امام (ره) به مسئولین گفتند: «هر زمان که روحیۀ کاخ نشینی پیدا کردید، نه تنها باید فاتحۀ انقلاب حتی باید فاتح اسلام را بخوانید!»
در ادامه برخی از خاطرات اطرافیان امام (ره) را میخوانید:
میخواهید از من رضاشاه درست کنید؟
خانه امام متعلق به آقای امام جمارانی است. خوب، چون رفت و آمد زیاد دارند. خانم هم رفت و آمد زیاد دارند، این خانه کوچک است و طبعاً امام نمیتوانند به کارهای روزمره برسند. بعد از مدتی تصمیم گرفته شد، خانهای جنب اینجا اجاره کنیم، که ایشان به کارهایشان برسند. اول ایشان اکراه داشتند، بعد ما رفتیم یک جایی را اجاره کردیم، یک ساختمان آجری قدیمی بود که فرش نداشت و فرشی هم در منزل امام نبود که آنجا را فرش کنند. من خودم رفتم، پنج – شش تا فرشهای ۳×۵ / ۲ یا ۴×۵ / ۳ از فرشهای بُته جِقّهای که معمولاً در مساجد پهن میکنند و از ارزانترین فرشهای ایران است خریدم و آوردم. فرشها را من وقتی پهن کردم، حاج احمد آقا گفت امام فرموده اند مگر میخواهید از من رضاشاه درست کنید؟ احمد آقا گفته بودند، اینها ارزانترین فرشهاست و اینها را کفاش زاده آورده، شاید امام فکر کردند من از منزل آوردم، این بود که راضی شدند و نشستند، که هنوز هم مورد استفاده است، ما همه این فرشها را هزار و هفتصد تومان خریده بودیم.
مثل یک نفر از ملت ایران
در دوران بیماری و معالجاتی که در مورد امام صورت میگرفت ایشان تاکید فراوانی داشتند که برای درمان ایشان تنها از پزشکان و استادان ایرانی استفاده شود. مرحوم حاج احمدآقا از قول امام نقل و تاکید میکرد که در تصمیمات درمانی، ایشان را فقط به عنوان فردی از آحاد مردم ایران بنام مصطفوی در نظر بگیرند.
برداشتهایی از سیرهی امام خمینی (ره)؛ جلد ۱، صفحه ۱۰۷ / راوی: منوچهر دوایی (پزشک معالج امام).
شیطان از اینجا سراغ آدم میآید
حاج احمد آقا میگفت، روزی از برادران سپاه مستقر در بیت امام درخواست کردم جلوی ایوان بیت را یک نردهای نصب کنند. وقتی برادران مشغول این کار شدند امام وارد شده، فرمودند: «احمد، چه کار میکنی؟» عرض کردم برای حفاظت جان علی (فرزندم) که خدای نکرده به پایین پرت نشود، از برادران خواسته ام نردهای جلوی ایوان نصب کنند و این کار مرسومی در همۀ خانه هاست. حضرت امام فرمودند: «شیطان از همین جا سراغ آدم میآید، اول به انسان میگوید منزل شما احتیاج به نرده دارد، بعد میگوید رنگ میخواهد، سپس میگوید این خانه کوچک است و در شان شما نیست و خانۀ بزرگتر میخواهید و آرام آرام انسان در دام شیطان میافتد.»
اگر روحیۀ کاخ نشینی باشد
امام با آنکه به روحیۀ افراد دقت داشتند، اما نسبت به ظواهر تذکراتی را میفرمودند. به خاطر دارم در زمان نخست وزیری شهید رجایی با آن عرفان و معنویت و تهذیب خاصی که ایشان داشت امام برای اینکه از خطرات (انحرافات) احتمالی پیشگیری کنند، فرمودند: «اگر خدای نخواسته نخست وزیر ما روحیۀ کاخ نشینی پیدا کند، باید فاتحۀ اسلام را خواند.» ایشان نفرمود، فاتحۀ انقلاب، بلکه فرمود: «فاتحه اسلام را باید خواند».
