مخالفت کنم و از او بخواهم که مسجد نرود. زینب مثل همیشه به مسجد رفت. بیشتر از نیم ساعت از رفتن زینب به مسجد گذشت و او برنگشت. نگران شدم. پیش خودم گفتم «حتما سخنرانی یا ختم قرآن به خاطر اول سال تو مسجد برگزار شده و به همین خاطر زینب دیر کرده». بیشتر از یک ساعت گذشت. چادر سرم کردم و به مسجد رفتم. نفهمیدم چطور به مسجد رسیدم. در دلم غوغا بود. وارد مسجد شدم هیچ کس در حیاط و شبستان نبود. نماز تمام شده بود و همه نمازگزاران رفته بودند. با دیدن مسجد خالی دست و پایم را گم کردم: «یعنی چی؟ زینب کجا رفته؟» هوا تاریک بود و باد سردی میآمد. یعنی زینب کجا رفته بود؟ او دختری نبود که بی اطلاع من جایی برود. بدون اینکه متوجه باشم و حواسم به دور و برم باشد خیابانهای اطراف مسجد را گشتم چشمم دنبال یک دختر چادری باریک و بلند بود.
*زینبی شدن با پویش به رسم زینب
اینجا سخن از یک پویش است؛ پویش «به رسم زینب» و قرار است به بانوان ایرانی، الگوهایی از جنس خودشان معرفی شود. یک اقدام سراسری درباره دختران نوجوان و جوان. «هدی هاشم خانلو» مسئولیت اجرای آن را بر عهده دارد. او درباره آشنایی اش با زینب میگوید: «کتاب زندگینامه شهید زینب کمایی را برداشتم، اما نتوانستم آن را زمین بگذارم. میخواندم و میخواندم.» به قول خودش همه لحظات آن سه روز دردناک و پر ابهام را با زینب، مادر رنج کشیده اش و حتی خانم نویسنده زندگی کرده است و این حس و حال را مدیون موفقیت «معصومه رامهرمزی» در نگارش و تصویر سازی تک تک آن لحظهها با قلمی گیرا است. «هاشم خانلو» که مسئول پویشی به یاد این بانوی شهید است با تاکید بر خودسازی، دختران نوجوان و همه فرزندان این سرزمین را که به نوعی مورد هجمه قرار گرفته اند به آشنایی با این بانوی شهید و زندگی کردن با او به واسطه خواندن کتاب زندگینامه شهید کمایی دعوت میکند و میگوید: «این روزها خلوت کم داریم! خلوتی که به جای پر شدن با گوشیهای موبایل و سایر رسانهها در آن خودسازی داشته باشیم. زینب خودسازی داشت و همان در وجودش نوری ایجاد کرده بود که اجازه نمیداد نسبت به جریانهای اجتماعی بی تفاوت باشد و او را پیشتاز قرار میداد.» و حالا با برگزاری این پویش در نظر است بانوان در مسیری قرار بگیرند که زینب و امثال او آن را فتح کرده اند.
*دو پویش داریم و ۴ چالش!
کتاب «من میترا نیستم» و همراه با سرود «به رسم زینب» دو پویشی هستند که برای معرفی الگوی برتر بانوی ایرانی دست به کار شده اند تا آنها را گام به گام از کف جامعه میهمان دلهای پاک فرزندان ایران کنند. بر این اساس یک برنامه جهادی ترتیب داده شده است تا گروههای مختلف به همراه شبکه مردمی برای معرفی شهید زینب کمایی و بعدها الگوهای برتر دیگر وارد عمل شوند.
هاشم خانلو که مسئول این پویش است از ۴ چالش در کنار راه اندازی این پویشها میگوید: «چالش اول اینکه هر کس اهل هر دیاری هست، کتاب شهید کمایی را به لهجه خود برای کسی تعریف کند، این گفت و شنود را ضبط و برای ما ارسال کند.
دوم اینکه این بانوی شهید عاشق سوره مبارکه نور بود. ارسال عکس و فیلم از جلسات خانگی با محوریت این سوره مبارکه که دستور العمل خداوند برای فرهنگ عفاف و حجاب در جامعه است. در ازای ارسال فیلم و عکس هم کتاب صوتی زندگینامه شهید زینب کمایی تقدیم عزیزان شرکت کننده در این چالش میشود.
سوم؛ «مشت و چادر!» هاشم خانلو در توضیح چالش مشت و چادر آن را نماد کوچکی برای حفظ حجاب میداند و مخاطبان را با درست کردن عکس نوشته از صحنههایی همچون گرفتن چادر و آستین مانتو در مشت و مواردی از این قبیل و ارسال برای این مجموعه به حضور در این چالش و شرکت در قرعه کشی و کسب جایزه تشویق میکند.
چهارمین چالش این مجموعه درست کردن یک غذای ساده با نیت ظهور امام زمان (عج) و ارسال عکس برای به رسم زینبیها است.
منبع: فارس