مادربزرگم یک کُمُدِ چوبیِ قَهوهای رنگ داشت که هر وقت دَرِ آن را باز میکرد تا برای منو بقیه نَوهها نخودچی کِشمِش بیاورد، عَکسِ مَردی پُشتِ در کُمُد توجه من را به خود جلب میکرد! در فضایِ سرسبزی، مَرد محاسِنِ سفیدِ بلندی دارد، پارچهای مشکی دورِ سرش پیچیده، دو سه تا لباس بلند به رنگهای قهوهای، طوسی و سفید پوشیده، به دو تا پُشتیِ سفید و مشکیِ گُل گُلی تکیه داده است. چهره اش مهربان بود و کَمی اَخم داشت!
یکبار وقتی دَرِ کُمُد مادربزرگ باز شد تا یک مُشت نخودچی و کِشمِش به من بدهد، زُل زدم به عکس و پرسیدم: " مادربزرگ این مرد کیست؟ " مادربزرگ نگاهی به عکس کرد، عکس را از پُشتِ در کُمُد کَند، رویِ چَشمانش گذاشت، بوسَش کرد و گفت: " این امام خمینیِ" با تعجب پرسیدم: " امام خمینی؟ " مادر بزرگ گفت: " بله امام خمینی" دوباره عکس را رویِ چشمانش گذاشت، بوسید و همانطوری که سَرِ جایَش میچسباند به زبانِ آذری گفت: " جَدّوآ قوربان آقا، قُربان جَدَّت بروم آقا".
علاقه و ارادت مادربزرگم به امام خمینی (ره) و چَسباندنِ عَکسَش پُشت در کُمُد چوبی اش باعث شد در ذهنم علامتِ سوالی جلوی این جمله به وجود بیاید: " امام خمینی کیست؟ "
وقتی از مادربزرگ پرسیدم، فقط گفت: " امام خمینی، امامِ ماست. "
آن روزها من دختری هشت نُه ساله بودم که حتی نمیدانست پارچه مشکیای که امام دورِ سَرش بسته، عَمامه است، لباس بلند قهوهای رنگ عَبا نام دارد، به لباس بلند طوسی رنگ قبا میگویند و آن پیرهن سفیدی که یقه کیپ دارد، یقه کیپ نمیگویند، دیپلمات است.
بعدها فهمیدم عکسی که اول کتابهای درسی ما است عکسِ مَردِ پُشتِ دَرِ کُمُد مادربزرگ میباشد، با این تفاوت که زیر عکس کتابهای ما نوشته شده بود: " امیدِ من به شما دبستانی هاست"
خرداد بود؛ فصل امتحانات و کلاسِ فوق العاده ریاضی. معلم قبل از شروعِ کلاسَش، شعری خواند: " سالها میگذرد حادثهها میآید، انتظارِ فَرَج از نیمه خرداد کِشَم".
