«وقتی آژیر خطر به صدا در میآمد، عروسکم را به گوشهای پرت میکردم و همراه با پدر و مادرم و خواهر کوچکم که شیرخوار بود، به زیرزمین خانهمان میرفتیم. پدربزرگ، مامانبزرگ، عموها به همراه خانواده هم به جمع ما اضافه میشدند، درکی از حملات موشکی نداشتم، بیخیال و فارغ از آنچه دوروبرم میگذشت با دختر عمو و پسرعموها شعر میخواندیم، حتی وسط شعر خواندن مرگ بر صدام میگفتم و میخندیدم تا وضعیت سفید شود و از زیر زمین بیرون بیایم.
کمی که بزرگتر شدم و به مدرسه رفتم، بهتر معنا حملات موشکی را درک کردم، مدرسهام در خیابان پیروزی بود و آنجا هرازگاهی مورد حملات موشکی دشمن قرار میگرفت. یک روز مشغول درس خواندن بودم که شیشههای کلاس به شدت تکان خورد، زیر پایم بدجوری لرزید، همین تکان باعث شد که معلمم بیهوش شود. هاج و واج به اطراف نگاه کردم، دیدم دوستانم هم ترسیدهاند، مدتی نگذشت که معلمهای دیگر به کمک معلمم آمدند و برایش آب قند آوردند. بعد از مدتی بابای مدرسه در حالی سراسیمه به کلاسها سرک میکشید، گفت: الحمدلله خطر رفع شده، موشک به پشت مدرسه خورده است. حالا بعد از ۳۵ سال از خودم میپرسم اگر آن روز موشک به مدرسه میخورد سرنوشت ۳۰۰ دانشآموز مدرسه چی میشد!»
این اتفاقات در تهران تنها شکل کوچکی از حملات موشکی به شهر دزفول است، شهری که به راستی سمبل مقاومت و ایستادگی است، زیرا مجاوران رودخانه دز در ۲ هزار و ۷۰۰ روز مقاومت با تقدیم ۲ هزار و ۶۰۰ شهید به دشمن فهماندند عاشقانه پای این مرز و بوم ایستادهاند. به همین خاطر برای دزفول نام دیگری آن هم از نوع عربی برایش انتخاب کردند: «بلد الصواریخ» همان شهر هزار موشک است، این نامی است که عراقیها برای دزفول انتخاب کردند. در هشت سال دفاع مقدس پایتخت مقاومت ایران با بیش از شلیک ۱۷۶ موشک دور برد فراگ و اسکاد، همراه با سرریز شدن ۴۸۹ بمب و راکت توسط هواپیماهای دشمن و اصابت پنج هزار و ۸۲۱ گلوله توپ به نقاط مختلف این شهر روزهای متفاوتی را نسبت به سایر شهرها گذراندند.
بیشتربخوانید
هوا تازه تاریک شده و باد سوزناکی در روزهای پاییزی به مدت کوتاهی میوزد، شهناز لباسهای بچه خواهرش را بر روی بند میاندازد، به ناچار به «شوادان» میرود ـ شوادان همان پناهگاه موقتی است که با بتن به شکل هلالی ساخته شده و چند خانواده از غروب تا صبح در این پناهگاه به سر میبرند ـ قبل از آن چند لامپا را روشن میکند تا در نور کم راحتتر به شوادان برود. اما باز هم با احتیاط گام بر میدارد. شوادان در ۲ طبقه درست کردهاند، طبقه اول مخصوص مردها و پسرها و طبقه پایین هم مخصوص زنها و دخترها است.
حضور رهبر انقلاب در همان روزهای اول جنگ در دزفول
چند روزی است که اقوام آقا جمال از شوش برای دیدن خواهرشان به دزفول آمدهاند و آمار جمعیت حاضر در شوادان را افزایش دادهاند! شهناز به این فکر میکند که در این محیط کسلکننده که همراه با بوی ظرف نشسته آبگوشت و دود سیگار پدرش و پدر دوستش رضوان است چگونه تا صبح سپری کند. او چارهای ندارد چون صدای توپخانه مدام از دور شنیده میشود و باید در شوادان بماند.
روزنامهها از مقاومت دزفول میگویند
پسرها هم که اصلاً در فضا نیستند، با هر وسیلهای برای خودشان بازی میسازند، این بار قرعه به کلافهای کاموا رسیده است، کلافها را به دیوار پرتاب میکنند، قدری از ماسههای دیوار میریزد. صدای توپخانه بلندتر میشود، اما پسرها دست بردار نیستند و به فکر فوتبال زیرزمینی هستند، با بالشها دروازه میسازند و کلافها را به داخل دروازه شوت میکنند.
محل اصابت یک موشک در دزفول
شهناز نگاهی به اطراف میاندازد، ظرفهای نشسته شام روی طاقچه روی هم تنبار شده است، شهلا خواهرش در کنار تونل شوادان به بهار شیر میدهد، صفورا خانم گهواره دخترش را تکان میدهد و بار هر تکان نیم چرتی میزند. سوسوی نور چراغ نفتی همکاری لازم را با مادر شهناز، خانم آغا و طاهره خانم برای بافت شالگردنهای مشکی و خاکستری دارد. مادر شهناز در حالی که مشغول بافتن است، میگوید: باید زودتر ببافیم و به ستاد تحویل دهیم، چون گفتند طرفهای مهران و قصرشیرین هوا خیلی سرده است و سوز سرما رزمندگان را اذیت میکند...
