زن و شوهر جوان با چشم‌هایی گریان و ناله‌کنان نام فرزندشان را صدا می‌زدند و اندوه بزرگ پدر و مادر داغدار بالای سر پیکر فرزندشان دل هربیننده‌ای را ریش ریش می‌کرد.

زندگی خود را با عشق و علاقه شروع کردند و خواست خدا این بود صدای کودکی در خانه‌شان بپیچد. چه روز خاطره انگیزی بود؛ زوج جوان از خوشحالی داشتند بال در می‌آوردند.

 ۹ ماه انتظار دوران بارداری با دلهره و اضطراب سر آمد و فرزندشان چشم به جهان گشود. تولد نوزادی پسر به فضای سرد و بی‌روح زندگی آن‌ها امید و طراوت بخشید.

 هر روز که می‌گذشت پسرک با شیرین زبانی، مهر خودش را بیشتر در دل پدر و مادر می‌نشاند. این خانواده از هر لحظه زندگی‌شان خاطره‌ای به یاد ماندنی می‌ساختند و روزگار وفق مرادشان بود.

 با گرم شدن هوا زن و شوهر جوان تصمیم گرفتند حال و هوایی عوض کنند. با خودروی شخصی دل به جاده زدند و عزم سفر کردند. تماشای طبیعت و تجربه سفر برای پسر کوچک خیلی شیرین و دلچسب بود. تاریکی شب که رسید جاده رنگ دیگری گرفت. پسرکوچولو چشم از چراغ خودرو‌های عبوری بر نمی‌داشت و گاهی با انگشت اشاره مسیر حرکت نور را دنبال می‌کرد.
 

غذایش را که خورد پلک‌هایش سنگین شد و در آغوش مادرخوابید. زن جوان آرام او را روی صندلی عقب خودرو خواباند، نگاهی از ته دل به چهره معصومش انداخت و لبخندی زد. پدر با چشمانی خسته و خمیازه کشان رانندگی می‌کرد. ساعتی گذشت. زن جوان هم خوابش گرفته بود. به همسرش گفت: از صبح رانندگی می‌کنی و خسته شده‌ای، کاش جلوی یک استراحتگاه جاده‌ای توقف کنی.

 مرد جوان جواب داد: یک لیوان قهوه، خواب از سرم پرانده، من به رانندگی شب عادت دارم؛ هر موقع خیلی خسته شدم یک جا پارک می‌کنم و می‌خوابم. زن جوان رویش را برگرداند و همان طور که به چراغ‌های دور دست یک روستا خیره شده بود به خواب رفت. صدای موسیقی از دستگاه پخش خودرو به گوش می‌رسید. مرد جوان به جاده زل زده بود و رانندگی می‌کرد. ناگهان پلک‌هایش سنگین و در کسری از ثانیه خودرو به سمت شانه خاکی جاده منحرف شد. حادثه وحشتناکی رخ داد. رهگذران شاهد واژگونی خودرو بودند. آن‌ها با وحشت به کمک آمدند و بلافاصله موضوع را به پلیس اعلام کردند.

 دقایقی بعد تیم‌های پلیس راه و اکیپ‌های امدادی زن و شوهر جوان را که به خاطر بستن کمربند ایمنی صدمه سطحی دیده بودند از خودروی واژگون شده خارج کردند.اما پیکر کودک در حالی از خودرو بیرون کشیده شد که نفس نمی‌کشید. با پارچه‌ای سفید چهره ماهش را زیر نور مهتاب پوشانده بودند.

 تاریکی شب اگر چه اشک شاهدان و رهگذران را در خود محو می‌کرد، اما حریف ناله‌های مادر و ضجه‌های پدر داغدار نبود.
 آمبولانس پیکر کودک را از آغوش پدر و مادر مصیبت دیده جدا کرد و به سردخانه بیمارستان انتقال داد تا آن‌ها در فردایی تلخ و پس از تشریفات قانونی، پاره تن خود را به خاک سرد بسپارند.

برچسب ها: حوادث ، اخبارجنایی
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۶
در انتظار بررسی: ۰
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۸:۱۷ ۱۹ تير ۱۴۰۲
دلم سوخت خاک بر سرتون دستی دستی جان پسرت گرفته شد
Iran (Islamic Republic of)
غفار
۱۵:۳۵ ۱۸ تير ۱۴۰۲
منم بایدبچه میداشتم ولی هنوزازدواج نکردم
زندگی ایرانیهابه هم ریخته وبی قانونه همه اینابخاطربی قانونی درزندگی فردی واجتماعیه
بی قانونی وزندگی اشرافی ""
Iran (Islamic Republic of)
ندا
۱۱:۵۶ ۱۸ تير ۱۴۰۲
مردک وقتی خوابت میاد خبرت یه جا وایستا بتمرگ چرا با جون خانوادت بازی میکنی
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۲:۱۱ ۱۷ تير ۱۴۰۲
آمبولانس پیکر کودک را از آغوش پدر و مادر مصیبت دیده جدا کرد و به سردخانه بیمارستان انتقال داد تا آن‌ها در فردایی تلخ و پس از تشریفات قانونی، پاره تن خود را به خاک سرد بسپارند.
Iran (Islamic Republic of)
ساغر
۱۴:۵۸ ۱۷ تير ۱۴۰۲
خدایا چرا مواظبشون نبودی
Iran (Islamic Republic of)
سارا
۰۹:۲۲ ۱۷ تير ۱۴۰۲
بجای خبر، رمان تراژیک نوشتید!!
آخرین اخبار