هر دیدنی دیدن ندارد
سال ۱۳۳۸ بود که حضرت امام مریض شدند و به پزشکان قم مراجعه کردند، آنها کسالت ایشان را تشخیص نداده و پیشنهاد کردند که در منطقهای خوش آب و هوا استراحت کنید شاید بر اثر بحث و درس زیاد عارضهای برای شما پیش آمده باشد. عدهای از شاگردان پیشنهاد کرج را دادند تا امام تابستان را در آنجا بگذرانند و از امکانات پزشکی تهران هم استفاده کنند. امام رفتند و منزلی مهیا شد. پس از چند روز استراحت امام به پزشک مراجعه کردند و معلوم شد که ایشان به تب مالت دچار شده اند. نکته جالب این بود که امام در مدت مراجعه به پزشک فاصله تهران و کرج را با ماشین عمومی طی میکردند، در صورتی که علاقهمندان ایشان که ماشین داشتند اصرار داشتند امام را با وسیله نقلیه خود ببرند، ولی آقا موافقت نمیکردند. عدهای از دوستان برای رفع خستگی امام چند مرتبه پیشنهاد دادند که از سد کرج دیدن نمایند و عرض می کردند که سد کرج دیدنی است، ولی امام میفرمودند: «هر دیدنی که دیدن ندارد!»
این کار را نمیتوانم بکنم
در پاییز سال ۶۴ پوست ساق پای امام دچار خشکی و خارش شده بود. یکی از پزشکان پوست خدمت رسیده و بعد از معاینه و توصیه دارو عرض کرد: «روزی یک یا دو بار هم پایتان را در شیر قرار بدهید.» با آنکه امام در برخورد با پزشکان و دستورالعمل آنان بسیار با ملاطفت و انعطاف پذیر بودند، ولی همین که مساله گذاشتن پا را در شیر شنیدند، بشدت برآشفتند و با لحنی تند و خشن و شتابزده فرمودند: «من این کار را نمی توانم بکنم».
منبع: برداشتهایی از سیرهی امام خمینی (ره)؛ جلد دو، صفحه ۱۱۶ / راوی: حجه الاسلام رحیمیان.
از تکلفات دوری میکردند
امام از بسیاری از تکلفاتی که سایر مراجع داشتند، از قبیل رفت و آمد کردن دستبوسی، تعظیم و تکریم و در خانه را باز کردن دوری میکردند.
منبع: برداشتهایی از سیرهی امام خمینی (ره)؛ جلد دو، صفحه ۱۲۱ / راوی: حجه الاسلام صادق احسان بخش.
من ماشین نمیخواهم
امام در نجف که بودند یکی از ایرانیان ماشینی را از آلمان خاص ایشان خریده بود که آقا با آن به حرم مشرف شوند و یا در ایّام زیارتی به کربلا بروند آقا می فرمودند: «من ماشین نمیخواهم». وقتی او اصرار میکرد که من این ماشین را به اسم شما و برای شما از آلمان آورده ام، ولی امام به او فرمودند: «اگر مال من است من آن را می فروشم و پولش را به طلبهها میدهم» او هم میگفت که نه شرط ما این است که شما این را نفروشید. ما به او گفتیم آقا میفروشد به هر حال امام آن را نپذیرفتند.
اگر میخواهید بمانم تزیینات نکنید
زندگی امام از هر جهت بسیار ساده بود. نه تنها ایشان در زندگی شخصی خود مراقبت بر ساده زیستی داشتند که نسبت به آنچه به ایشان مرتبط میشد نیز مراقبت می نمودند؛ از باب نمونه حسینیه جماران با اینکه به شخص ایشان زیاد ارتباط نداشت و مکانی بود به نام امام حسین (ع)، ولی امام نگذاشتند از نظر تجمّل و زیبایی تغییری در آن ایجاد شود. حتی وقتی آقای جمارانی خواست آنجا را سفیدکاری کند امام فرمودند: «اگر میخواهید من اینجا بمانم تزیینات نکنید.» موقعی که امام متوجه شدند که میخواهند حسینیه را کاشی کاری کنند عصبانی شدند و فرمودند: «من از اینجا میروم.»
منبع: شفقنا