من و بچهها منتظر بودیم معلم از سینوس و کوسینوس و هندسه و حل مسئله بگوید نه اینکه شعر بخواند! البته برایِ مَنِ دوستدارِ ادبیات خیلی هم عالی بود، اصلاً انگار معلم این شعر را خواند تا از درسِ ریاضی فرار کنم و بپرسم شعر از کیست و معلم بگوید امام خمینی. دلم بخواهد از این امام بیشتر بدانم و بگویم: " امکانش هست شعرتون کمی بیشتر توضیح بدید؟ یعنی هم شعرتون توضیح بدید، هم در مورد شاعرش بگید. "
معلم از پنجره کلاس نگاهی به بیرون کرد، بعد به سمت من آمد و گفت: " شاید این مصرع شعر به دو تا حادثه بزرگِ زندگیِ امام خمینی اشاره داشته باشه، قیام ۱۵ خرداد و مردم مسلمان ایران برای سرنگونی رژیم پهلوی و زمانِ رحلت امام در چهارده خرداد. "
بلند گفتم: " رحلت؟ یعنی درگذشتن؟ مگه امام رحلت کرده؟ پس این شخصی که الآن هست کیه؟ همونکه تو حسینیهای که به اسمِ خودش هست همه میرن میبیننش؟ "
چندتایی از بچهها خندیدند، معلم هم خندید: " یعنی تو فرق امام خمینی و امام خامنهای رو نمیدونی؟ امام خمینی خرداد سال ۱۳۶۸ از دنیا رفتن و امام خامنهای جانشین ایشون شدن. شاید حق داری نتونی تشخیص بدی، قیافه هاشون شبیه همه، کارهاشون هم شبیه همه، الآن امام خامنهای از یاران امام خمینی (ره)، رهبر جامعه ما هستن. "
آهی کشیدم: "عَکسِ امام پُشتِ درِ کُمد مادربزرگم بود و همیشه مادربزرگم عکسِ امام رو چِشماش میذاشت. از همونجا با امام آشنا شدم. همیشه دلم میخواست در موردشون بیشتر بدونم، اما کسی نبود که بگه، زمانی ام که امام خامنهای رو تو تلویزیون میدیدم فکر میکردم امام خمینیِ. اما الآن متوجه شدم امام خمینی از دنیا رفته، امام خامنهای جانشینشون هستن و رهبر ما. "
معلم بعد از شنیدنِ حرفهایم ادامه داد: " امام خمینی (ره) بعد از سخنرانیش در بعدازظهر عاشورا ۱۳ خرداد ۱۳۴۲ در مدرسه علمیه فیضیه قم بر علیه محمد رضا پهلوی و تشبیه کردنِ حکومت پهلوی به حکومتِ یزید، دستگیر شد و از قم آوردنش تهران. صبح روز ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ مردم قم و خیلی از شهرها متوجه دستگیری امام شدن و اعتراض کردن. دانشجویان دانشگاه تهران کلاس درس تعطیل کردن، بازاریها بازار بستن و اعتراض کردن. این تظاهرات و اعتراضها تا دو روز بعد ادامه داشت و تعداد زیادی از مردم مجروح شده و به شهادت رسیدن، به خاطر همین امام خمینی روز ۱۵ خرداد رو عزای عمومی اعلام کرد، مثلِ روزِ عاشورا حساب کرد و اسم این روز رو روزِ تولد جدید اسلام و مسلمانان گذاشت و در مصرعِ آخرش غزلش که خوندم به این واقعه اشاره کرده، البته امام خمینی روحِ بلندی داشت، عارف و از اولیای الهی بود و قطعاً از زمانِ رفتنش از این دنیا خبر داشته که در این مصرح شعر خبر از رحلتش میده. "
حالا مادربزرگ پیشِ خدا رفته و دخترِ نُه ساله آن روزها بزرگ شده و میداند شخصیتِ امام خمینی (ره) ابعاد مختلف و گوناگونی دارد. نه تنها امام در مراحل علمی پیشتاز بوده، بلکه در مراحل اجتماعی و سیاسی یک فرد آگاه از وضع زمان بوده است. مقام عرفانی و فلسفی، فقاهت و اجتهاد، آگاهی از سیاستهای جهانی، اخلاق آموزنده و سازنده، مناجاتهای نیمه شب و ذوق ادبی و آشنایی اش با لطایف کلام از ابعاد شخصیتی امام راحل میباشند.
اشعار مسمط بهاریه: " مُصطفیسیرت، علیفر، فاطمه عصمت، حسنخو، هم حُسین قدرت، علی زهد و مُحمّد عِلم مَهْرو، شاهِ جعفر فیضُ و کاظِم حلم و، هشتم قبلهگیسو، هم تقی تقوا، نقی بخشایش و هم عسکری مو، مهدی قائم که در وی جمع، اوصاف شهان شد" که امام که در دوران طلبگی و جوانی در شهر مقدس قم در مدح امام زمان (عج) سروده و زینت بخش محافل ادبی و ولایی حوزه علمیه قم در دوران مرحوم آیت الله حائری (قدس سره) بوده، نشان میدهد این امام از قریحه شعری خاصی برخوردار بوده است.