هنوز حرف مادر شهناز تمام نشده که نور خیرکنند سفید آسمان و پلههای شوادان را روشن میکند و بعد، صدای کرکنندهای که توی گوش آنها میپیچد. صدای جیغ و گریه دختر صفورا و شهلا بلند میشود. خاک و سنگریزه از سقف بر سر و روی آنها میریزد. صفورا خانم ترسیده است، مادر شهناز به او میگوید: اول یکم شیرت را بدوش، بعد به بچه شیر بده، وگرنه تب میکند یا بالا میآورد. خدا ریشه این صدام ظالم را بسوزاند.
پدر شهناز با کبریت فتیله لامپا را دوباره روشن میکند تا بهتر بتواند جمعیت را مدیریت کند. در همین حین شهلا از شدت ترس در تونل هواکش شوادان بالا میآورد و بوی استفراغ فضا را پر میکند. دیگر فضای شوادان برای شهناز غیر قابل تحمل شده است، دنبال بهانه میگردد تا از شوادان بیرون برود. پدرش خاکهای موج انفجار را از روی رادیو پاک میکند و رادیو عراق میگیرد که میگوید: ارتش قهرمان و قدرتمند عراق، موشک ۱۲ متری به شهر دزفول شلیک کرده است و به مردم هشدار میدهد که شهر را ترک کنند!
هنوز چند دقیقهای نگذشته است که صدای آژیر ماشین آتشنشانی و آمبولانش از انتهای شوادان شنیده میشود. شهناز به دنبال پدرش از شوادان خارج میشود. لباسهای بهار از روی بند رخت پرت شده است و به چند شاخه درخت نارنج چسبیده است. حیاط پر از برگهای نارنج شده است. صدای «الله اکبر» مردم بلند است. برخی از وسایل خانه به درون حیاط پرت شدهاند.
با همان نور کم لامپایی، شهناز به طرف آشپزخانه میرود. درهای کابینت باز شدهاند و بوی عرق نعناع فضا به مشام میرسد، چون روز گذشته فروشنده پدر شهناز را مجبور کرده بود که در کنار خریدش عرق نعناع هم بخرد. شهناز خردههای شیشه آشپزخانه را با خاک انداز جمع میکند که «یاسر» برادرش تفنگ به دوش داخل خانه میآید. یاسر که دل نگران خانواده است، رو به پدرش میگوید: خونه همسایه موشک خورده است، باید برای کمک بروم، اما قبلش آمدم ببینم شما رو به راه هستید؟ بعد ادامه میدهد: شما هم زود به شوادان برگردید، ممکنه دوباره این منطقه را هدف قرار بدهند، چون منتظرند مردم جمع شوند و دوباره همانجا را بزنند، این شگرد بعثیهاست.
نمازجمعهها هم تعطیل نشد؛ مردم دزفول در میدان حاضر بودند
یاسر نگاهش را به سوی شهناز میچرخاند و میگوید: الان چه وقت جارو کردن است به شوادان برو. اما این توصیههای یاسر افادهای ندارد، در آن شرایط حاضر نیستند به شوادان برگردند. انگار ترسشان ریخته است. شهناز همان جا در اتاق پذیرایی میخوابد و بقیه هم یکمی آن طرفتر استراحت میکنند.
وقتی صبح میشود شهناز همراه با پدرش به محل اصابت موشک میرود، انگار نه انگار که آنجا قبلاً خانهای بود، منطقه مثل بیابان صاف شده است. مردم با حلبهای بزرگ روغن و بیل خاک را کنار میزند، اما هنوز جسدی پیدا نشده است، دختر و داماد همسایه روی تل خاک ضجه میزنند، مردم مدام شعار «الله اکبر» سر میدهند. گروهی دیگر خشمگین فریاد میزنند: «مرگ بر صدام؛ یزید کافر». آن سوی تله خاکی زن میانسالی چادرش را به کمر بسته، گاهی خاکها را کنار میزند و گاهی خاک بر سرش میریزد. شهناز دیگر طاقت نمیآورد و همراه با پدرش بر میگردد.
روز چهارم خردادماه، روز «مقاومت دزفول» نامگذاری شده است. چرا که در هشت سال دفاع مقدس، بیش از ۲۰ هزار واحد خانه مردم و ساختمانهای شهری دزفول خسارت دید و ویران شد. از جمعیت ۲۰۰ هزار نفری این شهر بیش از ۱۲ هزار نفر به جبهه رفتند و ۲ هزار و ۶۰۰ شهید، ۴۰۰ جانباز و ۴۵۰ آزاده و ۱۴۷ جاویدالاثر دادند.
منبع: فارس
به مدت 1 ساعت و 45 دقیقه شهر اندیمشک توسط 54 فروند جنگنده زیر و رو شد ولی نامی از اندیمشک قهرمان در تقویم ها و یادمان ها گفته نشد.
حاشا به غیرت تان