امام راحل نویسندهای توانا بود. دیوانِ ضخیمی به اندازه دیوانِ حافظ داشت که متأسفانه از خانه ایشان به سرقت رفت و تاکنون اثری از آن به دست نیامده است. ولی در عین حال ارداتمندان او برخی از بهاریههای وی را نقل کرده و قسمتی از آنها به وسیله فرزند عزیزش مرحوم حجت الاسلام سید احمد خمینی (قدس السره) گردآوری گردیده است.
شرح دعای سحر، چهل حدیث، کشف الاسرار، آداب الصلوه، اسرار الصلوه، تحریر الوسیله و رسالهای در ولایت فقیه تنها گوشهای از کتابهایی هستند که امام خمینی (ره) نوشته اند.
خانم لیلی بروجردی نوه دختری حضرت امام در مورد اهمیت دادن امام خمینی به نویسندگی و اهل قلم بودن خاطرهای نقل میکنند با این مضمون: " وقتی من درسَم تمام شد، امام مرا صدا کرد و گفت حالا که درسَت تمام شده وقت آن است که به مردم خدمت کنی، وقت آن است که قلم برداری و بنویسی، شعر بنویسی، قصه و مقاله بنویسی. بعد امام گفتند: مرا میبینی، من ۴۰ سال پیش درباره ولایت فقیه کتاب نوشتم. همان که الآن در بحثها بر سرش دعواست! (آن موقع بود که چند سال پیش همه جا بحث ولایت فقیه مطرح بود) من وقتی از امام شنیدم که آن زمانها ایشان کتاب نوشته اند با تعجب و به شوخی گفتم: وای، آقا شما چقدر شیک بوده اید که سالها پیش کتاب نوشته اید! "
آثار مکتوب امام از زوایای مختلف از جمله زیباییهای لفظی، مضمون آفرینی و نثر جوان مورد توجه است.
بی آنکه امام بخواهد با تکلف و تصنع به صناعات لفظی و عبارت پردازیهای ادیبانه بپردازد، صناعات ادبی در پیام او دیده میشود. کنایه، استعاره، تشبیه، جناس و سجع در نوشتههای امام کم نیست.
نوع کاربرد واژهها و تعبیرات توسط امام گاهی به گونهای بود که مفهوم جدید میساخت.
گرچه امام همچون دیگر علما و روحانیون در محیط حوزههای علمیه با فرهنگ خاص حاکم بر حوزه درس خوانده و رشد یافته بود، اما با درک روح زمان و فرهنگ عصر، دیدی نو، سبکی زنده، نثری زیبا و روان و جوان داشت. چه در کشف الاسرار که از نوشتههای دوران جوانی اوست، چه در اعلامیههای دوران نهضت و چه در پیامهای دو سه سال آخر عمر پر بارش.
من ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ ندیده ام، اما شنیده ام که " سربازان من اکنون در گهوارهها خفته اند"
من ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ ندیده ام، اما شنیده ام که " انقلاب ما انفجار نور بود"
من ۵ اردیبهشت ۱۳۵۹ ندیده ام، اما شنیده ام که" این شِنها لشکر خدا بود"
من ۳ خرداد ۱۳۶۱ ندیده ام، اما شنیده ام که" خرمشهر را خدا آزاد کرد"
من چَشم که باز کرده ام امام را ندیده ام. من جنگ ندیده ام. صدای آژیر خطر نشنیده ام. به پناهگاه نرفته ام. سن و سالم از سابقه مبارزاتی خیلیها کمتر است. من چشم که باز کرده ام به جایِ امام خمینی و جماران، امام خامنهای و حسینیه امام خمینی (ره) دیده ام و حاج قاسمی که در وصیت نامه اش آورده است: " خداوندا! تو را شکرگزارم که پس از عبد صالحت خمینی عزیز، مرا در مسیر عبد صالح دیگری که مظلومیتش اعظم است بر صالحیتش، مردی که حکیم امروز اسلام و تشیّع و ایران و جهان سیاسی اسلام است، خامنهای عزیز که جانم فدای جان او باد قرار دادی. "
منبع: مهر